48.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠بررسی عملیات
💠#والفجر_هشت و جزئیات آن.
💠انتشار به مناسبت آغاز عملیات بزرگ والفجر 8 در فاو
💠الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
💠
💠💠
💠💠💠
نسیمِ دعا
💠در حسرت وداع با باکری ماند 💠قسمت_دوم 💠«راه افتادند و به دفتر فرماندهی رفتند و علیه آقای زاهدی ش
💠در حسرت وداع با باکری ماند
3⃣ قسمت_سوم
«با همه بیمهریهایی که به او کرده بودند، اما آقای زاهدی حتی یک نفر را از لشکر بیرون نکرد»
💠واکنش آقای زاهدی به این تحولات چه بود؟
شب، در اتاق نشسته بودم که آقای زاهدی زنگ زد: «مسیح، پاشو بریم اصفهان.»
گفتم: «ساعت ده یازده شب کجا بریم؟»
گفت: «پاشو.»
💠خیلی بد رانندگی میکرد آقای زاهدی، خیلی بد! با سرعت زیاد!
من گفتم: «من نمیام.»
گفت: «بهت میگم، پاشو بریم فرمان امامه.»
گفتم: «چشم.»
💠میخواستم یک کاری کنم که نرود، در صورتی که بهترین تصمیم را گرفت.
به ایشان گفتم: «من کار دارم، نمیام.»
ایشان گفت: «اگه نیای، من خودم میرم.»
بعد دیدم کار خراب میشود. تنهاست. به ایشان زنگ زدم و گفتم: «پاشو حاج علی، بریم.»
💠راه افتادیم. حالا خسته و کوفته، ما هم خوابمان میآمد. ایشان هم خیلی با سرعت میرفت. خودش هم خسته و ناراحت از قضیه امروز لشکر بود. اما تا اصفهان راجع به این قضیه لام تا کام با ما حرف نزد. این بزرگواری ایشان بود، ولی استخوانی بود در گلو تا آخر عمرش؛ رفیقهایش بودند که این حرف را به او زدند.
💠خلاصه، همینطور که میآمدیم، من خوابم میآمد، ولی میترسیدم که نکند آقای زاهدی بخوابد. زیر چشمی نگاهش میکردم. ایشان هم نگاه میکرد و میگفت: «بیدارم، بخواب.» و مدام شهدا را یادآوری میکرد و میگفت: «کیا رفتند؟ کاشکی رفته بودیم.»
💠[تا اذان صبح، مسیرمان را طی کردیم، وقتی] رسیدیم الیگودرز، ایشان گفتند: «مسیح، من خوابم میآید، بشین پشت فرمون.»
گفتم: «باشه.»
تا رفت سمت شاگرد، نشست و خوابید.
من روشن کردم و گفتم: «علی آقا، علی آقا، علی آقا!» من هم خوابم میآمد.
یک پنجاه متر، صد متر رفتم و زدم کنار و خوابیدم.
💠خلاصه صبح، خورشید آمد بالا و تابید روی شیشه ماشین. حاج علی که عرق کرده بود بیدار شد. بنده خدا فکر کرد الان نزدیکهای نجفآباد و اصفهانیم، ولی دیده بود من خوابم. یک دادی سر من زد که من بلند شدم.
گفت: «مسیح، اینجا کجاست؟»
گفتم: «حاج علی، میدونی اینجا کجاست؟»
گفت: «اینجا همونجاست که...»
گفتم: «همونجاست؟»
گفت: «مسخره کردی؟»
گفتم: «نه. حاجی، خوابم میآمد. خوب بود بریم تصادف کنیم؟»
بعد یک نگاه کرد و خندهای کرد و گفت: «دمت گرم، بهترین تصمیمو گرفتی.»
💠دوباره خودش نشست و آمدیم تا اصفهان، امّا باز هم هیچ چیزی راجع به قضایای پیشآمده در لشکر نگفت.
💠با همه بیمهریهایی که به او کرده بودند، امّا آقای زاهدی حتی یک نفر را از لشکر بیرون نکرد و مسائلی را که داشتند، هرگز به رویشان نیاورد. این اخلاص ایشان را میرساند. خیلی عجیب بود. آن آدمها، یک سریشان هنوز هستند. شرمندگی ماند برای اینها.
⏪ ادامه دارد ...
💠برگفته از ماهنامه_فکه
راوی: آقای مسیح الله توانگر
💠شادی روح شهدا صلوات
💠الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
💠
💠💠
💠💠💠
💠💠💠
💠💠
💠
💠آمــــــدم ای شاه سلامت ڪنم
💠عـــرض ارادت به مقامت ڪنم
💠به نیابت از مولا صاحب الزمان
💠اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی
الرِّضَا الْمُرتَضَی...
اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَحُجَّتِکَ عَلیٰ
مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ،
اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً،
زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً،
کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ.
الســلام علیڪ یا غریب الغربا
الســلام علیڪ یا معین الضعفا
الســلام علیڪ یا علے بن موسی الرضا (؏) بحق امام رئوف عجل لولیڪ الفرج
💠سلامم شبتون امام رضایی.
💠
💠💠
💠💠💠