در گلو میشکند نالهام از رقّتِ دل
قصهها هست ولی طاقتِ ابرازم نیست
#هوشنگابتهاج
بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم
شمع را نازم که میگرید به بالینم هنوز
سیمگون شد موی غفلت همچنان بر جای ماند
صبحدم خندید من در خواب نوشینم هنوز