چرا دشمن میخواهد خودباورۍ را از
ملت ما بگیرد؟🌍
امروز دشمن در جنگنرم در حال تلاش
براي گرفتن خودباوری از مردم است.
آنها ابتدا این حس که ما نميتوانیم، و
غرب میتواند را بھ ما القا میکنند؛ بعد
سعۍ میکنند سبکـ زندگيغربی را وارد
زندگۍ ما کنند؛ سپس این احساس وارد
سـیاست مۍشود و ما خواستـار افرادي
میشویم کھ همانند غرب کشور را اداره
کنند و آنگاه از طریقسیاست وارد حوزه
استعمار ميشوند و با القاۍ حس بدبینی
نسبت بھ دانشمندان و فرهنگ خود، وارد
حوزھ فرهنگ و علم شده و آنوقت است
که بھ نقشہهاۍشان کھ برگرداندن ایران
بہ وضع قبلانقلاب است، ميرسند.🇮🇷
•|﷽|•
💌#بخشیازسخنانشهیدعشوری:
✍خداوندا توخود می دانی که بهترین
لحظه زندگیم زمانی خواهد بود که
محاسنم به خون بدنم خضاب گردد🥀
وجانم رادرراه اعتلای دین تو تقدیم کنم✨
🍀هفتمینروز#چله_دعای_فرج🍀
#شهیدحسن_عشوری🌱
#امام_زمان_(ع)
کانال رسمی شهید نوید صفری
چله#۱تسبیح
(استغفرالله ربی و اتوب الیه)
روز: بیست و سوم
به نیت شهیدان:
#نویدصفری
#رسول_خلیلی
#بابک_نوری
هدیه به امام زمان (عج)
کانال رسمی شهید نوید صفری❤️🩹
بزرگواران دغدغه مند و مومن و مهربان و پیرو راه اهل بیت و شهدا😍
ایده برای شما 👇👇
گفتیم رفتارهای بد برای امر معروف رو حذف کنیم خب راهکارای جایگزینشم بدیم دیگ 😉
#ایده
سعی کنید همیشه همراهتون یه چیز کوچیک برای هدیه دادن به دختر بچه های محجبه و یا بچه هایی که یک کار خوبی انجام میدن مثه بخشش،نماز یا خیلی چیزا دیگه باشه.🛍🎁🎈🎀
اون دختر کوچولویی که روسری یا شال داره هم محجبه محسوب میشه که با سن کمش داره روسری سرش میکنه برای بیرون رفتن😇
توی جمع فامیل،مسجد،مغازه و بازار و خلاصه هرجایی که حس کردید فضا مناسبه،هدیه کردن یک چیز کوچیک که میتونه یک گیره روسری،گل سر ،جاکلیدی یا حتی شکلات و خوراکی باشه مشوق خیلی خوبی برای بچه ها هست و《 این کار های کوچک در بچگی همیشه در ذهن بچه ها میمونه و اون کار براشون زیباتر خواهد شد😃》
یادمون باشه بزرگترا مسیرشون رو رفتن و انتخاب کردن و ما میتونیم توی انتخاب مسیر بچه ها خیلی تاثیرگذار باشیم😊
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت37
اینقدر حرف واسه گفتن داشتیم که تا اذان صبح بیدار بودیم بعد از خوندن نماز صبح خوابیدیم
نزدیکای ظهر بود که بیدار شدم
حسام هنوز خواب بود
دست و صورتمو شستم و صبحانه رو آماده کردم
بعد رفتم حسام صدا زدم
- حسام جان ؟
( چشماشو نیمه باز کرد)
حسام: جانم
- پاشو صبحانه آماده است
حسام : دستت درد نکنه
صبحانه مونو خوردیم لباس پوشیدیم رفتیم سمت گلزار شهدا
حسام دستمو گرفت و رفتیم سمت شهدا ،نشستیم
حسام : دفعه قبل که اومدیم باهم ،ما محرم هم نبودیم
ولی الان دستامون تو دستای همه
-حسام
حسام: جانم
- شلمچه اون شب چرا داشتی گریه میکردی
حسام: نرگس جان ،من قبل از اینکه تو رو ببینم ،تمام زندگیم شده بود شهدا ،همیشه دلم میخواست منم برم و شهید بشم
چند تا از دوستام رفته بودن سوریه و همه شو شهید شدن
پدر و مادرم راضی نبودن به رفتنم
منم از شهدا میخواستم که کمکم کنن
ولی نمیدونستم کمکشون به من ،ازدواج با گلی مثل تو بود ،
- ( صدام میلرزید)یعنی الان به رفتن فکر نمیکنی؟
حسام: مگه میشه فکر نکنم ،توکل کردم به خدا ،هر چی صلاح میدونه همونو برام رقم بزنه
خوب حالا من بپرسم ؟
- در مورد چی؟
حسام : اینکه ،کی عاشقم شدی ؟
( خندم گرفت ، از حرفش): از همون بار اول که دیدمت ،اول فکر میکردم یه حس گناهه ولی هیچ وقت این حس از بین نمیرفت
تا اون شب تو بین الحرمین ،واقعن متوجه شدم که این مدت هیچ گناهی جز عشق در یک نگاه نبود
حسام: پس خانم خانوما اونجوری هم که سربه زیر نشون میدادی نبودی کلک
-حالا تا آخر عمر هی تیکه ننداز به ما
حسام: بابا اصلا من زودتر از تو عاشقت شدم خوبه؟
حسام : پس خوش به حال من ،حالا نرگسی میتونم واسه بچه هامون لااقل بگم
- بد جنس ،اره میتونی
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست واینکار پیگرد الهی دارد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸