eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میانہِ‌ی‌‌مَن‌و‌تورا‌‌گُناه‌‌زَد‌بِهم‌حُسین وَلۍ‌تو‌‌مِهربانۍ‌‌و‌دوباره‌میخَرۍ‌مَـرا ...!💔
عاقبتتون بخیر ✨♥️ هرچی از خدا میخواید بهتون بده https://eitaa.com/Navid_safare
خدا تک تک شما رو عاقبتتون ختم بخیر کنه ❤️♥️😍 ان شاءالله حاجت روا بشید
نوید دلها 🫀🪖
کار فرهنگی😍🎉 به مناسبت روز تولد شهید نوید مصادف با عید غدیر🦋💯 پخش پک فرهنگی شامل... (جانماز حضرت ز
دست تک تک کسانی که دارن توی این کار خیر شریک میشن درد نکنه❤️ عاقبتتون بخیر ✨ شهید دعاگوتون🦋
الهی خیر توی زندگیتون ببینید🎁🦋 https://eitaa.com/Navid_safare
به وقت رُمان (عشق در یک نگاه)🥳
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت43 حسام بعد از چند ساعت اومد توی اتاق منم چشمامو به بهونه خواب بستم اومد کنار تخت نشست حسام: میدونم که خواب نیستی، چه طور میتونم باور کنم که با اون حالت الان خوابیده باشی ( اشک از گوشه چشمم روی بالشت سرازیر شد ) حسام: نرگسی اگه تو نخوای من هیچ جا نمیرم -چه طور میتونم جلوی کسی رو بگیرم که دلش به موندن نیست ،من عاشق تو شدم ،تو هم عاشق خانم بی بی زینب شدی من کجا و عشق تو کجا بغضم شکست و صدای گریه ام بالا گرفت حسام بغلم کرد تا آروم بشم اما هیچ چیزی این دل آشوبمو آروم نمیکرد بعد از گریه های زیاد خوابم برد توی این مدت اینقدر حالم بد بود که وضعیت جسمی خوبی نداشتم یه هفته ای گذشت و من نمیدونستم ،چند روز دیگه حسام پیشم میمونه یه روز شروع کردم به تمیز کردن خونه و غذا درست کردن میز و چیدم ،منتظر حسام شدم که در خونه باز شد حسام با دوتا شاخه گل نرگس وارد خونه شد حسام : هوووممم ، این بو از خونه ماست؟ - بله حسام: وایی که چقدر گرسنمه - لباست و عوض کن بیا حسام: بفرماید ،یکی برای مادر ،یکی برای بچه - خیلی ممنون گلا رو داخل گلدون گذاشم ،بعد گذاشتمش روی میز خونه بوی گل نرگس پیچیده بود حسام اومد و شروع کردیم به غذا خوردن - حسام جان،کی باید بری؟ حسام یه نگاهی به من انداخت: باشه بعدن صحبت میکنیم - الان بگو ،لطفا حسام: ۱۰ روز دیگه ( با گفتن این حرف ،انگار شماره معکوس زندگیم شروع شد) - به پدر مادرت هم خبر دادی؟ حسام: اره - چیزی نگفتن؟ حسام: مامان یه کم گریه کرد و آخرش راضی شد ( چیزی ،نگفتم و مشغول غذا خوردن شدم) ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق در یک نگاه💗 قسمت44 اصلا نمیدونستم تو این ده روز چیکار باید بکنم چقدر کار عقب مونده دارم یه روز نوبت دکتر داشتم دکتر برام سونو گرافی ۴ ماهگی نوشت به اصرار من رفتیم سونوی سه بعدی گرفتیم ولی حسام راضی نبود ،میگفت ضرر داره صبر کن خودش وقتی دنیا اومد میفهمی جنسیتش چیه سونو که رفتیم حسام هم همراه من اومد داخل اتاق دکتر از مانیتور تمام اجزای بچه رو بهش نشون داد خوشحالی تو صورت حسام موج میزد چه پدر خوبی میشی تو دکتر بهمون گفت بچه پسره شب شام رفتیم خونه بابام اینا بعد شام ،حسام ماجرای رفتنشو گفت همه به من نگاه میکردن زهرا اومد سمتم: نرگس تو واقعن اجازه دادی ،آقا حسام بره - بغضمو خوردم: اره زهرا: تو واقعن رسمأ دیونه ای زهرا یه گوشه ای نشست و حرفی نمیزد ،فقط به من نگاه میکرد همه سکوت کرده بودن منم یه دفعه گفتم - خوب مثلان اومدیم مهمونیااا زهرا خانم ،نمیخوای واسه خواهر زاده ات اسم انتخاب کنی؟ صدام میلرزید یه کاغذ و خودکار برداشتم - اول بابا جون ،یه اسم بگین بابایی،نوه اتون پسره هااا بابا یه لبخندی که پر از غم بود زد : امیر - خوب مامان جون شما یه اسم بگین! ( مامان با گوشه روسریش اشکشو پاک میکرد): رضا -خوب حالا نوبت اقا جواد،شما هم یه اسم بگین آقا جواد: محمد حسن - هومم این قشنگه -خوب حالا نوبت خاله زهراست (زهرا اشک میریخت و چیزی نمیگفت) - عع زهرا ،تو که اینقدر ناز نازی نبودی ،بگو دیگه ،یه اسم بگو زهرا: علی رفتم کنار حسام نگاهش کردم اشکام جاری شد - حالا نوبت بابا حسامه ( حسام نگاهی به من انداخت ،اشک تو چشماش جمع شد ) حسام: هر چی تو انتخاب کنی منم همونو دوست دارم - نه دیگه من میخوام بدونم تو چی دوست داری حسام: علی اصغر -خوب منم اسم حسین و دوست دارم کاغذا رو پیچوندم و داخل یه ظرفی ریختم بردم سمت حسام - یکیشو بردار حسام یکی از کاغذا رو برداشت و بازش کرد حسام: نوشته حسین نشستم کنارش : خوب تصویب شد ،حسین میزاریم صدا گریه ی زهرا بلند شد ،دیگه نمیتونست تحمل کنه و رفت توی اتاق آقا جوادم همراش رفت ما هم زود خداحافظی کردیم و رفتم خونه ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
لحظه لحظه های زندگیتون معطر به عطر شهدا🦋❤️ https://eitaa.com/Navid_safare
نوید دلها 🫀🪖
لحظه لحظه های زندگیتون معطر به عطر شهدا🦋❤️ https://eitaa.com/Navid_safare
مطمئن باشید حتی با هزینه ی کم شده ۵۰۰۰ شریک بشید و خدا کم نمیزاره😍 ان شاءالله شهید دستگیرتون باشن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوید دلها 🫀🪖
کار فرهنگی😍🎉 به مناسبت روز تولد شهید نوید مصادف با عید غدیر🦋💯 پخش پک فرهنگی شامل... (جانماز حضرت ز
میدونی به نیت حضرت علی یک نفر رو خوشحال کنی یا عید غدیر رو ترویج بدی چقددررررر ثواب برات مینویسند!😢♥️ چی از این بهتر که تولد شهید نوید و عید غدیر باهم هستن
خدا خیر دنیا و آخرت رو نصیبتون کنه♥️ عاقبتتون بخیر ✨
. _💙💙:💙💙_ •اگہ‌خداطولش‌میده داره‌قشنگ‌ترش‌میکنہ..؛ -صبرداشتہ‌باش!(:🌱☁️•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ظلم‌یعنی‌برای‌شهیدشدن‌ آفریده‌شدیم‌ولی‌میمیریم :)❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ان شاءالله خوشبخت و عاقبت بخیر بشین🦋❤️ لطفاً توی این کار خیر ما رو در حد توان خود یاری دهید✨ https://eitaa.com/Navid_safare
•|﷽|• 💌 : ✍با الها!  از این که به بنده ی حقیرت توفیق دادی که در راهت گام بردارد🌱 تو را سپاس می گویم و از این که توفیقم دادی که در جبهه در کنار خالصان و مخلصان راهت قدم بردارم،تو را شکر و سپاس می گویم🌹 دراین راه دیدار خودت را هم نصیبم گردان🤲 🦋یازدهمین روز‌🦋 🌱 (ع) کانال رسمی شهید نوید صفری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحه۲۲ به نیابت از شهید❣️
نوید دلها 🫀🪖
کار فرهنگی😍🎉 به مناسبت روز تولد شهید نوید مصادف با عید غدیر🦋💯 پخش پک فرهنگی شامل... (جانماز حضرت ز
رفقای عزیز✨ به مبلغ ۱میلیون و خورده ای برای خرید پک ها نیازمندیم🙂♥️ لطفاً لطفاً در حد توان ما رو در این کار خیر همراهی کنید🙏🏻🦋 مطمئن باشید دست خالی نمیرید❣️ حتیییی شده ۵۰۰۰تومان🌺💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت رُمان (عشق در یک نگاه)🥳