🤍💚:🤍💚
خدایا بین این همه آدم قدرنشناسو بخیل
شکرت که تو رو دارم که دلم گرمه عزتمندم میکنی و شاهد ناظرو آگاهو عادلی به همه چیز 🌱✨
کسیکهربنایاوتعادلبخشعالمبود؛
قنوتخویشرااینروزهادشوارمیبندد!
#فاطمیه
@navid_safare 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه ماه اخر عمر از خجالت آب شدم
که بار دوش تو بودم؛چندسالی را...
#استوری
#حضرت_مادر
https://eitaa.com/Navid_safare ✨
فضه ببخش.mp3
6.24M
فضه نگاهم کن عوض شدم خیلی
من دیگه از پس کارهای خودم برنمیام 🥀
بدون من نمیتونه علی
جون تو جون علی
من که برم پریشون علی
جون تو جون علی
#فاطمیه
https://eitaa.com/Navid_safare 🥀
یه تعدادی تسبیحو کارت بود که شما بزرگواران برای اعتکاف پارسال پول زده بودین و گرفته بودیم
که یه تعدادی از تسبیح و کارت ها اضافه اومد
و قسمت بود که الان در گلزار شهدا پخش بشه
حلالکنین اگر دیرو زودو اینور اونور شده 🙏
ان شاءالله همگی حاجت روا و عاقبت بخیر 🌺🌿
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا💗
قسمت67
بهش پیام دادم سلام،اگه میشه فردا بیام دنبالتون باهم بریم دانشگاه
بعد ده دقیقه جوابمو داد :
سلام ،خانواده خوبن ،باشه چشم منتظرتون میمونم
بعد پیام دادم : ببخشید میشه آدرسو بفرستین
( چه عروسی بودم من اگه کسی میفهمید تو گینس ثبتش میکرد)
ادرسو برام فرستاد
صبح زود بیدار شدم لباسمو پوشیدم کیفمو برداشتم رفتم پایین
مثل همیشه مریم جون تو آشپز خونه بود - سلام
مریم جون : سلام عروس خانم ،بشین چایی بریزم برات
- مرسی
مریم جون: سارا جان از امیر آقا خبر نداری؟ چرا بعد عقد نیومده دیدنت
- هووم نمیدونم حتمن کار داشته،ولی امروز با هم میریم دانشگاه
مریم جون: خدارو شکر ،پس بهش بگو امشب حاجی گفته شام بیاد اینجا - (نمیدونستم چی بگم)باشه
خداحافظی کردمو،سوار ماشین شدم نیم ساعت بعد رسیدم دم خونشون بیرون ایستاده بود (وااای چرا زنگ نزده زود برسم)
پیاده شدم - سلام امیر آقا ( جا خورد با شنیدن اسمش،خوب چی باید میگفتم ما دیگه محرم شده بودیم ضایع بود فامیلی شو صدا میزدم)
امیر : سلام
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم هیچ حرفی نمیزد فقط چشمش به بیرون بود ،حوصله ام سر رفته بود
ضبط و روشن کردم داشتم همراه آهنک میخوندم دیدم زیر لب داره زکر میگه
اهنگ و قطعش کردم
یه نفس عمیقی کشیدم - امیر آقا ،بابام امشب گفته شام بیاین خونه ما
امیر : همونجور که چشمم به بیرون بود گفت: عذر خواهی کنین از طرف من ،نمیتونم بیام ( با عصبانیت زدم رو ترمز،باکله رفت تو شیشه)
اول خندم گرفت بعد با جدیت گفتم
- ببخشید من جزامی ام؟
امیر: چرا این حرف و میزنی ؟ - بابا ما محرم همیم ،چرا نگام نمیکنی ؟ چرا اصلا حرفی نمیزنی ؟ تو که میخواستی از اول همینجوری رفتار کنین میگفتی اصلا محرم نمیشدیم
بابام مشکوک شده میگه چرا نمیای خونمون چرا زنگ نمیزنی ( سرمو گذاشتم رو فرمون و گریه میکرد: چه بدبختی ام من گیر تو افتادم )
امیر : ببخشید من منظوری نداشتم فقط نمیخواستم علاقه ای ایجاد بشه
نگاهش کردم : چرا باید علاقه ای ایجاد بشه منو شما مثل دوتا دوستیم ،میخندیم ،میریم بیرون ،حالا این بین دستمون به هم خورد هم اشکالی نداره محرمیم
اینجوری که شما رفتار میکنین بابام بعد دوماه عمرا بزاره عقد کنیم
امیر : شرمندم باشه چشم دیگه تکرار نمیشه.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸