eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
|•یٰآمِصْبٰآحُ‌الْهُدیٰٓ•|: - می‌گفت : توی گودال شهید پیدا کردیم هرچه خاک بیرون میریخت باز بر‌میگشت..! اذان شد گفتیم بریم فردا برگردیم شب خواب جوانی را دیدم که گفت : دوست دارم گمنام بمانم بیل را بردار و برو...❣ _شهیدگمنام‌
چله ی زیارت عاشورا 🌼 روز ششم به نیت شهید نوید صفری هدیه به امام زمان (ع) 🖤🌸🖤 https://eitaa.com/Navid_safare
↫همیشہ ڪہ شهادتــ♡ بہ "رفتݩ" نیستـــ ↫گـاهے شهادتـــ در "ماندݩ" استـــ••• ↫گاهے شهادتـــ با زیر آتش دشمن "سوختن" میسر نمے شود••• با هر روز " سوختن و ساختن" در این دنیــآ میسر مے شود••• ↫همیشه ڪہ شهادتـ♡ بہ "خونے"💔 شدن نیستـــ ↫گاهے شهادتـــ بہ ⇦"خاڪے"⇨ شدن استـــ••• ↫و شهادتـــ بہ "آسمان رفتن نیستـــ" ڪہ بہ "خود آمدن" استـــ••• و براے شهید شدن نیازے بہ "باݪ" ندارے ↫بݪڪہ نیاز بہ "دݪ" دارے••• و شهادتـــــ رحمتـــ خاص خداستـــــ✨ و بارانے استــ ڪہ بر هر ڪس نمی بارد
چله ی زیارت عاشورا 🌼 روز هفتم به نیت شهید نوید صفری هدیه به امام زمان (ع) 🖤🌸🖤 https://eitaa.com/Navid_safare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رُمان (خریدار عشق)👇🏻❤️
خریدار عشق قسمت11 برگشت اومد سمتم ،ترسیدم ازش با هر قدم که می اومد منم یه قدن عقب تر میرفتم .... گفت:بله،اتفاقن من عاشق یه نفرم تا چند وقت دیگه هم از اینجا میرم.... حال که متوجه شدی سمت من نیا و این رفتار و حرفات دست بردار... باورم نمیشد ،تمام رشته هام پنبه شد ،طرف خودش عاشقه ،خوب حق داره بی محلی کنه به دخترها... با خاک یکسانم کرد... ای بهاار گندت بزنن... اینقدر اعصابم خورد بود که گوشیمو خاموش کردم حوصله هیچ کس و نداشتم وارد خونه شدم ،مامان داشت وسط پذیرایی سبزی پاک میکرد... - سلام مامان مامان: سلام عزیزم ،خسته نباشی... - مامان جان میخوام بخوابم ،لطفان کسی واسه شام صدام نکنه مامان: باشه ،یعنی واسه نمازم بیدار نمیشی -چرا نمازمو میخونم بعد ش میخوابم مامان: پس یه چیزی بخور ضعف نکنی نصف شب... - نه نمیخوام رفتم توی اتاقم کیفم پرت کردم یه گوشه خودمو انداختم روی تخت... به خودم هی لعنت میفرستادم که همچین کاری کردم ،منو چه به اینکار... خوبه خبر گوش خانواده نرسه دخترمون رفته دانشگاه پسر مردم از راه به در کنه... سهیلا نمیری که هر چی میکشم از دست توعه یه ساعتی با همون لباس دراز کشیدم که صدای اذان و شنیدم نمازمو خوندم و دوباره دراز کشیدم اینقدر سرم درد میکرد که یه مسکن خوردم نزدیکای ظهر کلاس داشتم تا غروب واسه همین بعد از خوندن نماز صبح خوابیدم تا ساعت ۹ با صدای مامان بیدار شدم مامان: بهار...بهار... - بله مامان: یعنی تنت نپوسید اینقدر خوابیدی، شانس آوردی کارمند نیستی اینقدر خسته ای خوبه کاری تو خونه انجام نمیدی.... - مامان جان اذیت نکن حوصله ندارم مامان: پاشو جواد داره میاد دنبالت با زهرا برین خرید... - خرید چی؟ مامان: خرید سبزی آش - ععع مسخره میکنین ؟ مامان: خریدی لباس عقد دیگه... - مامان جان من امروز کلاس دارم ،اگه نرم حذفم میکنه استاد ! مامان: پس کی بره ؟ - وااا ،دوتا آدم عاقل و بالغن مگه بچه کوچیکن ،خودشون برن دیگه... مامان: از دست تو ،جواد خجالتش میاد - ععع الکی ،تو اداره هم خجالت میکشه از زهرا... مامان: واایییی ،ول کن نمیخواد یه چیز ازت خواستم دختر... مامان: پاشو دیگه لنگ ظهره ،باید بری دانشگاه ،نمردی از گشنگی؟ - چشم الان میام... مانتو سرمه ای مو از داخل کمد بیرون آوردم با مقنعه مشکی ،لباسمو پوشیدمو رفتم پایین - مامان جون خداحافظ مامان: کجا کجا؟ - دانشگاه دیگه! مامان: نمیگفتی فک میکردم میخوای بری پارتی! منظورم با شکم خالی کجا بری - حوصله خوردن ندارم ،دانشگاه یه چیزی میخورم مامان: بیخود غذای دانشگاه و نخور،صبر کن مسموم بشی چکار کنم من... الان چند تا لقمه شامی میارم تو راه بخور - الهی قربونت برم بعد گرفتن لقمه ها مامانو بوسیدم رفتم رسیدم سر کوچه یه دربست گرفتم و رفتم دانشگاه وارد محوطه شدم مریم و سهیلا اومدن سمتم سهیلا: چرا گوشیت خاموشه دختر - یه کلمه دیگه حرف بزنین میکشمتون...
خریدار عشق قسمت12 مریم: بسم الله، چی شده ،جنی شدی سر صبح - اون پسره خودش عاشق یه نفره دیگه اس سهیلا: امکان نداره - خودش گفته مریم: دروغ میگه بابا،پسرها که میشناسی یه روده راست تو شکمشون نیست، ما چند وقته آمارشو داریم با هیچ کسی رفیق نیس - مگه مرض داره دروغ بگه .... ،من دیگه نیستم بابا ..فعلن داشتم وارد کلاس میشدم که احمدی از کلاس داشت می اومد بیرون بدون هیچ حرف و نگاهی از کنارش رد شدم رفتم ته کلاس نشستم بعد یه مدت هم وارد کلاس شد... یه دفعه بچه ها شروع کردن به سوال کردن از من خانم صادقی نگفتین میخواین از کی خواستگاری کنین روت نیست بهش بگی بهار جون،کی عاشق شدی که ما نفهمیدیم... بهار از بچه های این دانشگاهه... بگو ما بریم صبحت کنیم... -گفتم همه چی تموم شدبینمون... اون لیاقتمو نداشت.... همه شروع کردن به خندیدن... احمدی هم سرش پایین بود و به کتابی که جلو روش بود خیره شده بود و توجه نمیکرد... بعد استاد اومد و همه ساکت شدن بعد تمام شدن کلاس صدای اذان و شنیدم و رفتم وضو گرفتم که برم سمت نماز خونه در ورودی نماز خونه باز با همدیگه رو به رو شدیم... اون رفت سمت نماز خونه برادران من رفتم نماز خونه خواهران بعد از خوندن نماز نشستم لقمه ای که مامان داده بود و از کیفم درآوردم و خوردم، دستش درد نکنه مامان خوبم...
ای‌شھدا . . در‌این‌شلوغےدنیافراموشتان‌نڪردیم؛ در‌شلوغےقیامت‌فراموشمان‌نڪنید . .!💚🍃 صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🦋👀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گشتیم‌و‌گشتیم بامرام‌تر‌از‌حسین(ع)‌ندیدیم.. بھ‌قول‌معروف‌گشتیم‌نبود، نگردنیست:))
| 📲 دلگیر نباش...! ▫️دلت که گیر باشد، رها نمی شوی. یادت باشد، خدا بندگانش را با آنچه بدان دل بسته اند، می آزماید.