آیت الله حق شناس(ره):
•تا از راه شبزندهداری وارد نشے،
غیرممکنه که بتونی سفر الی الله بکنی.
تمام اولیا و علمای اعلام و بزرگان دینی،
اهل شبزندهداری بودند
همت کن تا سحرها بیدار باشی. اگر هم
حال نداری که نماز بخوانی، چایی بخور.
به بیداری سحر عادت کن. داداش جون!
در روایت آمده پروردگار در سحرها به قلوب بیداران نظر میکند.
#سخنبزرگان /#نمازشب ✨
https://eitaa.com/Navid_safare 🌿
وقتی کسی را همه طرد کردند
آن وقت خدا او را پناه می دهد
و می گوید خودم تو را میخواهم ..
• مرحوم اسماعیل دولابی(ره) •
🌾 https://eitaa.com/Navid_safare ✨
یهبـزرگۍمیگـفت..
هَرموقعکہدلتمیگیرهپاشووضوبگیر!
لاۍقُرآنُبازڪنببینچِهسورهایمیاد...
میگُفت :
#خُدابابندههاشاینجوریحَرفمیزنه
راستمیگُفتخیلیمقَشنگحَرفمیزَنه♥️!
چله#زیارت_عاشورا
به نیابت از#شهید_نوید_صفری
هدیه به#امام_حسین_(ع)
و
حاجت روایی شما بزرگواران
روز#سی و یکم
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال رسمی شهید نوید صفری 💚
رفیق!
بجنگوخستہنشو(:
بہقولحاجقاسم:
میوها؎ڪہبرسہبایدچیدش!🖐🏽
ڪاملڪہبرسۍخریدارتمیشن...
اوقتپروازهممیڪنۍ(:🕊
#امام_زمان
#حاج_قاسم
https://eitaa.com/Navid_safare
دعای فرج بخوان دعا اثر دارد...
به نیابت از رفیق #شهیدت_نوید_صفری
هدیه به#امام_زمان_(ع)
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
•┄═•🌤•═┄•
https://eitaa.com/Navid_safare
•┄═•🌤•═┄•
چله#حدیث_کسا
به نیت#شهید_نوید_صفری
حاجت روایی:
﴿نازنین قربانی_ثریا علیزاده﴾
روز#بیست و یکم
ان شاءالله حاجت روا 🤲🏻
https://eitaa.com/Navid_safare
⎝💚🔗⎞
بَسیجۍبۅدَنبِہچَفیِہۅَاَنگُشتَرنیست...!
#بَسیجۍبۅدَنبِہحَیـٰاۅَغِیرَتِہ🚶♀️:)+
#فاطمیه🌿
#بسیجی_طوࢪ
https://eitaa.com/Navid_safare
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت بیست و هشتم
جای سیلی روی صورتش قرمز شده است . به روی خودم نمی آورم و سعی میکنم نگاهش نکنم . شهروز میرود و کنار شهریار مینشیند . شهریار با تعجب میپرسد
_چرا صورتت قرمز شده ؟
شهروز ابتدا به من و بعد به شهریار نگاه میکند
+حواسم نبود در اتاق خورد تو صورتم .
شهریار یکهو میزند زیر خنده . شهروز با تعجب میپرسد
+چرا میخندی ؟
_فکر نمیکردم انقدر دست و پا چلفتی باشی
شهروز آرام با آرنج به پهلوی شهریار میزند . شهریار سریع خودش را جمع و جور میکند .
از حرکات بامزه ی شهریار خنده ام میگیرد اما به روی خودم نمی آورم . سوگل هم ریز ریز میخندد.
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
بعد از صرف شام ، در آشپزخانه به بهاره کمک میکنم .
آخرین ظرف خورشت را هم در قابلمه خالی میکنم .
بهاره دست روی کمرم میگزارد
_دستت درد نکنه عزیزم خیلی خسته شدی برو بشین کار ها تموم شد . چند تا خورده کاری مونده اون هارو هم خودم انجام میدم
+نه بابا کاری نکردم . بزارید کار ها که تموم شد بعد میرم .
_نه عزیزم برو . مهمون که اصلا نباید کار کنه . همینقدرش هم چون اصرار کردی اجازه دادم
+پس با اجازتون
از آشپزخانه خارج میشوم . همه ی مرد ها گرم صحبت هستند و راجب مسائل سیاسی بحث میکنند . شهریار دور از جمع روی مبل نشسته و تلویزیون تماشا میکند . معلوم است که از بحث سیاسی خوشش نمی آید .میروم و کنار شهریار مینشینم . بهترین فرصت هست که از دلش در بیاورم . شهریار که تازه متوجه حضور من شده است نگاهم میکند و لبخند میزند . گفتن اسمش بدون آقا برایم سخت است اما بعد از کلنجار رفتن با خودم بلاخره صدایش میزنم
+شهریار
انگار منتظر بود صدایش بزنم . چشم هایش برق میزنند و با مهربانی میگوید
_جانم
کمی خجالت میکشم ولی سریع خودم را جمع و جور میکنم
+میخواستم بابت کیک تشکر کنم دستت درد نکنه هم خیلی خوشمزه بود هم خیلی خوشگل بود ، زحمت کشیدی
_خواهش میکنم کاری نکردم . ولی اصلا رسمی حرف زدن بهت نمیاد
آرام میخندد . من هم به پیروی از او میخندم . میخواهم سر صحبت را باز کنم ولی نمیدانم چطور این کار را بکنم . اصمیم میگیرم درباره ی خودش سوال بپرسم
+میتونم ازت چند تا سوال بپرسم ؟ میخواهم راجبت بیشتر بدونم
_آره بپرس راحت باش
🌿🌸🌿
《قلبی به پاس عشق نمک گیر میشود
قلبی از عشق و عاطفه دلگیر میشود》
نیما درویش
🌸🌸🌸🌸🌸🌸