برای حاجت روایی همه ی اعضای کانال هر کسی هر چقدر زیارت عاشورا در توانش هست بخونه
ان شاءالله که حاجت روا بشید🤲🏻🥺
برای دل بنده هم دعا کنید حالم اصلا خوب نیست🥲و از جمله بقیه ی ادمین کانال...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_صد_هفتم
با صدای شهریار تازه متوجه حضورش میشوم
_نورا آروم باش
بی توجه به حرفش سریع میپرسم
+شهریار سوگل حالش خوب میشه دیگه ؟
فقط یکم آب دریا خورده ، اتفاقی که نیوفتاده ؟
قفیه سینه اش تند تند بالا و مایین میرود ، نگاهش را از من میدزدد
_ایشالا درست میشه
با گریه میگویم
+جواب قطعی به من بده
با کلافگی پاسخ میدهد
_نمیدونم
تن صدایم را بالا میبرم
+این همه سال درس خوندی که آخر به من بگی نمیدونم . پس این درسایی که خوندی به چه دردی میخوره ؟
و بعد بلند بلند گریه میکنم . شهریار عصبی میان مویش دست میکشد .
لحظه از حرف هایم پشیمان میشوم ، دق و دلی هایم را سر شهریار خالی کردم و او چاره ای جز سکوت نداشت .
با لحنی ملایم میگوید
_الان اورژانس میرسه نگران نباش
با فکری که به ذهنم میرسد دست از گریه بر میدارم
+شهریار بیا سوگلو معاینه کن
شهریار بهت زده نگاهم میکند .
ادامه میدهم
+حتما دوره کمک های اولیه دیدی میتونی یه کاری بکنی .
آب دهانش را با شدت قورت میدهد و لبش را به دندان میگیرد و در فکر میرود
_آره میتونم ولی .....
میان حرفش میپرم
+ولی و اما نداره .
اگه بحث محرم نا محرمه ، الان سوگل تو وضعیت بحرانیه . جون یک انسان در خطره.
بیا سریع معاینه کن شاید تونستی یه کاری بکنی که آبی که خورده بالا بیاره ممکنه تا اورژانس برسه دیر بشه .
شهریار در عمل انجام شده قرار میگیرد .
به وضوح رنگش میپرد .
به اجبار کنار سوگل مینشیند و با دست هایی لرزان اورا معاینه ای کلی میکند و بعد به من میگوید که چه حرکاتی را روی سوگل میاده کنم تا آب را بالا بیاورد .
نمیدانم چرا خودش از انجام این حرکات امتناع کرد ، شاید میترسید سوگل بعدا ناراحت بشود .
حرکات را چندین بار روی سوگل پیاده میکنم اما هیچ فایده ای ندارد .
با هر بار بی نتیجه ماندن تلاش هایم گریه ام شدت میگیرد .
در همین هنگام بلاخره اورژانس میرسد .
تلاش های آن ها هم نتیجه نمیدهد و سریع سوگل را سوار ماشین میکنند و ماسک اکسیژنی روی صورتش قرار میدهند تا زمانی که به بیمارستان رسیدند آب را با دستگاه از بدن سوگل تخلیه کنند .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_صد_هشتم
سریع سوگل را سوار ماشین میکنند و ماسک اکسیژنی روی صورتش قرار میدهند تا زمانی که به بیمارستان رسیدند آب را با دستگاه از بدن سوگل تخلیه کنند .
ماشین به سرعت به سمت نزدیک ترین بیمارستان حرکت میکند .
زمانی که بیمارستان نشخص میشود شهریار با بقیه تماس میگیرد و اطلاع میدهد که اتفاقی افتاده و باید خودشان را به بیمارستان مورد نظر برسانند.
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
با چشم هایی به اشک نشسته به زمین خیره میشوم .
وقتی سوگل به بیرستان رسید خیلی دیر شده بود .
سوگل رفت ، برای همیشه رفت .
رفت پیش معبود دوست داشتنی اش .
رفت و مارا با یک دنیا غم تنها گذاشت .
بعد از فوت سوگل مجبور شدیم به تهران برگردیم و بعد از گذشت ۱ روز از فوت سوگل ، امروز قرار است اورا در بهشت زهرا به دست خاک ها بسپاریم .
نماز میت تازه تمام شده ، باورم نمیشود نماز میت خواندم ، آن هم برای سوگل .
سوگلی که دیروز با او حرف زدم .
عذاب وجدان دارد روحم را میخورد .
اگر من با سوگل رفته بودم هیچوقت این اتفاق نمی افتاد .
جسد را کنار قبر میگذارند .
خاله شیرین فریاد میکشد و صورتش چنگ می اندازد و مادر با گریه دست های خاله شیرین را گرفته بلکه بتواند جلویش را بگیرد .
عمو محمود بالای جسد ایستاده و بلند گریه میکند و پدرم در کنارش دست روی صورتش گذاشته و شانه هایش میلرزند .
سجاد هم داخل قبر رفته و منتظر آمدن جسد است و میخواهد خودش تلقین را در گوش خواهر عزیز دردانه اش زمزمه کند .
با صدای جیغ بقیه متوجه میشوم که خاله شیرین از حال رفته است .
از دیروز تا به حال این چندمین بار است که از حال میرود . حتی ۲ باری کارش به بیمارستان کشیده شد .
بی توجه به همه چیز و همه کس از میان ازدهام جمعیت به سختی عبور میکنم و داخل قبر را نگاه میکنم . جسد را آرام وارد قبر نیکنند و صدای گریه جمع بلند میشود . موهای بدنم سیخ میشوند .
نمیتوانم باور کنم . یعنی دیگر قرار نیست سوگل را ببینم ؟
یعنی سوگل برای همیشه رفت ؟
یعنی هر وقت دلتنگش شدم باید برای شادی اش فاتحه بخوانم ؟
با این فکر ها احساس میکنم دنیا دور سرم میچرخد ، خودم را روی زمین می اندازم و با مشتم از روی زمین خاک ها را به سرم میریزم .
شهریار به سختی از میان جمعیت عبور میکند و خودش را به من میرساند و همراه چند نفر دیگر سعی میکنند من را بلند کنند اما مقاومت میکنم .
فکر های مختلف به مغزم حجوم می آورند ، لبخند سوگل ، سرخ و سفید شدن هایش ، نورا صدا زدن هایش .......
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حس میکنم وابستگیمو
به تو روضه هات...💔🥲
#کلیپ
اسلام علیک یا اباعبدالله الحسین
نوید دلها 🫀🪖
حس میکنم وابستگیمو به تو روضه هات...💔🥲 #کلیپ اسلام علیک یا اباعبدالله الحسین
دورت بگـردم
مـن که بجز تو بغلت...💔
May 11
دعای فرج بخوان دعا اثر دارد...
به نیابت از رفیق #شهیدت_نوید_صفری
هدیه به#امام_زمان_(ع)
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال رسمی شهید نوید صفری🌱
مؤمِـنضَعیفھَمونیہکِہدلشمیخواد
کیلومِتـرهاپیادهبـِره
#تـٰاحَرمامامحُسینروزیـٰارتکُنہ../:
امادِلشنِمیـادازخوابسَحربِزنہ
#وَنمـٰازصُبحِشروبِخونہ.. :|
#تباه