•°~🦋☁️
مکتبحسینعلیهالسلاممکتب"انسانسازی"
استنهمکتب"گناهکارسازی"کهبگویدبروگناه
کنوبعدبیابرایامامحسینعلیهالسلامگریهکن
وخداتوراخواهدبخشید . . .🌿!
#شهیدمرتضیمطهری
https://eitaa.com/Navid_safare
«یا مَنْ یَعْلَمُ ضَمیرَ الصّٰامِتینَ»
ای کسی که از #حالِدلِ منِ ساکت خبر داری...🌱✨
[[ بعضیا میگن :
نماز هم نخوندی نخون روزه هم نگرفتی نگیر.
به نامحرم نگاه کردی اشکال نداره ؛
فقط دلت پاک باشه، کافیه !
اون کس که تو را خلق کرده ؛
اگه فقط دل پاک براش کافی بود؛
میگفت آمنو ...
در حالی که گفته : آمنوا و عمل الصالحات
یعنی هم دلت پاک باشه هم کارت درست باشه ]]
https://eitaa.com/Navid_safare
میگفتکھ :
ازهیئتاومدےبیرون
چشمتبہنامحرمخورداما
سرتُننداختیپایین؛باختی👀
#حواستبهنگاهتباشهرفیق:))
•ـ ـ ـ ـ
#سرما_و_اورکت
سال 1362 در قلاجه بوديم و هوا خيلي سرد بود. رفتيم تمام اورکتهايي را که تو دوکوهه داشتيم برداشتيم آورديم داديم به بچهها. حاج_همت آمد. داشت مثل بيد ميلرزيد😬. گفتم:«اورکت داريم، بدهم تنت ميکني؟»
گفت:«هروقت ديدم همه تنشان هست، من هم تنم ميکنم😊 تا آنجا نديدم اورکت تنش کند ميلرزيد و ميخنديد».😃
#حاج_ابراهیم_همت
#فرماندهلشکر۲۷محمدرسولالله🌹
اینمردمبرایجنسارزانترمزمیزنن!
فرقےهمنداردبرایشان
میوهوپیازباشدیاآدمیزاد
جنسارزانمشتریزیاددارد...
#دخترجان♥️
خودتروارزوننفروش...
#حجابیعنےمنجواهرموهرڪسےلیاقت
منراندارد...
#حجابیعنےمنشخصیتدارم...
نوید دلها 🫀🪖
اگہحتیٰراهموڪجرفتم،
منوسربہراهڪنوآقـٰانزار
منخودمخیرخودمرونمیخوام
حتیٰیڪلحظہمنوتنھانزار!!
🔸️پیامبر اکرم ص:
دو ركعت نمازى كه انسان در دل آخر شب بخواند از دنيا و آنچه در آن است بهتـر است
و اگر بـر امّتم دشوار نبود آن دو ركعت را بر آنان واجب مى كـردم.
📚كنز العمال، ۷/۲۱۴۰۵
_♥️♥️:♥️♥️_
ای کاش که هرکس به مرادش برسد
شب رفته و روزهای شادش برسد
آن دل که شده از ستم دنیا خون
گاهی هم به مراد دلش برسد .
22.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°🥀🏴•
دارو ندارم التماست میکنم پیشم بمون
دق میکنم فاطمه جون عجل وفاتی رو نخون...💔
نوید دلها 🫀🪖
•°🥀🏴• دارو ندارم التماست میکنم پیشم بمون دق میکنم فاطمه جون عجل وفاتی رو نخون...💔
هروقت دلتون گرفت
هروقت احساس غریبی کردین
هروقت بهتون ظلم شد
روضه امام علی برا حضرت زهرارو گوش بدین🙃💔
⊰•🦋⛓💙•⊱
.
مۍگُفـتچـٰادُردَسـتوپـٰاگیـرھ؛
رٰاسـتمۍگُفـت :)
خیلۍجـٰاهـٰادَسـتمَنـوگِرفـت🖐🏻
⊰•💙•⊱¦⇢#چـادرانھ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
چله#زیارت_عاشورا
به نیابت از#شهید_نوید_صفری
هدیه به#حضرت_عباس
حاجت روایی شما بزرگواران😍
روز: چهارم
ڪانال رسمـے شهیـد نوید صفرے♥️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی 🦋
نویسنده: میم بانو🌸
قسمت_صد_بیست_دوم
بخش_چهارم
دوباره ضربان قلبم شدت میگیرد .
هیجان به سراغم می آید .
با قدم هایی آهسته به سمت سجاد میروم و همانطور که دست گلم را در دستم جا به جا میکنم همراه او به سمت اتاق میروم .
در اتاق باز میشود ، نگاهم را دور تا دور اتاق میگردانم ، اتاقی متوسط که سمت راستش صندلی عروس داماد قرار گرفته و رو به رویش سفره خونچه ای زیبا چیده شده .
داخل سفره مربع هایی وجاد دارد که از آنهاریسه های نگینی آویز شده و حالت مکعبی را به وجود آورده که در هر وجه آن یکی از نام های حضرت زهرا با خط نستعلیق به رنگ طلایی نوشته شده است .
فضای فوق العاده ساده و دلنشین دارد .
در سمت چب هم صندلی هایی برای همراهان عروس و داماد چیده شده است .
همگی با هم وارد میشویم ، من و سجاد روی صندلی عروس و داماد جای میگیریم .
شوهر خاله های سجاد روی صندلی های مخصوص همراهان مینشینند .
خاله شیرین و عمو محمود کنار سجاد می ایستند و مادرم و پدرم کنار من .
خاله شیرین از کیسه ای که به همراه دارد ۲ کله قند کوچک که دورشان طور و رمان صورتی پیچیره شده همراه طور
نقره ای رنگی بیرون میکشد .
سجاد یکی از کیسه ها را از دست خاله شیرین میگیرد و از آن قرانی بیرون میکشد .
قرآنی بزرگ و سفید رنگ با حاشیه های طلایی رنگ .
بسیار زیبا و خوش رنگ و لعاب است .
قرآن را باز میکند و بعد از کمی جست و جو آن را بین من و خودش قرار میدهد .
به نام سوره که بالای صفحه نوشته شده نگاه میکنم .
《سوره نور》
نگاه پرسشگرم را به سجاد میدوزم .
با آرامش لبخند میزند و قهوه ای چشم هایش را به چشم هایم میدوزد .
_خوندن سوره نور خیلی سفارش شده .
تا وقتی که زمان بله گفتن برسه بیاید سوره نور رو با هم بخونید .
لبخند ملیحی میزنم و چشم هایم روی آیات مینشینند.
سجاد با دقت به آیات خیره میشود و میگوید
_چه اسم قشنگی داره ، نور ، اسم شما هم نورا ست .
خجول سر به زیر می اندازم و عاجر میشوم برای پاسخ دادن به خوبی هایش .
این همه خوب بودنش خجالت زده ام میکند ، کاش انقدر خوب نباشد .
چشم هایم را میبندم تا اشک های جمع شده در چشم هایم را کسی نبیند .
چقدر اشک شوق خوب است .
هر دو آرام شروع به خواندن میکنیم .
عاقد وارد اتاق میشود و برای خداندن خطبه آماده میشود .
حنانه و سلما ۲ طرف طور را میگرند و خاله شیرین کله قند ها را در دست میگیرد و منتظر عاقد میماند .
دلم میگیرد ، از نبودن سوگل . از سوگلی که نیست این روز خوب را ببیند ، از سوگلی که نیست تا قند هارا بسابد ، از سوگلی که نیست تا ذوق کردن هایش را ببینم .
نفس عمیقی میکشم و سعی میکنم فعلا به او فکر نکنم .
عاقد چند دقیقه ای صحبت میکند و بعد شروع به خواندن خطبه میکند .
_قال رسول الله ، النکاح سنتی ......
با صدای سجاد گوش از حرف های عاقد میگیرم و به صدای سجاد میسپارم .
سجاد همانطور که به یکی از آیات اشاره میکند میگوید
_و زنان پاک برای مردان پاک .
شما که زن پاک هستی ، امیدوارم منم مرد پاکی باشم و لایق شما .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی 🦋
نویسنده: میم بانو🌸
قسمت_صد_بیست_سوم
بخش_اول
لبخندم پهن تر میشود
+مطمئن باشید شما حتی لایق تر از من هستید .
نگاهش را به من میدوزد و لبخند آرامش را کش میدهد
_انشالله که هر دو جزو بهترین و پاکترین بنده های خدا باشیم .با صدای سلما تازه حوایم جمع اطراف نمیشود
_عروس رفته گل بچینه .
عاقد تکرار میکند و این بار حنانه میگوید
+عروس زیر لفظی میخواد
خاله شیرین کله قند ها را به دست مادرم مبدهد و جعبه قرمز رنگی را از کیفش بیرون میکشد و در آن را باز میکند .
گردن بند زیبایی از آن بیرون میکشد و جلو می آید تا آن را به گردنم بیاندازد .
گردن بندی که از آن یک توپ طلایی رنگ آویزان است .
بعد از تشکر و انداختن گردنبند عاقد مجذا میگوید
_برای بار سوم میگویم . دوشیزه مکرمه سرکار خانم نورای رضایی ، آیا وکیلم شما را با مهریه ی معلوم به عقد دائم جناب آقای سجاد رضایی در بیاورم ؟
چشم از آیات میگیرم و بعد از اینکه زیر لب صلواتی میفرستم میگویم
+با اجازه آقا امام زمان ، پدرم و مادرم و بزرگترا بله
صدای کِیل و دست زدن بقیه بلند میشود و بعد همه باهم صلوات میفرستند .
نوبت به سجاد میرسد . بعد از اینکه عاقد از او هم رضایت میگیرد مجددا دست میزنند و صلوات میفرستند .
نگاهم را به سجاد میدوزم .
دوباره اشک های شوق به چشم هایم حجوم می آورند .
باور نمیکنم به خواسته ام رسیده ام .
حالا دیگر او سجاد نوراست و من نورای سجادم .
برای هم شدیم ، پیوند آسمانیمان در حرم حضرت معصومه بسته شد و تا ابد برای هم شدیم .
سجاد نگاهم میکند .
دیگر بی هیچ خجالت و مهابایی به چشم های هم خیره میشویم .
خاله شیرین طور را جمع میکند و خاک قند های مانده در طور را روی سر سلما و حنانه میریزد
_بریزم سرتون بختتون باز بشه ، خوشبخت بشید
و بعد چشمکی حواله شان میکند . با بلند شدن صدای شکایت سلما و حنانه همه میخندیم .
خاله شیرین خطاب به ما میگوید
_الان هر دعایی دارید بکنید ، بهترین وقت و دعا حتما مستجاب میشه
هر دو دست به دعا بلند میکنیم .
در دل برای خوشبختی و درمان بیماری سجاد دعا میکنم .
سجاد انگار چیزی به یاد می آورد
_یه حاجتی دارم ، دعا کنید به حاجتم برسم .
لبخند میزنم و سر تکان میدهم و در دل برای او هم دعا میکنم . ترجیح میدهم بعدا بپرسم که حاجتش چیست .
چند آیه آخر سوره نورا را میخوانیم و بعد قرآن را میبندیم .
قرآن را میبوسم و به دست خاله شیرین میدهم .
همه جلو می آیند و تبریک میگویند و با من و سجاد رو بوسی میکنند .
بعد از اینکه از همه تشکر میکنیم شهریار جلو می آید و آرام کنار گوش من و شهریار میگوید
_مبارکه ، دینتون کامل شد
لبخند میزنم و تشکر میکنم .
سجاد هم اورا در آغوش میگیرد و چیز هایی زیر گوش هم زمزمه میکنند و میخندند .
این صمیمی بودنشان را دوست دارم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
دعای فرج بخوان دعا اثر دارد...
به نیابت از رفیق #شهیدت_نوید_صفری
هدیه به#امام_زمان_(ع)
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
https://eitaa.com/Navid_safare
الهی...
ما خستهیِ راه نیستیم،
خستهیِ بیراهههایی هستیم که هرچقدر رفتیم به تو نرسیدیم...