#فرماندهى_يك_دست....!!
🌷نشسته بودم روی خاكريز، با دوربین آن طرف را میپاییدم. بیسیم مدام صدا میکرد. حرصم در آمده بود. _آدم حسابی! بذار نفس تازه کنم. گلوم خشک شد آخه!! گلویم، دهانم، لبهام خشک شده بود. آفتاب مستقیم میتابید توی سرم.
🌷یک تویوتا پشت خاکریز ترمز کرد. جایی که من بودم، جای پرتی بود.خیلی توش رفت و آمد نمیشد. گفتم: کیه یعنی؟!! یکی از ماشین پرید پایین. دور بود درست نمیدیدم. یک چیزهایی را از پشت تویوتا گذاشت زمین. به نظرم گالنهای آب بود. بقیهاش هم جیرهی غذایی بود لابد.
🌷....گفتم: هر کی هستی، خدا خیرت بده، مردیم تو این گرما. برایم دست تکان داد و سوار شد. یک دست نداشت. آستینش از شیشهی ماشین آمده بود بیرون، توی باد تکان میخورد....
🌹خاطره اى به ياد جانباز شهید فرمانده حاج حسین خرازی
https://eitaa.com/Navid_safare ✨