eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
94 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
2.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عجب آقایی دارم منو دست علمدارش سپرده... کلیپ شادی روح شهید🍀صلوات https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید 🌸
بخشی از روایت خواهر شهید روضه نمی خواهد تنی که سر ندارد... 🖤😔🖤 https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری
🌹خوشا آنان که در راه رفاقت رفیق با وفا بودند و رفتند ... شهید https://eitaa.com/Navid_safare
شهید می گفت... من گناه کارم ای خدا! می دانم که گناهانم مانع از رسیدنم می شود، اما می دانم که تو اکبر هستی و همیشه در تسبیحات حضرت زهرا (س) بعد از نمازم وقتی می گویم اللّه اکبر به این فکر می کنم که درست است من خیلی گناه دارم اما خدایم بزرگ و اکبر است و او همه چیز را اگر بخواهد تغییر می دهد پس خدای مهربان پرده پوش ،ای سبحان پاک،من را پاک کن تا بتوانم به شهدا برسم و در را برایم بگشا. ﴿ از کتاب شهید نوید صفری ﴾ به روایت همسر شهید... https://eitaa.com/Navid_safare
شهید همیشه می‌گفت: کار رو خوبه خدا درست کنه.) https://eitaa.com/Navid_safare 🦋
📚 👌 💐چشم و چراغ خانه بود. همه دوستش داشتیم. مِنتَی نیست آقاجان ولی ما روغن ریخته را نذر امامزاده "نکردیم." سوگلی خانه را فدای شما کردیم. کوچک ترین پسرم بود، ولی مدیریت خانه دستش بود. همه حرفش را قبول داشتیم. رضا برادر بزرگترش وقتی به مشکل برمی خورد می رفت توی اتاق نوید و با او مشورت می کرد. خواهرش همین طور. من و مادرش همین طور. 🔸اصلاً خرید وسایل خانه را هم بدون مشورت با انجام نمی دادیم. حتی وقتی سوریه بود و وسیله ای می خواستیم بخریم عکسش را برایش می فرستادیم. برای ورودی حیاط خانه شمال که موزاییک خریدم، سوریه بود. عکس گرفتم و برایش فرستادم. همه ی کارهای قبلی خانه را با هم انجام داده بودیم و فقط مانده بود همین موزائیک ورودی. دلم می خواست این آخری را هم باهم انتخاب کنیم. نمی دانستم که دیگر قرار نیست برگردد و روی موزائیک ها قدم بگذارد. 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۱۲
📸 🌷 روی نماز اول وقت حساس بود. وقتی می رفت سفر و اتوبوس برای نماز نمی ایستاد خیلی حرص می خورد. هر طور بود راننده را راضی می کرد که نماز {اول وقتش} از دست نرود. توی سفر کربلا🕌 همه خسته و کوفته بودند، ولو شده بودند روی صندلی اتوبوس. اذان که گفتند پیشنهاد داده بود برای نماز توقف کنند و نماز اول وقت بخوانند. خیلی ها غرولند کردند که، نه! برویم یک جای مناسبی پیدا کنیم، حالا دیر نمی شود، ولی پایش را کرده بود توی یک کفش که شما چه زائراهای کربلا هستید که نماز اول وقت نمی خوانید⁉️ 🔸{بالاخره} همه را از ماشین پیاده کرد و حرف خودش را به کرسی نشاند. 📚 کتاب شهیدنوید صفحه ١۶