eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
چله به نیابت از هدیه به(ع) و حاجت روایی شما بزرگواران روز و یکم https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری 💚
رفیق‌! بجنگ‌وخستہ‌نشو(: بہ‌قول‌حاج‌قاسم: میوه‌ا؎ڪہ‌برسہ‌بایدچیدش!🖐🏽 ڪامل‌ڪہ‌برسۍ‌خریدارت‌میشن... اوقت‌پروازهم‌میڪنۍ(:🕊 https://eitaa.com/Navid_safare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای فرج بخوان دعا اثر دارد... به نیابت از رفیق هدیه به(ع) •┄═•🌤•═┄• https://eitaa.com/Navid_safare •┄═•🌤•═┄•
چله به نیت حاجت روایی: ﴿نازنین قربانی_ثریا علیزاده﴾ روز و یکم ان شاءالله حاجت روا 🤲🏻 https://eitaa.com/Navid_safare
⎝‌💚🔗⎞ بَسیجۍبۅدَن‌بِہ‌چَفیِہ‌ۅَاَنگُشتَرنیست...! 🚶‍♀️:)+ 🌿 https://eitaa.com/Navid_safare
به وقت ﴿ لبخند بهشتی﴾😍
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت بیست و هشتم جای سیلی روی صورتش قرمز شده است . به روی خودم نمی آورم و سعی میکنم نگاهش نکنم . شهروز میرود و کنار شهریار مینشیند . شهریار با تعجب میپرسد _چرا صورتت قرمز شده ؟ شهروز ابتدا به من و بعد به شهریار نگاه میکند +حواسم نبود در اتاق خورد تو صورتم . شهریار یکهو میزند زیر خنده . شهروز با تعجب میپرسد +چرا میخندی ؟ _فکر نمیکردم انقدر دست و پا چلفتی باشی شهروز آرام با آرنج به پهلوی شهریار میزند . شهریار سریع خودش را جمع و جور میکند . از حرکات بامزه ی شهریار خنده ام میگیرد اما به روی خودم نمی آورم . سوگل هم ریز ریز میخندد. ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ بعد از صرف شام ، در آشپزخانه به بهاره کمک میکنم . آخرین ظرف خورشت را هم در قابلمه خالی میکنم . بهاره دست روی کمرم میگزارد _دستت درد نکنه عزیزم خیلی خسته شدی برو بشین کار ها تموم شد . چند تا خورده کاری مونده اون هارو هم خودم انجام میدم +نه بابا کاری نکردم . بزارید کار ها که تموم شد بعد میرم . _نه عزیزم برو . مهمون که اصلا نباید کار کنه . همینقدرش هم چون اصرار کردی اجازه دادم +پس با اجازتون از آشپزخانه خارج میشوم . همه ی مرد ها گرم صحبت هستند و راجب مسائل سیاسی بحث میکنند . شهریار دور از جمع روی مبل نشسته و تلویزیون تماشا میکند . معلوم است که از بحث سیاسی خوشش نمی آید .میروم و کنار شهریار مینشینم . بهترین فرصت هست که از دلش در بیاورم . شهریار که تازه متوجه حضور من شده است نگاهم میکند و لبخند میزند . گفتن اسمش بدون آقا برایم سخت است اما بعد از کلنجار رفتن با خودم بلاخره صدایش میزنم +شهریار انگار منتظر بود صدایش بزنم . چشم هایش برق میزنند و با مهربانی میگوید _جانم کمی خجالت میکشم ولی سریع خودم را جمع و جور میکنم +میخواستم بابت کیک تشکر کنم دستت درد نکنه هم خیلی خوشمزه بود هم خیلی خوشگل بود ، زحمت کشیدی _خواهش میکنم کاری نکردم . ولی اصلا رسمی حرف زدن بهت نمیاد آرام میخندد . من هم به پیروی از او میخندم . میخواهم سر صحبت را باز کنم ولی نمیدانم چطور این کار را بکنم . اصمیم میگیرم درباره ی خودش سوال بپرسم +میتونم ازت چند تا سوال بپرسم ؟ میخواهم راجبت بیشتر بدونم _آره بپرس راحت باش 🌿🌸🌿 《قلبی به پاس عشق نمک گیر میشود قلبی از عشق و عاطفه دلگیر میشود》 نیما درویش 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸 رمان لبخند بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت بیست نهم +میتونم ازت چند تا سوال بپرسم ؟ میخوام راجبت بیشتر بدونم _آره بپرس راحت باش +اول اینکه میخوام بدونم چه رشته ای میخونی _لیسانس پرستاری +به پرستاری علاقه داری ؟ _خیلی زیاد . شهروز هم مثل من پرستاری میخونه . وقتی شهروز رفت برای پرستاری خیلی مسخرش کردم ولی بعد یه مدت که از شهروز رهجب رشتش پرسیدم واقعا به نظرم جذاب اومد و یک دفعه نظرم کلا عوض شد . پرستاری واقعا شایسته و برازنده شهریار بود ولی اصلا فکر نمیکردم شهروز پرستاری بخواند . همیشه فکر میکردم میخواهد مهندس بشود . بعید میدانم شهروز پرستار خوبی بشود . میشود یک پرستار که فقط به بیمار هایش پوزخند میزند . از تصور این صحنه خنده ام میگیرد . شهریار لبخند کوچکی میزند _تو چی میخای بخونی ؟ +روانشناسی بالینی _خیلی بهت میاد ولی اول باید خودتو درمان کنی وبعد بلند میخندد . با خنده میگویم +فعلا درمان تو تویه اولویته سوگل از آشپزخانه خارج میشود و به سمت من می آید . وقتی شهریار را میبیند متوجه میشود که میخواهیم تنها صحبت کنیم .لبخند میزند و راهش را کج میکند . در دل بخاطر درک و فهم بالایش تحسینش میکنم . کمی سکوت میکنم تا بتوانم در ذهنم کلمات را کنار هم بچینم . نگاهم را ابتدا به چشم هایش و بعد به زمین میدوزم +از دستم ناراحتی _ناراحت؟ برای چی ؟ +امروز عصر کمی به فکر فرو میرود . انگار تازه یادش آمده است . _نه برای چی باید ناراحت باشم ؟ فقط میخوام بدونم دلیل گریت چی بود +ناراحتیم بخاطر این نبود که تو برادرم شدی،،،،،،،، میشه جواب سوالتو ندم ؟ _اگه واقعا دوست نداری نگی ، نگو ولی دلم میخواست بدونم . سرم را پایین میاندازم تا از نگاهش فرار کنم . وقتی سکوتم را میبیند بلند میشود _جو سنگین شد بهتره برم پیش مردا . اونور هم یک نفر منتظرته . وبا انگشت به سوگل اشاره میکند . 🌿🌸🌿 《ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران》 شهریار 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
enc_16413447777966581954045.mp3
4.34M
حیدر بی‌تو میمیره زهرا . . چی میشه بازم پیشم بمونی ؟💔
+میگفت: رفیق دعا‌ڪن!! ولی‌اصرار‌نڪن !! ڪه خدا‌ مصلحت ‌بنده‌رو میدونه،وبنده‌نمیدونه🌱
ڪاش آخر دیڪتہ‌ی پرغلط زندگیم بنۅیـسۍ؛ با ارفـاق... 🙂❣ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ https://eitaa.com/Navid_safare ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌