چله#۱تسبیح
(استغفرالله ربی و اتوب الیه)
روز: سی و یکم
به نیت شهیدان:
#نویدصفری
#رسول_خلیلی
#بابک_نوری
هدیه به امام زمان (عج)
کانال رسمی شهید نوید صفری❤️🩹
بعضی ها اینطوری دست به خیر هستند و شهدا رو از خودشون راضی می کنند😭
با دیدن این افراد و اینطور عنایت ها، خود من هم انگیزه بیشتری برای کار فرهنگی، شهــدایی می گیرم😢😍
شما چــطور؟
الهی که خدا توفیق کار برا شهدا بیشتر و بیشتر روزی مون کنه🤲
کانال رسمی شهید نوید صفری
نوید دلها 🫀🪖
📯#چله_زیارت_عاشورا📯 به نیابت از شهید نوید هدیه به امام حسین (ع) شروع چله(۸خرداد) پایان چله مصادف ب
آنقدر خوشحال شدم ک خیلیا این بنر رو برای دوستان...خودشون فرستادن🥺
تازهههه چند نفر هم عکس فرستادن ک ما پخش کردیم 😍💯
خلاصه میخوام بگم...
هرکسی ک این بنر رو پخش کرد مطمئن باشه خدا و شهید اَجرش رو میده😉
شک نکن...😢
عاقبت تک تکتون بخیر ان شاءالله💖🥀
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال رسمی شهید نوید صفری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
12ثانیه جذاب از
شهید#نویدصفری
😍🥀😍
۴۱روز مانده به زمینی شدنت🦋
کانال رسمی شهید نوید صفری
نوید دلها 🫀🪖
12ثانیه جذاب از شهید#نویدصفری 😍🥀😍 ۴۱روز مانده به زمینی شدنت🦋 کانال رسمی شهید نوید صفری
صحبتی از همسر شهید نوید صفری:🥀
حرفی که بیشتر از همه از سفر قم یادم مانده میدانی کدام است؟
از تو پرسیدم: (حد دوست داشتن و محبت کردن چیه؟)
گفتی:
《تا وقتی به طرف مقابلت محبت کن که این کارت به خاطر خدا باشه. اگه احساس کردی داری محبت میکنی که بازخورد ببینی و برات جبران کنن، این کار رو اصلا نکن؛ چون اگه جبران نکنن اون وقت کار خراب میشه!》
#شهید_نوید_صفری
https://eitaa.com/Navid_safare
"
[چقدرحضـرتامامزمـان(عڄ)
مهرباناسـت.
بهکسـانیکهاسـمشرامیبرند
وصدایشمیزننـدوازاو
اسـتغاثهمیکننـد،
ازپـدرومـادرهمبهآنانمهربانتراسـت!🤍]
#آیتاللهبهجت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- برای خوشایند هیچ کس جهنم نروید
شهید حاج احمد کاظمی🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•❄️🌧•
وَصلشیریـٖننَشود
گـرنَبـود،دَردفِـراق..نَمکِعشق
بجُزرَنـجوغمِهِجراننـیست..!
‹ نَبضِقَلبـٖےأَللّٰهُمَعَجِّلاِنْشٰاءَالله..🦋!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت53
چشمامو باز کردم دیدم توی بیمارستانم
مامانم کنارم بود
اشک میریختم و چیزی نمیگفتم
ای کاش همه اینها یه خواب بود ،پس چرا بیدار نمیشم
چقدر این خواب طولانیه
چقدر دردآوره
به همراه مامان و بابا به سمت گلزار رفتیم
جمعیت زیادی اومده بودن برای تشیع پیکر حسام
منم یه گوشه ای نشستم و حساممو بدرقه خاک میکردم
با به خاک سپردن حسام ،تمام وجودم سرد شد
انگار حسام با رفتنش ،عشقمونو هم برده بود ،
بین جمعیت پدر و مادر حسامو دیدم ،رفتم کنارشون سلام کردم
ولی نسرین جون حتی نگاهمم نکرد
بعد از مراسم رفتم خونه خودمون
بابا همه رو فرستاد خونه خودش موند کنارم
منم رفتم توی اتاق حسین ،سجاده حسامو پهن کردم
نماز خوندم ،بعد نماز کمی دعا و قرآن خوندم
که روی سجاده خوابم برد
خواب دیدم حسام داخل یه اتاقه
که کنارش یه ظرف پر از میوه است
با دیدنم لبخندی زد و از جاش بلند شد و اومد سمتم پیشونیمو بوسید
- حسام جان اینجا کجاست؟
حسام: اینجا خونه ماست ،من سر قولم هستم نرگسم ،منتظرم هر چه زودتر بیای
یه دفعه از خواب بیدار شدم
تمام بدنم خیس عرق شده بود
،با خوابی که دیدم،حالم خیلی بهتر شده بود
کسی جز خودم علت حال خوبمو نمیدونست
یه روز به همراه زهرا رفتیم مطب دکتر
منتظر نشستیم تا نوبتم بشه
- زهرا جان
زهرا: جانه دلم
- اگه یه موقع من نبودم ،مواظب حسینم هستی؟
زهرا: دیونه ،میخوای فرار مغزها بشی
- نه دختره ی خل ،منظورم از رفتن ،مرده باشم
زهرا: ععع زبونت و گاز بگیر ،مگه عمرت دست خودته که داری این چرت و پرتا رو میگی
تازه شم ،حسینت ،مادر میخواد نه خاله
- خوب تو مادرش باش
زهرا: بیخود ،من خاله شم ،همین ،خودت باش ازش مواظبت کن
- چقدر تو لجبازی دختر
زهرا: الان پاشو بریم نوبتمون شد ،ببینیم چه گلی به سر نی نیمون زدی این مدت
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸