eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام امام زمانم ♥️ دست مرا بگیر ببین ورشکسته ام آب از سرم گذشته و من دست بسته ام کار مرا حواله نده دست دیگری محتاجم و فقط به تو امید بسته ام 🌱♡بِ♡هِ♡ش♡تُ♡ََو♡جَ♡ه♡نَ♡م♡🌱 [ 📿] 🕊🌹أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج
💠 خوشحالی درقیامت 💠 ‼️ در قیامت بعضی خندان و بعضی گریانند. قرآن می فرماید: «وجوهٌ یَومئذٍ مُسفرّة ضاحِکةٌ مُستبشرة و وجوهٌ یومئذٍ علیها غَبَرة ترهقها قترة اولئک هم الکَفرةُ الفجرة» (عبس، 38 _ 42) چهره ‏هایى در آن روز درخشانند، خندانند و شادانند و چهره ‏هایى در آن روز غبارآلودند، در سیاهى فرو رفته ‌اند، اینان کافران و فاجرانند. ⭕️ امام رضا مى ‏فرماید: «مَنْ فَرَّجَ عَنْ مُؤْمِنٍ فَرَّجَ اللَّهُ عَنْ قَلْبِهِ یوْمَ الْقِیامَهِ» (کافی، ج 2 ، ص 200) ؛ اگر مسلمانى را خوشحال کنید، روز قیامت خدا شما را خوشحال مى ‏کند. 👈🏼 حدیث داریم: روز شادى نزد شما مى‏ آید. به او مى ‏گویید: «چه کسى هستی؟» مى ‏گوید: «من آن شادى هستم که شما در دنیا، فلانى را شاد کردى.» آن عمل تو را در اینجا نجات مى‏ دهد و فرشته نجات تو مى‏ شود. 📚 کتاب خنده و گریه در آثار استاد قرائتی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دوستان عزیز همراه با دقت این متن رو بخونید حاج قاسم عزیز چقدر خوب حرف دل زدند😓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪاش‌مۍ‌شُد‌ڪہ‌تـو‌بـا‌مُعجزه‌اۍ بَر‌خیزۍ🥺💔:) 🌱 پنج روز دیگه مونده به سالگرد شهادت شهید نوید صفری😭💔
یادت‌باشہ‌ڪہ‌…👀🧠 شهدا‌همیشہ‌دستتو‌میگیرن🖐🏼🌱 بہ‌شرط‌اینڪہ‌🦋 از‌ته‌دل‌صداشـون‌ڪنۍ..! :)✨♥️ شهید https://eitaa.com/Navid_safare
بخشی از وصیت نامه ارزشمند شهیــدنوید صفــری در مورد آمریکاستیزی: _ و بدانید که دشمن واقعی اسلام ناب محمدی(ص) و دین مرتضی علی (ع) کسی نیست به غیر آمریکای فریبکار... _ خدا رحمت کند آیت اله مشکینی را که می گفت ثواب یک مرگ بر آمریکا گفتن، کمتر از نماز نیست... _ این مردم جز به ریخته شدن خون شهیدان بیدار نمی شوند... بفرستید برای دوستانتون بخونند، بدونند مسیر و افق فکری شهدا چه بوده.
به نیابت از هدیه به (ع) 3صلوات اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱
خریدار عشق قسمت 60 بعد از قطع شدن تماس در اتاق باز شد فاطمه: اعتصاب کردی خانووم - اعتصاب چی ؟ فاطمه:اعتصاب دیدن یار... - اگه واقعن با اعتصاب کردن ،یارمو میبینم ،تا عمر دارم اعتصاب میکنم... فاطمه: خوبه حالا،هندی شدی واسه ما ،پاشو بیا افطار کن تا پس نیافتادی - باشه الان میام بعد از خوردن غذا به اتاقم برگشتم و وضو گرفتم، شرع کردم به نماز و دعا خوندن تا سحر بیدار بودم وبعد از خوردن سحری و خوندن نماز صبح خوابیدم نزدیکاهای ظهر بیدار شدم دست و صورتمو شستم و لباسمو پوشیدم رفتم از اتاق بیرون مادرجون روی تخت نزدیک حوض نشسته بود و داشت قرآن میخوند - سلام مادر جون: سلام به روی ماهت ،کجا میری؟ - خونه،خیلی وقته مامان و بابا رو ندیدم مادر جون: کاره خوبی میکنی ،حتمن خیلی دلشون برات تنگ شده - اره مادر جون: برو به سلامت ،امشب برمیگردی؟ - نه ،فردا شب برمیگردم ،از سمت جمکران میام خونه مادر جون: باشه ،مواظب خودت باش - چشم،فعلن با اجازه مادر جون : در امان خدا یه ماشین گرفتم رفتم سمت خونه ،زنگ آیفون و زدم ،در باز شد،وارد حیاط شدم چقدر دلم تنگ شده بود واسه خونه یه دفعه درخونه باز شد مامان اومد بیرون چشماش گریان بود،با دیدن اومد سمتمو بغلم کرد مامان: نمیگی یه پدر و مادر چشم به راهتن؟ نمیگی نبودنت دیونمون کرده؟ نمیگی وقتی نمیای خونه بابات تا صبح به خاطر تنهایی تو نمیخوابه ،چقدر بیرحم شدی بهار ،که مارو فراموش کردی... -ببخش مامان خوشگلم،نبود سجاد عقلمو از کار انداخته بود ،فقط فکر و ذهنم سجاد بود ،شما به بزرگیتون منو ببخشین (مامان شروع کرد به بوسیدن دست و صورتم ) مامان: الهی قربونت برم ،خوش اومدی، بیا بریم داخل وارد خونه شدم رفتم سمت اتاقم ،در اتاقمو باز کردم ،همه چی مرتب بود انگار یه چیز کم بود، بوی سجاد ،اینجا نشونه ای از سجاد پیدا نمیکردم ، یاد حرف دیشبش افتادم ،قرار بود امروز بره عملیات پناه بردم به سجاده و نماز و قرآن خوندن بعد ازخوندن نماز ،رفتم پایین بوی آبگوشت ،کل خونه پیچیده بود،رفتم داخل آشپز خونه روی صندلی میز ناهار خوری نشستم -مامان جان ،یه چاقو بده من سالاد درست کنم مامان: باشه،مواظب باش دستتو چاقو نزنی -باشه شروع کردم سالاد درست کردن مامان: بهار مادر ،سجاد تماس گرفته؟ - اره ،هر یه روز در میون زنگ میزنه مامان: خدا رو شکر ، یه سفره ،ابوالفضل نذر کردم ،انشاءالله به سلامت برگرده ،برگزار کنم - انشاءالله...
خریدار عشق قسمت61 نزدیکای اذان بود که با کمک مامان سفره افطار و پهن کردیم صدای زنگ آیفون اومد ،نگاه کردم زهرا و جواد هستن،در و باز کردم ،رفتم پشت در قایم شدم وقتی در باز شد ،پریدم جلوی زهرذ و جواد .... زهرا: واییی خدااا نکشتت،داشتم پس میافتادم زهرا بغلم کرد: خوبی عزیزم ،چقدر دلم برات تنگ شده بود جواد: زهرا جان ،برو کنار یه درس حسابی به این دختر بدم که ما رو فراموش کرد -عع دلت میاد داداشی مریم: شوخی میکنه بابا، تا صبح مثل بچه کوچیکا ،نق میزنه و گریه میکنه واست... پریدم تو بغل جواد: الهی قربون اون دلت برم من جوادم گوشمو یه کم پیچوند - آی آی آی ،چیکار میکنی جواد: دفعه آخرت باشه هااا - چشم جواد پیشونیمو بوسید : چشمت بی بلا یه دفعه صدای اذان و شنیدیم جواد: بریم که خیلی گشنمه بعد خوردن افطاربا کمک مریم سفرع رو جمع کردیم‌و ظرفا رو شستیم خیلی خسته بودم شب بخیر گفتم رفتم توی اتاقم چشمم به اتاقم افتاد دوباره غم سراغم اومد پرده اتاقمو کنار زدم هلال ماه پیدا بود روی تخت دراز کشیدمو به ما نگاه میکردم یعنی ماه من الان کجاست ؟ گوشیمو برداشتمو شروع کردم به نوشتن نامه برای سجاد ،میدونستم سیمکارت توی گوشیش نیست که پیاممو بخونه ،ولی همینم آرومم میکردم که از دلنوشته هامو بگم عزیز دلم سلام، چقدر دلم برایت تنگ شده ، نمیدانم کجایی، نمیدانم در چه وضعی ،،ولی میدانم که حضرت زینب میزبان خوبیست میزبان هیچ وقت برای مهمانش کم نمیزاره دلشوره عجیبی به جانم افتاده ،نمیدانم این دلشوره از دلتنگیه یا ترس ،ترس از دست دادن تو سجادم ،منو ببخش،ببخش که خیلی اذیتت کردم ،، من عاشق بودم و راه عاشقی رو بلد نبودم ،، صدای در اتاق اومد ،اشکامو پاک کردمو روی تخت نشستم -بله با باز شدن در ،اشکام جاری شدن بابا: سلام بهار جان ،میدونستم که بیداری ! - سلام بابا جون بابا نزدیک شدو کنارم روی تخت نشست چند ثانیه ای به چشم هایی که پر از حرف بود نگاه میکردیم بلاخره شکستمو خودمو توی بغل بابا انداختم - بابا سجادم نیاد چیکارم کنم بابا چقدر عاشق بودن سخته چقدر باید بسوزی تا عاشق بمونی بابا دارم آتیش میگیرم ،حتی تصور بدون سجاد برام عذاب آوره بابا هم موهامو بوسه میزدو آروم گریه میکرد...