eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه آخرش قشنگه! اگه الان قشنگ نیست، چون آخرش نرسیده... 🌱 https://eitaa.com/Navid_safare
سلام آقای جهان، مهدی جان سلام بر مهربانیِ بی نهایتت سلام بر لبخند زیبایت سلام بر صبر بزرگت سلام بر قلب رئوفت سلام بر دعای شبانگاهت سلام بر انتظار دیر پایت سلام بر تو و بر همه‌ی فضائلت اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ
اَلسَـلامُ‌عَلَیڪَ‌یـٰابقیَة‌اللّٰھِ‌فِۍ‌ارضِہ🖐🏻🌱› ‌ـ ـ ـ ـــــ⊰𑁍⊱ـــــ ـ ـ ـ ...⇣•• ‹‌یـٰاذَالجَلالِ‌وَالاِڪرآم🌿📗'› ‹‌اے‌صـٰاحبِ‌شڪوھ‌وبزرگوارے✨💚'›
[یادت باشه جاده ای که به موفقیت می رسه همیشه سر بالاییه..💚🍃]
میگفت:میدونۍتنهاکوچہ‌ای‌ کہ‌بن‌بستی‌نداره‌کوچه‌ی‌خداست. توبرودرخونہ‌خداروبزن‌اگرگفت دربازنمیڪنم‌گردن‌من‌:)🌱! . . 💕
بخشی از مقدمه دل‌نشین کتاب شهید نوید
🦋 [أَنَا‌اَلتَّوّٰابُ‌اَلرَّحِيمُ..] -من‌توبه‌پذیرِمهربانم! +الهی،من‌دل‌خوشم‌به‌اینکه‌برعکس‌آدما بهم‌فرصتِ‌جبران‌میدی :) -سوره‌بقره/آیه۱۶۰🪴 https://eitaa.com/Navid_safare 🌿
•• : به نماز اول وقت پایبند باشید... 🎙 https://eitaa.com/Navid_safare ✨🌹
چله به نیابت از هدیه به(ع) و حاجت روایی شما بزرگواران روز https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری 💚
💔✨ وقتـــی شما از این و آن طعنه می‌خورید و لاجرم به گوشه اتاق پناه مــی‌برید و با عکس های ما سخن می‌گویید و اشک مــی‌ریزید، به خدا قسم اینجا کربلا می‌شــود و برای هر یک از غم‌هایِ دلتان اینجا تمامِ شــهیدان زار می‌زنند.. :) - شـهید‌ سید‌ مجتبـی‌ علمـدار
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 نوشته عذراخوئینی صبح که ازخواب بیدارشدم هنوزسردردداشتم کش وقوسی به بدنم دادم وازروتخت بلندشدم باهمون لباس های مهمونی خوابم برده بود. میلی به خوردن صبحانه نداشتم فقط یه چای تلخ ریختم. دستی مقابلم تکون خورد لبخندبی رمقی زدم_سلام مامان.دلخوربه نظرمی رسیدولی جوابم روداد. صندلی روکنارکشیدونشست نگاهش به ساعت بود_اخلاقت روخوب می شناسم تاخودت نخوای نمیشه ازت حرف کشید ولی کاردیشبت بدجورخجالت زده ام کرد همه راجع به توحرف میزدند همین دخترعمه ات یه روانپزشک بهم معرفی کرد!!میگه مشخصه افسرده شدی!!. _غلط کرده خودش وداداشش بیشتربه دکتراحتیاج دارند!!.من هیچیم نیست.گوشیش که زنگ خوردسریع بلندشدوگفت_سرفرصت باهم حرف میزنیم. بایکی ازدوستاش شرکت تبلیغاتی زده بود.گاهی اوقات هم تادیروقت می موند. فقط موقعی که به پایگاه می رفتم حس وحالم خوب بود جلساتشون توطبقه اول که حسینیه بودبرگزارمی شد زودترازهمه رسیدم چادرمودورشونه ام انداختم وبه پشتی تکیه دادم کتاب دعاروازکیفم دراوردم بازهم صفحه موردنظرم زیارت عاشورابود! گاهی اوقات که دلم می گرفت تاکتاب روبازمی کردم این دعامی اومد.اصلامتوجه نبودم که باصدای بلندمی خونم یه لحظه دیدم سخنرانمون خانم عباسی روبروم نشسته! ونم اشکی توچشماش بود. _چه صدای قشنگی داری.خوش به سعادتت!. خیلی روسیاه ترازاین حرف هابودم که لایق تعریف باشم بخاطرهمین گفتم:_قبلناتواوقات فراغتم سازمی زدم چون ته صدایی داشتم همراهش می خوندم دوست واشناکلی تشویقم می کردندتاادامه بدم!. دستم روبه گرمی فشردوگفت:_دیگه به گذشته فکرنکن مهم الانه که موردلطف وعنایت خداقرارگرفتی.خداروشکرکارمنوراحت کردی!!. متعجب نگاهش کردم.باهمون لبخندهمیشگی گفت:_چندوقتیه دنبال کسی می گردم که باصدای خوبش جلسات مارورونق بده این کارروانجام میدی؟!. هرلحظه بیشتر توشوک فرومی رفتم یعنی من میشدم مداح؟! این امکان نداشت فقط تونستم بگم_بخدامن لیاقتش روندارم درضمن هیچی هم بلدنیستم. _خودت رودست کم نگیرعزیزم باهات کارمی کنم راه می افتی. قطره اشکی ازچشمام جاری شد من فقط یک قدم سمت خدابرداشتم واین همه به من عزت وابروداد پس اگه ازاول بندگیش رومی کردم چی کارمی کرد. حیف که بیشترلحظاتم روبه تباهی گذروندم..... روزهاپشت سرهم می گذشت ومن باجدیت تمرین می کردم که پیشترفت زودهنگامم باعث شگفتی خانم عباسی شده بود مامان وباباتاغروب سرکاربودندبهترین فرصت بودکه توخونه تمرین کنم...... نگاهم به صفحه گوشیم افتادچندتماس ازبابام داشتم نگران شدم وسریع شمارش روگرفتم ولی خاموش بود کلیدرو توقفل چرخوندم هنوزداخل نرفته بودم که کسی صدام کرد.به عقب که برگشتم لیلارومقابل خودم دیدم.....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 نوشته:عذراخوئینی به عقب که برگشتم لیلارومقابل خودم دیدم بامحبت منودراغوش کشید هنوزتوبهت بودم یعنی اتفاقی افتاده بود؟!. چهره اش که عادی نشون میداد تعارفش کردم بیاد داخل گفت:_ممنون عزیزم ایشالایه وقت دیگه. اومدم دنبالت بریم خونه داییم چندروزیه بخاطردکترمامانم اومدیم تهران، چون یکم بهترشده داییم می خوادنذری بده مامانم دوست داره توهم باشی اگه بیایی که خوشحالمون می کنی. من که ازخدام بود.برگشتم خونه یه مقداری سرووضعم رومرتب کردم حجابم خوب بودولی کامل نبودچون هنوزتصمیم نگرفته بودم چادری بشم فقط موقعی که پایگاه می رفتم سرم مینداختم.برای مامانم پیغام گذاشتم که دیربرمی گردم. نزدیک ماشین که رسیدم سیدپیاده شد نیم نگاهی انداخت اماطبق عادت همیشه سرش روپایین انداخت.قلبم تندمیزدانگارکه می خواست ازجاکنده بشه!اهسته جواب سلامش رودادم هرچندخودم هم به زورشنیدم! بدجوری توفکررفته بودوقتی لیلاصداش کردتازه به خودش اومد وحرکت کرد.حس می کردم حالت نگاهش عوض شده.ودیگه مثل قبل سردوبی تفاوت نبود. هنوزازکوچه بیرون نرفته بودیم که باماشین بهمن روبروشدیم!دیگه ازاین بدترنمی شد باچهره ای اخم الودبه طرف ما اومد.تقی به شیشه زد.لیلاباتردیدگفت:_آشناس؟!. فقط سرم روتکون دادم وپیاده شدم.ازحرص پوست لبم رومی کندم باعصبانیت گفتم:_اینجاچی کارمی کنی. پوزخندی زدکه بیشترلجم رودراورد_من که اومدم خونه دایی جونم حالاتوبگوتوماشین این جوجه بسیجی چی کارمی کنی نکنه اینم بازی جدیدته؟!. اصلامتوجه موقعیتم نبودم بامشت روی بازوش زدم _چرااززندگیم گم نمیشی بخدابه عمه میگم چه حیون پستی شدی دست ازسرم بردار.خنده چندش اوری کردروسریموگرفت وبه سمت خودش کشوند_هرچقدرم که ظاهرت عوض بشه گذشتت که تغییرنمی کنه!!.باصدای پرخاشگرسیدرهام کرد.بدجوراحساس خاری وپوچی کردم.بالحن بدی گفت:_هوی چته صداانداختی روسرت!!گلاره دوست دخترمه توچیکارشی؟!. مات ومتحیرموندم این چه حرفی بودکه زد سیدازعصبانیت صورتش سرخ شده بوداگه لیلامانع نمیشدحتمایه دعوایی رخ میداد.بهمن که به خواسته اش رسیدباشکی که تودل سیدانداخت بایدفاتحه این احساس رومی خوندم یه لحظه پشیمون شدم خواستم برگردم که باهمون جذبه وجدیدت گفت:_بشینیدتوماشین!!.حالااینم برای من قلدرشد فقط به احترام فاطمه خانم می رفتم چون بااین اوضاعی که پیش اومدوابروریزی که شدتنهایی برام بهتربود. بخاطرباریک بودن کوچه ماشین روتوخیابون پارک کرد.اسم امامزاده حسن روشنیده بودم ولی تاحالااین اطراف نیومده بودم خونه های کهنه ساخت وقدیمی ولی باصفا.سیدکاری روبهونه کردورفت دلم می خواست باتمام وجودگریه کنم.لیلادستش روروی شونه ام گذاشت وبالبخندشیرینی گفت:_خسته ات که نکردیم؟ .سعی می کردم خونسردواروم باشم اماواقعاسخت بودگفتم:_نه فدات شم خوشحالم که همراهتون اومدم.... خیلی خوب وصمیمی بامن برخوردکردنداصلااحساس غریبی نمی کردم ،دخترشون هم سن وسال من بودازوقتی که اومدیم چشمش به دربود!حسادت تودلم چنگ میزد.همچین دختردایی نجیب وخوشگلی داشت بایدهم منوتحویل نمی گرفت.تومراسم چهلم دیدمش ولی اون موقع نمی شناختم پیش فاطمه خانم نشستم همه پای دیگ نذری بودندوکسی کنارمون نبود _ازباراولی که دیدمت خیلی تغییرکردی خانم بودی وخانومترهم شدی.زیرلب تشکری کردم. _دیشب خواب سیدهاشم رودیدم.مرواریداشک توچشماش جمع شدگفتم:_خدارحمتشون کنه. _ممنون دخترم، راستش جداازاینکه دوست داشتم دوباره ببینمت یکی ازعلت هایی که خواستم بیای مربوط به همین خوابه..متعجب بهش خیره شدم یعنی چه خوابی دیده بودکه بخاطرش منوتااینجاکشونده بود کنجکاوی رهام نمی کرد.اماسکوت کردم تاخودش برام تعریف کنه. ادامه دارد....🌿
شَمع‌بِہ‌ڪِبریت‌گُفت:اَزتۅمۍتَرسَم تۅقـٰاتِل‌ِمَن‌هَستۍ!! ڪِبریت‌گُفت:اَز‌مَن‌نَتَرس‌ اَز‌ریسمـٰانۍبِتَرس‌ڪِہ‌دَر‌ دِل‌ِخۅد‌جـٰاۍدادۍ..! عـٰامِل‌ِنـٰابۅدۍِاِنسـٰان‌هـٰا تَفَڪُرات‌مَنفۍِخۅدِشـٰان‌اَست‌ نَہ‌عَۅامِل‌ِبیرۅنۍ..!
.•••|♥️ در‌هواپیما ‌آرام‌میگیرۍ‌درحالےٖ ڪہ‌نمیدانےٖ‌خلبان‌آن‌ ڪیست!... چگونہ‌در‌زندگےٖ‌ات‌آرام‌نمیگیرۍ درحالےٖ‌ڪہ‌میدانےٖمدیرومدبر ‌آن‌خــداست!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنکه‌برلوح‌دلم‌نقش‌ابدبست‌تویۍ!..🌸(: https://eitaa.com/Navid_safare 🌱❤️🌱❤️🌱 کانال رسمی شهید نوید صفری
به خدا خسته شدم....💔🥺 https://eitaa.com/Navid_safare 💔🥺🥺💔 کانال رسمی شهید نوید صفری
شهید حسن تهرانی مقدم: ‌کاری که انجام می دهید حتی نایستید که کسی بگوید خسته نباشید! از همان در پشتی بیرون بروید. چون اگر تشکر کنند، تو دیگر اجرت را گرفته‌ای و چیزی برای آن دنیایت باقی نمی ماند... حسن تهرانی مقدم https://eitaa.com/Navid_safare 🌱
{🌧☔️} 🌀خدا ما را منفعت‌طلب آفریده است و دین‌داری یعنی منفعت‌طلبی؛ منفعت‌طلب نشوی، نمی‌توانی دین‌داری کنی! خودت را نفروش، خودت را فراموش نکن، منافع خودت را در نظر بگیر! حیوان موجودی است که برای انسان آفریده شده است و خودخواه نیست. اما انسان برای خودش آفریده شده و باید خودش را بخواهد. 👤استاد پناهیان•.
نوید دلها 🫀🪖
{🌧☔️} 🌀خدا ما را منفعت‌طلب آفریده است و دین‌داری یعنی منفعت‌طلبی؛ منفعت‌طلب نشوی، نمی‌توانی دین‌دار
{🌧☔️} 🌿میگن اون دنیا انقدر خدا بخاطر نداشته هات تو دنیا بهت میده که آرزو میکنی ای کاش خدا هیچی بهت نمیداد... پس باید برای نداشته هات خیلی شکر کنی... یه بچه ای بخواد شب بره جایی مهمونی تو به عنوان مادر نمیذاری زیاد غذا بخوره خونه... چون میگی تو مهمونی غذای بهتری بهت میدن.یکم تحمل کن... لذت های این دنیا در برابر لذت های اون دنیا چیزی نیست... همه غصه ها برای اینه که یقین نداریم خدا میخواد بهمون بی نهایت بده‌. اگه در این دنیا چیزی در تو از دست رفت ولی غصه نخوردی یعنی باور داری خدا میخواد بهت بی نهایت بده.😊❤️ 👤استاد عظیمی
شده‌باعکس‌کسـےحـرف‌دلت‌رابزنـے؟! ودلت‌رابـھ‌همین‌شیوه‌تسلابدهـے!♥ https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری 💛❤️
نماز همہ‌حرفش‌نمازاوݪ‌ۅقٺ! همہ‌فعاݪیتش‌نمازاوݪ‌ۅقٺ! درهرشرایطےنمازاوݪ‌ۅقٺ! باجماعٺ‌ودرمسجد، یاباخانواده‌درخانه! بابچہ‌هابه‌مسجدمیرفٺ، براےنمازجماعٺ! درمھمانےیادرمسافرٺ‌برایِ‌برادرِکوچیکش، ڪه‌طلبہ‌بۅدسجاده‌پھن‌میڪرد🙃 اۅن‌امام‌جماعٺ‌میشدوپدر، اهاݪےخانه‌ۅ خۅدش‌به‌اون‌اقتدامیڪردن! درس‌میداد،میگفٺ:نمازاۅݪ‌ۅقٺ‌ دراردۅهاےآمۅزشےمیگفت:نمازاوݪ‌وقٺ! درمیدان‌جنگ‌هم،نمازاوݪ‌ۅقٺ! یاداین‌حرف‌افتادم⇩ لبیك‌یاحسین‌یعنےنمازاۅݪ‌ۅقٺ🦋 /
مهمان امشب ما 😍🌱 شهید عبد المهدی ارادت ویژه ای به حضرت زهرا (س) داشت. به طوری که حتی حرمت اسم فاطمه را هم نگه می داشت. برش اول: یک روز به من گفت: چند فرزند دختر داری؟ گفتم: پنج فرزند. گفت: آیا اسم هیچ کدام از آنها را فاطمه گذاشته ای؟ بهترین نام برای دختر فاطمه است. برش دوم: دختر دومم مدام کفش هایش را گم می کرد و پا برهنه می آمد خانه. روزی باهم داشتیم می رفتیم مسجد جامع. باز کفش هایش را گم کرده بود و پا برهنه می آمد. گفت: بابا! اگر پاهایم زخم بشود، فرش های مسجد نجس می شود چه کار کنم؟ عبد المهدی بغلش کرد. به عبد المهدی گفتم: این دختر زیاد کفش هایش را گم می کند، یک بار دعوایش کن حواسش را جمع کند. گفت: چون هم نام فاطمه زهرا (س) نمی توانم بهش چیزی بگویم. راوی: زهرا سلطان زاده؛ همسر شهید کتاب کوچه پروانه ها؛ خاطرات شهید عبد المهدی مغفوری. نوشته اصغر فکوری. ناشر: لشکر ۴۱ ثار الله. نوبت چاپ: اول-۱۳۷۸٫ صفحه ۵ https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری🌱💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصد داریم امشب به نیابت از هدیه به ختم سوره ی خونده بشه وقت خوندن امشب ساعت 20الی23 ان شاءالله همگی حاجت روا 🤲🏻 https://eitaa.com/Navid_safare
بخشی از مناجات
https://eitaa.com/Navid_safare 🌱🥺🌱🥺🌱🥺 کانال رسمی شهید نوید صفری
۱۳ رسیدیم پیش شهدای قطعه ۴۰. همین جا بود که من گفتم می خواهم از شرط و شروط های خودم حرف بزنم. اسم این ۳ شرط را هم گذاشته بودم «مهریه ی معنوی». انگشتش را کشید روی صندلی. بعد دستمال تاشده ای از جیبش درآورد و خاک صندلی را گرفت. همین طور که می نشست گفت: «خدا به ما رحم کنه!» من هم خندیدم و شروع کردم به شمردن شرط ها؛ 1⃣«اول اینکه می خوام به من قول بدید که من بعداز ازدواج هم بتونم بیام پیش شهدا🌷، حتی اگه شده هفته ای ی بار زیارت یه شهید گمنام هم باشه قبوله.» طبیعی بود که این مهریه را با جان و دل قبول می کند. 2⃣«دوم شفاعت. باید من رو شفاعت کنید اون دنیا.» برای این قلم از مهریه ی معنوی اما شرط گذاشت: «به شرط اینکه 🌷 برام بکنید.» وقتی هم که که در جوابش گفتم: « انشاالله عاقبت شما به شهادت باشه.» گفت: «انشاالله باهم» و برایم از و که در انفجار حله شهید شده بود مثال زد و گفت: «منم برای شهادت شما دعا می کنم.» 3⃣سوم اینکه معرفت و درکی رو که روزی تون می شه به منم بگید، نفقه و رزق معنوی من باشه که براتون واجب بشه اصلاً. 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۱۰۴