eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
در سالگرد تولد شهید رسول خلیلی هر چقدر میتونید صفحه قرآن ،صلوات،زیارت عاشورا و.... فراموش نکنین 🎊🌺 📍شهدا جبران میکنند https://eitaa.com/Navid_safare براهم دیگ دعا کنیم 🌷 🌺🌿
به وقت ﴿ لبخند بهشتی﴾😍
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت_بیست چهارم کنار میز تحریر یک توپ فوتبال و دونبل ، ورزشکار بودن شهریار را ثابت میکند . کنار در آینه قدی مشکی رنگی قرار گرفته و کنار آن هم کتابخانه ی کوچکی وجود دارد . بخشی از کتابخانه حالت یک میز کوچک را دارد که روی آن پر از عطر و ادکلن با مارک های معروف هست . زیر لب میگویم +چقدر عطر داره . تعداد عطر هاش از من که دخترم بیشتره. ناگهان سرم بشدت درد میگیرد . به سمت تخت میروم و روی آن مینشینم . بعد از گذشته چند دقیقه سوگل در میزند و آرام وارد اتاق میشوند . با دیدن چشم های قرمز و صورت رنگ پریده ام متوجه حال خرابم میشود _خوبی نورا ؟ اتفاقی افتاده ؟ +سردرد شدید دارم _چرا کسیو خبر نکردی ؟ +فکر کردم سریع خوب میشه ولی نشد . میتونی برام یه قرص مسکن بیاری ؟ _آره حتما با گفتن جمله ی آخرش سریع از اتاق خارج میشود . بعد از کمی همراه قرص مسکن و لیوان شربت پرتقال وارد اتاق میشود _بیا اینارو بخور . بهاره خانم گفت همینجا استراحت کن هروقت حالت خوب شد بیا بیرون . سری به نشانه ی تایید تکان میدهم و بعد قرص و شربت را میخورم و از سوگل تشکر میکنم. سوگل به سمت در میرود _من میرم که استراحت کنی +دستت درد نکنه بیزحمت چراغم خاموش کن _باش بعد از رفتن سوگل روی تخت دراز میکشم . بعد از نیم ساعت استراحت بلاخره سردردم آرام میشود . از روی تخت بلند میشوم . صدای سلام و احوالپرسی نظرم را جلب میکند . کمی بیشتر نزدیک در میشوم ، بین صداها متوجه صدای شهروز میشوم . کلافه نفسم را فوت میکنم . اصلا از بیدار شدنش خوشحال نیستم . کمی مینشینم تا سرحال شوم و بعد بروم . بعد از مدت کوتاهی کسی در میزند . سریع چادر رنگی ام را سر میکنم و بعد بلند میگویم +بفرمایید با باز شدن در قامت شهروز نمایان میشود 🌿🌸🌿 《تخمین زده ام بعد تو با این غم سنگین شاید دو،سه ساعت دو،سه شب زنده بمانم》 انسیه آرزومند 🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت_بیست و پنجم با باز شدن در قامت شهروز نمایان میشود . کمی عصبی میشوم ولی سعی میکنم خودم را کنترل کنم . بلیز سرمه ای رنگ آستین کوتاهی همراه با گرمکن سفید به تن کرده . شهروز سرد و خشک و خالی فقط سلام میکند بدون هیچ احوالپرسی و خوش آمدی ! من هم مثل خودش جوابش را میدهم . کلافه می پرسم +برای چی اومدید تو اتاق اگرچه خودم جواب سوالم را میدانم . دلیل دیگری جز برای آزار و اذیت من و نیش و کنایه زدن دور از چشم بقیه وجود ندارد . نگاه سردش را به چشم هایم میدوزد . از نگاهش حس بدی پیدا میکنم . _فکر نمیکردم برای اومدن به اتاق داداشم باید از شما اجازه بگیرم . ولی محض اطلاعت اومدم عطر بزنم . میدانستم بهانه ی الکی است . پوزخند صدا داری میزنم . شهروز شیشه ی عطر آبی رنگی را بر میدارد و به مچ دست و گردنش میزند . بوی عطر تلخ و سرد است . درست مثل شهروز ، تلخ و سرد . بلند میشوم و از اتاق خارج میشوم . خدا را شکر میکنم قبل از اینکه بتواند زهرش را بریزد فرار کردم . وقتی وارد هال میشوم متوجه شهریار و سجاد میشوم . شهریار لباس راحتی طوسی رنگی همراه با شلوار ورزشی مشکی پوشیده است . در کنارش سجاد پیراهن سفیدی با شلوار خاکستری پارچه به تن کرده است . بعد از سلام و احوالپرسی با آنها کنار سوگل مینشینم و غرق صحبت میشویم . بعد از گپ و گفت کوتاهی نوبت به اعلام خواهر و برادر بودن من و شهریار میرسد . پدر روبه جمع میایستد _این دورهمی یک مناسبت داره که الان بهتون میگم . قبل از اینکه بگم ۲ تا نکته رو یاد اوری میکنم . اول اینکه کسی بین صحبتم نپره و دوم اینکه این خبر واقعیه و جنبه ی شوخی نداره . شهریار با ذوق به لب های پدرم چشم دوخته است . از اینهمه شادی بچه گانه اش خنده ام میگرد . پدر بعد از کمی مکث ادامه میدهد _حدود ۲۱ سال پیش .‌.... پدر ماجرای نیما و شهریار را تعریف میکند و در آخر اعلام میکند که من و شهریار با هم خواهر و برادر هستیم . نگاه متعجب همه بین من و شهریار میچرخد . فقط شهروز با سکوت به زمین خیره شده است . سوگل با خوشحالی من را بغل میکند _وای نورا واقعا برات خوشحالم +ممنونم عزیزم همه شروع به پرسیدن سوال میکنند و خانواده من و خانواده ی شهریار با صبوری جوابشان را میدهند. 🌿🌸🌿 《من هر نفسم بر نفس ناز تو بند است من مشتریم قیمت لبخند تو چند است؟》 شهریار 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیـٰاا؎صـٰاحب‌عزا؎فـٰاطمیہ؛ -اللھم‌؏ـجل‌لولیڪ‌الفرج! . .💔
چله به نیابت از هدیه به(ع) و حاجت روایی شما بزرگواران روز و نهم https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری 💚
شهید💚 همه میریم ولی چه خوبه زیبا بریم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شادی روح شهدا ❤️🎉🌺✨🎉❤️
<💭📖> مۍشـود پروانہ بـود بر هر گُلۍ نشسـت اما بہـتراسـت شہید شد و بـر هـر دلۍ نشسـت :)♥️🖇 https://eitaa.com/Navid_safare
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارسالی یکی از بزرگواران 😍🥺 ان شاءالله حاجت روا 🤲🏻🌺 https://eitaa.com/Navid_safare