در سالگرد تولد شهید رسول خلیلی هر چقدر میتونید صفحه قرآن ،صلوات،زیارت عاشورا و.... فراموش نکنین 🎊🌺
📍شهدا جبران میکنند
https://eitaa.com/Navid_safare
براهم دیگ دعا کنیم 🌷
#التماسدعا 🌺🌿
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_بیست چهارم
کنار میز تحریر یک توپ فوتبال و دونبل ، ورزشکار بودن شهریار را ثابت میکند . کنار در آینه قدی مشکی رنگی قرار گرفته و کنار آن هم کتابخانه ی کوچکی وجود دارد . بخشی از کتابخانه حالت یک میز کوچک را دارد که روی آن پر از عطر و ادکلن با مارک های معروف هست . زیر لب میگویم
+چقدر عطر داره . تعداد عطر هاش از من که دخترم بیشتره.
ناگهان سرم بشدت درد میگیرد . به سمت تخت میروم و روی آن مینشینم . بعد از گذشته چند دقیقه سوگل در میزند و آرام وارد اتاق میشوند . با دیدن چشم های قرمز و صورت رنگ پریده ام متوجه حال خرابم میشود
_خوبی نورا ؟ اتفاقی افتاده ؟
+سردرد شدید دارم
_چرا کسیو خبر نکردی ؟
+فکر کردم سریع خوب میشه ولی نشد . میتونی برام یه قرص مسکن بیاری ؟
_آره حتما
با گفتن جمله ی آخرش سریع از اتاق خارج میشود . بعد از کمی همراه قرص مسکن و لیوان شربت پرتقال وارد اتاق میشود
_بیا اینارو بخور . بهاره خانم گفت همینجا استراحت کن هروقت حالت خوب شد بیا بیرون .
سری به نشانه ی تایید تکان میدهم و بعد قرص و شربت را میخورم و از سوگل تشکر میکنم. سوگل به سمت در میرود
_من میرم که استراحت کنی
+دستت درد نکنه بیزحمت چراغم خاموش کن
_باش
بعد از رفتن سوگل روی تخت دراز میکشم . بعد از نیم ساعت استراحت بلاخره سردردم آرام میشود . از روی تخت بلند میشوم . صدای سلام و احوالپرسی نظرم را جلب میکند . کمی بیشتر نزدیک در میشوم ، بین صداها متوجه صدای شهروز میشوم . کلافه نفسم را فوت میکنم . اصلا از بیدار شدنش خوشحال نیستم . کمی مینشینم تا سرحال شوم و بعد بروم . بعد از مدت کوتاهی کسی در میزند . سریع چادر رنگی ام را سر میکنم و بعد بلند میگویم
+بفرمایید
با باز شدن در قامت شهروز نمایان میشود
🌿🌸🌿
《تخمین زده ام بعد تو با این غم سنگین
شاید دو،سه ساعت دو،سه شب زنده بمانم》
انسیه آرزومند
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_بیست و پنجم
با باز شدن در قامت شهروز نمایان میشود . کمی عصبی میشوم ولی سعی میکنم خودم را کنترل کنم .
بلیز سرمه ای رنگ آستین کوتاهی همراه با گرمکن سفید به تن کرده .
شهروز سرد و خشک و خالی فقط سلام میکند بدون هیچ احوالپرسی و خوش آمدی ! من هم مثل خودش جوابش را میدهم .
کلافه می پرسم
+برای چی اومدید تو اتاق
اگرچه خودم جواب سوالم را میدانم . دلیل دیگری جز برای آزار و اذیت من و نیش و کنایه زدن دور از چشم بقیه وجود ندارد .
نگاه سردش را به چشم هایم میدوزد . از نگاهش حس بدی پیدا میکنم .
_فکر نمیکردم برای اومدن به اتاق داداشم باید از شما اجازه بگیرم . ولی محض اطلاعت اومدم عطر بزنم .
میدانستم بهانه ی الکی است . پوزخند صدا داری میزنم . شهروز شیشه ی عطر آبی رنگی را بر میدارد و به مچ دست و گردنش میزند . بوی عطر تلخ و سرد است . درست مثل شهروز ، تلخ و سرد . بلند میشوم و از اتاق خارج میشوم . خدا را شکر میکنم قبل از اینکه بتواند زهرش را بریزد فرار کردم .
وقتی وارد هال میشوم متوجه شهریار و سجاد میشوم . شهریار لباس راحتی طوسی رنگی همراه با شلوار ورزشی مشکی پوشیده است . در کنارش سجاد پیراهن سفیدی با شلوار خاکستری پارچه به تن کرده است . بعد از سلام و احوالپرسی با آنها کنار سوگل مینشینم و غرق صحبت میشویم . بعد از گپ و گفت کوتاهی نوبت به اعلام خواهر و برادر بودن من و شهریار میرسد . پدر روبه جمع میایستد
_این دورهمی یک مناسبت داره که الان بهتون میگم . قبل از اینکه بگم ۲ تا نکته رو یاد اوری میکنم . اول اینکه کسی بین صحبتم نپره و دوم اینکه این خبر واقعیه و جنبه ی شوخی نداره .
شهریار با ذوق به لب های پدرم چشم دوخته است . از اینهمه شادی بچه گانه اش خنده ام میگرد .
پدر بعد از کمی مکث ادامه میدهد
_حدود ۲۱ سال پیش .....
پدر ماجرای نیما و شهریار را تعریف میکند و در آخر اعلام میکند که من و شهریار با هم خواهر و برادر هستیم . نگاه متعجب همه بین من و شهریار میچرخد . فقط شهروز با سکوت به زمین خیره شده است . سوگل با خوشحالی من را بغل میکند
_وای نورا واقعا برات خوشحالم
+ممنونم عزیزم
همه شروع به پرسیدن سوال میکنند و خانواده من و خانواده ی شهریار با صبوری جوابشان را میدهند.
🌿🌸🌿
《من هر نفسم بر نفس ناز تو بند است
من مشتریم قیمت لبخند تو چند است؟》
شهریار
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیـٰاا؎صـٰاحبعزا؎فـٰاطمیہ؛
-اللھم؏ـجللولیڪالفرج! . .💔
چله#زیارت_عاشورا
به نیابت از#شهید_نوید_صفری
هدیه به#امام_حسین_(ع)
و
حاجت روایی شما بزرگواران
روز#بیست و نهم
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال رسمی شهید نوید صفری 💚
<💭📖>
مۍشـود پروانہ بـود
بر هر گُلۍ نشسـت
اما بہـتراسـت شہید شد
و بـر هـر دلۍ نشسـت :)♥️🖇
#شهیدنویدصفری
#شهیدرسول_خلیلی
https://eitaa.com/Navid_safare
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارسالی یکی از بزرگواران 😍🥺
ان شاءالله حاجت روا 🤲🏻🌺
https://eitaa.com/Navid_safare