🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان_لبخند_بهشتی💖
نویسنده: میم بانو
قسمت سی و ششم
از پله ها بالا میروم و نگاهم را به در میدوزم .
چند باری به سمت در میروم ولی باز میگردم .
برای بار آخر به در نزدیک میشوم .
دستم را روی دستگیره ی در میگزارم و آرام در را باز میکنم .
وارد اتاق میشوم و در را پشت سرم میبندم .
با دقت اتاق را برانداز میکنم .
رو به روی در میز تحریر قهوه ای رنگی قرار دارد .
روی آن کامپیوتر کوچکی است و کنار کامپیوتر هدفون یبز رنگی به چشم میخورد .
کنار میز تحریر کتابخانه ی بزرگی و در سمت چپ هم تخت جای گرفته است . سمت راست هم کمدی دیده میشود .
تمام سرویس چوپ قهوه ای سوخته هستند .
کاغذ دیواری های کردم با گل های قهوه ای درشت هم دیوار های اتاق را پوشانده اند .
برای یک لحظه عذاب وجدان به سراغم می آید .
میخواهم برگردم اما حالا که تا اینجا آمده ام دلم میخواهد کمی بیشتر جست و جو کنم .
به سمت میز تحریر میروم ، روی آن یک دفترچه یادداشت زرشکی و یک دفتر آجری رنگ نظرم را جلب میکند .
ابتدا دفترچه ی زرشکی رنگ را برمیدارم .
در هر صفحه حدیثی زیبا و با خط خوش نوشته شده است .
بعد از خواندن چند حدیث دفترچه را میبندم و سر جایش میگزارم .
به سراغ دفتر آجری رنگ میروم .
دفتر را باز میکنم .
در صفحه ی اول بزرگ نوشته شده است ( به نام آفریدگار نیکی و بدی ) .
ورق میزنم و به سراغ صفحات بعدی میروم .
در هر صفحه ۳ شعر تک بیتی یا دو بیتی نوشته شده و زیر آن تاریخ خورده است .
در یکی از صفحه ها شعر بلندی نوشته شده ولی بد خط و ناخواناست .
هر چه سعی میکنم نمیتوانم شعر را بخوانم .
سراغ صفحه ی بعد میروم .
یکی از شعر ها نظرم را جلب میکند .
چند کلمه از شعر نوشته شده و آن هم خط خطی شده است اما میتوانم شعر را بخوانم .
زیر لب آن چند کلمه را زمزمه میکنم
+عشق را باید که......
🌿🌸🌿
《کاش روزی برسد ، هر که به یارش برسد
دل سرما زده ی ما ، به بهارش برسد 》
ماهان یونسی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت سی و هفتم
یکی از شعر ها نظرم را جلب میکند.
چند کلمه از شعر نوشته شده و آن هم خط خطی شده اما میتوان شعر را خواند .
زیر لب آن چند کلمه را زمزمه میکنم
+عشق را باید که .....
کنجکاو تر از قبل میشوم .
یعنی منظورش از عشق چه نوع عشقیست ؟
به خودم نهیب میزنم
+هر عشقی که منظورشه به من ربطی نداره
برای فراموش کردن آن دفتر را میبندم و روی میز میگزارم .
به سمت کتابخانه میروم .
بالای کتابخانه چفیه ای وصل شده است . بی اختیار لبخند میزنم .
به قفسه ها نگاه میکنم .
در هر قفسه کتابی مرتبط با موضوع خاصی چیده شده است .
در یکی از قفسه ها کتاب ها کاملا مربوط به شهید مطهریست و در قفسه ای دیگر مرتبط با رهبر .
بین قفسه ها یکی از قفسه برایم جالب تر است . داخل آن قفسه پر از رمان های مختلف است .
به صورت رندوم یک کتاب را بیرون میکشم .
نام روی جلد را بلند میخوانم
+چشم هایش . باید کتاب جالبی باشه
صفحات را سریع ورق میزنم که چیزی از بین کتاب روی زمین میافتد .
خم میشوم و آن را از روی زمین بر میدارم .
عکس سجاد و پسری هم سن و سال خودش است که هر دو دست دور شانه یکدیگر انداخته اند . حتما یکی از دوستانش است .
دوباره لبخند میزنم .
عکس را بر میگردانم . پشت عکس نوشته ای است . وقتی نوشته را میخوانم لبخندم محو میشود .
پشت عکس نوشته شده است :
( سجاد رضایی و شهید محمد صادق محمدی )
پس سجاد دوست شهید هم دارد .
عکس را دوباره بین کتاب میگزارم و کتاب را سر جایش قرار میدهم .
نمیتوانم روی کتاب ها تمرکز کنم ، هنوز ذهنم درگیر آن شعر نصفه ای است که داخل دفتر روی میز خواندم .
دوباره میروم و دفتر را بر میدارم .
صفحه ی مورد نظر را باز میکنم و چند بار دیگر شعر نصفه را میخوانم .
شعر را به تازکی نوشته است زیرا تاریخ شعر قبلی برای یک هفته قبل است .
مشغول فکر کردن به شعر هستم که صدای خفیفی به گوشم میرسد .
متوجه نمیشوم که صدا چه می گوید .
گوش هایم را تیز میکنم .
قبل از اینکه بتوانم صاحب صدا را تشخیص بدهم ناگهان در باز میشود .
🌿🌸🌿
《ای که گفتی بی قراری های من بازیگریست
بی قرارم کرده ای اما دلت با دیگریست》
حسین دهلوی
🌸🌸🌸🌸🌸
⪻💔✨⪼
بہغبـٰارحـرمِکربُبلآیتسوگـند،
دوستدآرمکہشبیدرحرمتگریہکنـمシ...!
#فاطمیه🌿
#امام_زمان
https://eitaa.com/Navid_safare
《دعآی فرج 》
بسماللهالرحمنالرحیم
اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ
الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ
،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،
وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد
،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،
وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم ،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ
فَرَجاًعاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ
؛ يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُماكافِيانِ ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلانا
ياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،
يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهرین
https://eitaa.com/Navid_safare
کسانیبه امامزمانشان خواهند رسید
که اهلِسرعت باشند؛
و اِلّا تاریخِکربلا نشان داده ،که قافلهٔ حسین معطلِ کسی نمیماند ..!
شهیدآوینی ✍🏻
#شهید_آرمان_علی_وردی
https://eitaa.com/Navid_safare
چله#زیارت_عاشورا
به نیابت از#شهید_نوید_صفری
هدیه به#امام_حسین_(ع)
و
حاجت روایی شما بزرگواران
روز#سی و پنجم
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال رسمی شهید نوید صفری 💚
بزرگترین مشکلاتم
با یه گوشه چشم خدا حله
فقط کافیه نگاه کنه
و تو باید صبوری کنی(:
#الهیخیلیدوستدارم♥️
┄═❈๑๑♥️๑๑❈═┄