eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
تولد تیرماه ۱۳۶۵/۰۴/۱۶
_♥️♥️:♥️♥️_ |هُوَالَّذِی‌أَنزَلَ السَّکِینَةَ‌فِۍقُلُوبِ‌الْمُؤْمِنِینَ..| و مَن‌خدا...♥️✨ فقط‌وفقط،من‌مۍتوانم آرامش‌را در دل‌هایتان برقرار کنم https://eitaa.com/Navid_safare
ی نگاهی قشنگ به کتاب اسمونیمون بندازیم ی چیزی یاد بگیریم 😍👇
وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ وَ لِيُذِيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ «46» و از نشانه‌هاى الهى اين است كه بادها را مى‌فرستد، تا مژده (باران) دهند و بخشى از رحمتش را به شما بچشاند و كشتى‌ها به فرمانش حركت كنند، و شما از فضل او (روزى) بجوييد، شايد شكرگزارى كنيد 🔴نکته : كلمه‌ى «ريح» در مورد بادهاى تند و مضرّ و كلمه‌ى «رياح» درباره‌ى بادهاى مفيد به كار مى‌رود. از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه گاهى هنگام وزيدن باد مى‌فرمود: «اللهم اجعلها رياحا و لا تجعله ريحا» پروردگارا! اين باد را سودمند قرار ده و آن را زيانبار مكن. «1» 🔴پیام : 1- هيچ چيز تصادفى روى نمى‌دهد، حتّى وزش بادها نيز با اراده‌ى خداوند حكيم است. «يُرْسِلَ الرِّياحَ» 2-حركت كشتى در دريا به دست خداست، نه ناخدا! «لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ» اين‌ «1». تفاسير كشّاف و المنير. جلد 7 - صفحه 212 3- باد نيز نعمتى است كه شكر مى‌طلبد، گرچه ما توجّه نداريم. «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» 《حتیییی برای نعمت باد هم باید شکرگزاری کنیم دیگه بقیه چیزهاکه...》 https://eitaa.com/Navid_safare 📖
اسلام علیک یا ابا صالح المهدی 🌱😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔⚠️ +ی ‌بنـده خدایے حرف خوبے زد! گفت با ڪسے ڪه تہِ فڪرش همیـن دنیاست و‌ لذت بردن ازش،😏 راجب ِ دغدغه براے ڪار براے امام زمان و‌ دغدغه ے ظهور نمیشه حرف زد!.. https://eitaa.com/Navid_safare
چله به نیت حاجت روایی: ﴿لیلا منیعی_زهرا دژانگاه﴾ روز وهفتم ان شاءالله حاجت روا 🤲🏻 https://eitaa.com/Navid_safare
یهومیومدمیگفت: «چراشماهابیکارید⁉️»😑 میگفتیم: «حاجی!نمیبینےاسلحہ‌دستمونہ؟ !یاماموریت‌‌هستیم‌ومشغولیم؟!»🤦🏻‍♂° .میگفت: «نہ‌..بیکارنباش!زبونت‌بہ‌ذکرخدا بچرخہ‌پسر،همینطورکہ‌نشستے هرکارےکہ‌میکنےذکرهم‌بگو:)»📿 وقتےهم‌کنارفرودگاه‌بغداد زدنش😔! ‌تۅماشینش‌کتاب‌دعا‌و‌قرآنش‌بود❤️ https://eitaa.com/Navid_safare
شهید شادی روح شهدا صلوات https://eitaa.com/Navid_safare
چله به نیابت از هدیه به(ع) و حاجت روایی شما بزرگواران روز و هفتمین https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری 💚
مامَــظلومیم؛اماقوی‌هستیم! مثلِ‌مــولایمان‌امیرالمومنین‹ع›. امیرالمومنین،مظــلوم‌ترین‌بود؛ اماقــوی‌ترین‌بود...! -امام‌ خامنه‌ای‹مدظله›🌱 https://eitaa.com/Navid_safare
«💔🕊 » دلتنگم‌وبایدبپذیرم‌که‌دگرنیست دلتنگ‌توبودن‌خودش‌احساس‌قشنگی‌ست:) 💔¦↫https://eitaa.com/Navid_safare 🍃
به وقت ﴿ لبخند بهشتی﴾😍
🌸🌸🌸🌸🌸 رمان لبخند بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت_چهلم _نورا ! نورا بیدار نمیشی ؟ چشم هایم را باز میکنم و به دنبال صاحب صدا سر بر میگردانم . سوگل را میبینم که با لبخند نگاهم میکند . لبخند کوچکی میزنم +سلام سوگل خوبی ؟ کی برگشتی ابرو بالا می اندازد _تقریبا دو ساعتی میشه که بر گشتم . با تعجب نگاهش میکنم +یعنی من این همه وقته که خوابیدم ؟ پس چرا بیدارم نکردی ؟ حتما مامانم نگران شده آرام میخندد _خب بابا دونه دونه بگو . اول اینکه مامانت خبر داره بهش زنگ زدیم . دوم اینکه مامانم نزاشت بیدارت کنم گفت شاید خیلی خسته ای . بی اختیار اخم میکنم . حرف های سوگل نشان میدهد که خاله شیرین و عمو محمود آمده اند . سریع اخم هایم را باز میکنم و به سوگل نگاه میکنم . بخاطر بد خوابیدن کمر درد گرفته ام . به سختی کش و قوسی به بدنم میدهم . سوگل متوجه کمر دردم میشود و میگوید _چند بار بیدارت کردم گفتم برو روی تخت بخواب ولی خودت قبول نکردی کمی فکر میکنم +پس چرا هرچی فکر میکنپ یادم نمیاد ؟ شانه بالا می اندازد . به تخت نگاه میکنم و جای خالی شایان را میبینم +راستی شایان کو ؟ _یک ساعتی میشه که رفته . به سمت در میرود و میگوید _خب من میرم تو هم بکم دیگه بیا . سر تکان میدهم و بعد از خروج سوگل بلند میشوم . تازه اتفاقات امروز عصر را بیاد می آورم . با بیاد آوردنش تن و بدنم میلرزد . سوال های مختلفی در مغزم میچرخند . ( نکند سجاد به بقیه چیزی گفته باشد ؟ ) ( چطور با سجاد رو به رو شوم ؟ ) روی تخت مینشینم و به جواب سوال هایم فکر میکنم ، بدون اینکه توجهی به زمان و مکان داشته باشم . با صدای باز شدن در رشته افکارم پاره میشود . با دیدن سوگل تازه یاد می آید که قرار بود بروم بیرون از اتاق . سوگل با تعجب میگوید _چرا نمیای پس ؟ 🌿🌸🌿 《تو را با غیر میبینم ، صدایم در نمی آید دلم میسوزد و کاری ، زِ دستم بر نمی آید》 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان لبخند بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت چهل یکم با دیدن سوگل تازه به یاد می آورم که قرار بود بروم بیرون از اتاق . سوگل با تعجب میگوید _چرا نمیای پس ؟ لب هایم را به زور به لبخند میکشم +ببخشید الان میام . سوگل به سمت در میرود . سریع میخوانمش . +سوگل برمیگردد . _بله ؟ نمیدانم سوالم را بپرسم یا نه . سوگل که سکوتم را میبیند میپرسد _چیزی میخوای بگی ؟ بعد از کمی کلنجار رفتن با خودم بلاخره دل به دریا میزنم و سوالم را میپرسم +سوگل تو گفتی تا قبل از اینکه بیای کسی نمیاد ولی چرا آقا سجاد اومد ؟ این سوال را پرسیدم تا از جواب سوگل بفهمم سجاد چیزی به سوگل گفته یا نه . سوگل سری به نشانه ی تایید تکان میدهد _آره . اتفاقا سجاد گفت ازت عذر خواهی کنم . قرار بود کسی نیاد خونه ولی سجاد کارش زود تموم شد بود برای همین زود اومد . سجاد گفت اگه میدونست نمیومد که تو اذیت نشی . البته تقصیر اون هم نیست چون من بهش نگفته بودم که تو میای چون فکر نمیکردم کارش زودتر تموم بشه . سجاد گفت وقتی اومد خونه دید تو هستی دوباره از خونه اومد بیرون . میخندد و با خنده ادامه میدهد _کلی هم منو دعوا کرد که چرا بهش نگفتم که تو میای . در هر صورت از طرف خودم و سجاد ازت معذرت میخوام لبخند تصنعی میزنم +این چه حرفیه . شما باید ببخشید . از حرف های سوگل معلوم است که سجاد چیزی درباره اتفاقات عصر به سوگل نگفته است اما هنوز مطمئن نیستم . چادرم را از روی جالباسی برمیدارم و روی سرم می اندازم ، و همراه با سوگل از اتاق خارج میشوم . سعی میکنم پله های را آرام طی کنم . ترس بدی در جانم افتاده است . از تصور صحنه ای که قرار است با سجاد چشم در چشم شوم تن و بدنم میلرزد . وقتی وارد هال میشوم با ترس سرم را بلند میکنم . نگاهم را دور تا دور هال میچرخانم ولی اثری از سجاد نیست . ممکن است داخل اتاقش باشد . دلم میخواهد از سوگل بپرسم سجاد کجاست ولی میترسم فکر بدی بکند . عمو محمود روی مبل نشسته و مجله ای در دست دارد . خاله شیرین هم رو به روی عمو محمود دارد کانال های تلویزیون را بالا و پایین میکند . بلند سلام میکنم . خاله شیرین و عمو محمود که تازه متوجه حضورم شده اند به نشانه ی احترام می ایستند . با قدم های بلند نزدیکشان میشوم +تورو خدا بشینید راضی به زحمت نیستم 🌿🌸🌿 《تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد زندگی درد قشنگیست که جریان دارد》 علی صفری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
'☕️🍫' هم‌اکنون‌می‌بینم‌عده‌ای‌در تاریکی‌فرورفته‌اند، احساس‌خطرمی‌کنم‌و‌تاسف‌می‌خورم و‌برایشان‌از‌خدا‌طلب‌هدایت‌می‌کنم! مگر‌در‌وصیت‌‌نامه‌شهدا‌نخواندید که‌کراراگفته‌اند: امام‌و،ولایت‌فقیه‌راتنهانگذارید! مگرعمری‌ندا‌سرندادید: مااهل‌کوفه‌نیستیم‌علی‌تنها‌بماند! مگر‌تاریخ‌را‌ندیدید‌که‌ چگونه‌امام‌خویش‌را تنها‌گذاشتند‌و‌کاری‌کردند که‌مولاسر‌به‌چاه‌بگرید و‌با‌چاه‌درد‌و‌دل‌نماید! +شهیدعلیرضا‌مصطفوی 🔗⃟🖤|‌‌🎗 https://eitaa.com/Navid_safare
شفاعتت‌ میکنه‌ اون‌ شھیدی‌ که‌ موقع‌ گنـاه‌ میتونستی‌ گناه‌ کنی ولی به حرمت رفاقت‌ باهاش‌ کنـار گذاشتی ..!(:💔 https://eitaa.com/Navid_safare
◗‌‌امنیت‌وآسایشمون‌رو‌ مدیون‌کسانےهستیم بلدنیستیم🚶🏿‍♂◖ شادی روح شهدا https://eitaa.com/Navid_safare
AUD-20220412-WA0036.mp3
11.85M
رفقا شاید پیش اومده خیلی متوسل شده باشیم 🤲 اما جواب نگرفتیم 💔 خیلی صبوری کردیم🌱 و کم اوردیم دیگ....🥀 یه توسل بهتون معرفی میکنم حتما امتحانش کنین🙏 ان شاءالله جواب همه ی حال بدی ها و غم هاتون رو میگیرین 🌱 بدون گوش دادن ردش نکنین 🥺 شاید باید به دست شما میرسیده ✨ 🏴 https://eitaa.com/Navid_safare
سلام رفقا 😍 ی کانال برای خریداتون میخوام معرفی کنم که خودم تضمینش میکنم واقعا خیلی منصف هستن 😍😍😍 این تبادل رو میشه گفت فقط برای انصاف خوبشون میذارم👇👇👇👇👇
"بـے خـبـࢪ دࢪ بـزن و سـࢪ زدھ از ࢪاھ بـࢪس؛ مـثـلِ بـاࢪاݩ بـہـاࢪے ڪہ نـمـیـگـویـد ، ڪِے؛✨" <اَلـلّٰـہـُمَّـ عـَجـِل لِـوَلِـیِّـڪَ الـفَـرَج>
‏مامانم داشت میگفت : اگه دیدی محبت من و بابات برات بس نیست اگه دیدی دلت میخواد که یکی دیگه هم باشه تن به محبتای دروغکی آدما ندیا ! به بالا سریت نگاه ڪن ... به امام رضات ! نشه دلتو گول بزنن...(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍😍🥺🥺 حتما تا آخر بخونید عنایت شهید نوید صفری 🥰💔 https://eitaa.com/Navid_safare