eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/Navid_safare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چله به نیت حاجت روایی: ﴿اعظم شگرد_زهرا عسگری﴾ روز ام ان شاءالله حاجت روا 🤲🏻 https://eitaa.com/Navid_safare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت ﴿ لبخند بهشتی﴾😍
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت_چهل_چهارم ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ از ماشین پیاده میشویم و همراه وسایل حرکت میکنیم . چشم میچرخانم و دنبال سوگل میگردم . سوگل را از دور میبینم . دست تکان میدهد و به سمتمان میدود . با رویی خندان با پدر و مادرم سلام و احوالپرسی میکند و بعد کنار من می ایستد . مانتوی طوسی رنگ بلندی همراه با شلوار و روسری زرشکی به تن کرده است . چند تا از وسایل ها را از دستم میگیرد و با مهربانی میگوید _سلام نورا چطوری ؟ چقدر دیر کردید +ببخشید توی ترافیک گیر کرده بودیم . سر تکان میدهد و به راهمان ادامه میدهیم . سوگل در باغ را برایمان باز میکند و ما را راهنمایی میکند . بلاخره به مکان مورد نظر میرسیم . حصیر سبز رنگی روی زمین پهن شده و وسایل پیک نیک روی آن چینده شده است . خاله شیرین گوشه ای از حصیر نشسته و وسایل را آماده میکند . کمی آن طرف تر عمو محمود و سجاد بدمینتون بازی میکنند . آنقدر غرق بازی شده اند که متوجه ورود ما نشدند . سجاد سوییشرت و شلوار ورزشی مشکی رنگی به تن دارد . کلاه لب دار کپ و کتانی مشکی اش سِت ورزشی و تیره اش را تکمیل کرده است . بخاطر هیجان و تحرک زیاد گونه هایش به سرخی میزنند . ته ریش هایش از دفعه قبل بلند تر شده اند . در مقابلش عمو محمود درست عین لباس های سجاد را پوشیده با این تفاوت که رنگ لباس های او سفید است درست رنگ متضاد مشکی . لبخند کوچکی میزنم و با خاله شیرین سلام و احوالپرسی میکنم . میخواهم با عمو محمود و سجاد هم سلام و احوالپرسی کنم اما دلم نمی آید بازیشان را خراب کنم ، اما خاله شیرین بر عکس من بلند سجاد را صدا میزند . سجاد تاره به خودش می آید و سرش را بر میگرداند . تازه متوجه حضور ما شده است . میخواهد به سمت ما بیاید اما در همین هِین توپ بدمینتون کنار پای سجاد فرود می آید . عمو محمود با خوشحالی میگوید _یک/هیچ ، به نفع من . از این همه ذوق و خوشحالی عمو محمود خنده ام میگیرد . سجاد دوباره به سمت عمو محمود بر میگردد +نه این رو حساب نمیکنیم چون مامان حواسمو پرت کرد وگرنه میگرفتمش . بعد از بگو مگوی کوتاهی هر دو به سمت ما می آیند و سلام و احوال پرسی میکنند . بعد از سلام و احوالپرسی مینشینیم و غرق صحبت میشویم 🌿🌸🌿 《ماه شبگرد کجا صورت ماه تو کجا شب بی نور کجا زلف سیاه تو کجا》 محمد سلطانی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت_چهل_پنجم بعد از سلام و احوالپرسی مینشینیم و غرق صحبت میشویم . با شیطنت رو به عمو محمود میگویم +عمو چه تیپی به هم زدی بلند میخندد و در جواب میگوید _خواستم یکم مثل جوونا لباس بپوشم ابرو بالا می اندازم +شما که خودتون هنوز جوونید _نه دیگه عمو جان از ما گذشته صدای خنده ی جمع بلند میشود . بعد از کمی سر به سر گزاشتن و شوخی و خنده ، سوگل از من میخواهد که به آن طرف باغ برویم تا خاطراتمان را زنده کنیم . بعد از مرور خاطرات در گوشه دنجی دور از بقیه مینشینیم . رو به سوگل میگویم +چرا عمو محسن اینا هنوز نیومدن ؟ _یه کاری برای عمو محسن پیش اومد دیرتر میان . فکر کنم تا یک ساعت دیگه برسن . چطور مگه ؟ دلم میگویم : برای اینکه بفهمم چقدر دیگه میتوانم از نبود شهروز لذت ببرم . اما برای حفظ ظاهر میگویم +دلم برای شهریار تنگ شده میخوام زودتر ببینمش . البته دروغ هم نگفتم واقعا دلتنگ شهریارم اما میزان تنفری که از شهروز دارم بر دلتنگی ام غلبه کرده است . سوگل دنگاه پر حسرتی به صورتم می تندازد و بعد سرش را پایین می اندازد . دلیل نگاهش را نمی فهمم ولی چیزی نمیگویم . انگار میخواهد چیزی بگوید ولی دو دل است . برا گفتن حرفش کمکش میکنم +سوگل چیزی میخوای بگی ؟ دوباره نگاه کوتاهی به من میکند و بعد سریع نگاهش را میدزدد . حس کنجکاوی ام دارد اذیتم میکند . بلاخره لب به سخن باز میکند _نورا یه چیزی میخوام بهت بگم ولی قول بده به کسی نگی . من این چیزی که میخوام بهت بگمو به هیچکس نگفتم . سری به نشانه ی تایید تکان میدهم . بعد از مکث کوتاهی ادامه میدهد _راستشو بخوای من ،،،،،،،،عاشق شدم . بی اختیار میزنم زیر خنده . سریع خنده ام را جمع میکنم . سوگل که انگار از این رفتارم ناراحت شده با دلخوری میگوید _چرا میخندی ؟ با حالت پشیمانی میگویم +ببخشید . آخه همین چند وقت پیش یکی از دوستام عاشق شده بود داشت قصهی عاشقیشو برام تعریف میکرد یه لحظه یاد اون افتادم خندم گرفت . سوگل انگار هنوز قانع نشده است اما چیزی نمیگوید . نگاهش را به چشم هایم میدوزد _نمیخوای بدونی عاشق کی شدم ؟ +آشناس ؟ _آره 🌿🌸🌿 《دلتنگم و دیدار تو درمان من است بی رنگ رخت زمان زندان من است》 مولانا 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
چله به نیابت از هدیه به(ع) و حاجت روایی شما بزرگواران روز https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری 💚
امروز روز آخر چله زیارت عاشورا بود همگی شما حاجت روا 🤲🏻🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز#مزارشهیدنویدصفری😍 رزق های یکی از بزرگواران که نذر کرده بود هم پخش شده 🥳🌺 https://eitaa.com/Navid_safare
💚🌱💚🌱💚🌱💚
سوره جمعه به نیابت از هدیه به اهل بیت💛 https://eitaa.com/Navid_safare
شهید آوینی از عشق وطریقه وصال می‌گوید... https://eitaa.com/Navid_safare
ان‌شاءالله هرشب تاشهادت حضرت‌زهرا(س)🏴🍃 مورخ 10/6 📜🕯 《♡ختم گروهی سوره احزاب را داریم♡》🔔 به نیت حاجت روایی و تسهیل و تسریع در ازدواج همه جوانهامون 💍♥️ 🤲 📖 💍 ❌نیاز به اعلام خواندن نیست https://eitaa.com/Navid_safare 🌸