3.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
📹 منو از خودم بگیر
خودتو ازم نگیر !
چله#زیارت_عاشورا
به نیابت از#شهید_نوید_صفری
هدیه به#امام_زمان(ع)
و
حاجت روایی شما بزرگواران
روز#بیست و پنجم
https://eitaa.com/Navid_safare
کاشدرصحرایمحشر، وقتیخدا بپرسد:
بندهیمن روزگارترا چگونهگذراندی؟!
مھدیِفاطمه بگوید: منتظر من بود
تورفیقاوناییهستیڪہ
هیچرفیقیندارن..(:🚶♂
#پسحواستبهمونباشہداداش..
#شهیدنویدصفری
https://eitaa.com/Navid_safare
2.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیـٰالطُمـرابےخیـٰالعـٰالمڪرد..!🌸
#شھیدانہ🕊/ #شھیدنویدصفری🌱
#کلیپ
شادی روحش#صلوات
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال رسمی شهید نوید صفری💐
6.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_نود_نهم
_حق با توئه . میدونی اولش اصلا حاضر نبودم حتی نگاش کنم چه برسه به اینکه بخوام بهش آدرس یا شماره بدم که بیاد خواستگاری .
آخرش یه روز تعقیبم کرد آدرس خونمون رو پیدا کرد .
سر همین موضوع دفعه بعد که دیدمش باهاش بحثم شد .
یه مدت که از بحثمون گذشت اومدن خواستگاری ، اولش قاطع گفتم نه ولی بعدا که خوب فکر کردم دیدم یتونه شریک خوبی برای زندگیم باشه
چقدر امیر حسین من را بیاد علیرام می اندازد .
لبخند مهربانی میزنم
+اگه فکر میکنی شریک مناسبی و واقعا دوست داره ، با اجزه خانواده هاتون یه بار با هم دیگه صحبت کنید ، بهش بگو بخاطر یک سری شرایط باید صبر کنه . اگه واقعا دوست داشته باشه صبر میکنه
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
با خستگی از دانشگاه خارج میشوم ، کلاس های امروز فشار زیادی به من وارد کردند .
_ببخشید خانم رضایی
صدا برایم آشناست ، به محض بر گرداندن سرم با علیرام رو به رو میشوم .
سعی میکنم بر اعصابم مسلط باشم .
چند قدمی نزدیک تر میشود
_ببخشید مزاحمتون شدم
نگاهم را به کفش هایم میدوزم و جدی پاسخ میدهم
+امرتون ؟
نگاهش را از زمین میگیرد
_میشه لطف کنید شماره ی پدرتون رو به من بدید ؟
میدانم به چه قصدی شماره پدرم را میخواهد . نگاه گذرایی به صورت سرخ شده اش می اندازم و با تحکم میگویم
+دفعه ی قبل بهتون گفتم بازم تکرار میکنم ، ببینید آقای حسینی من هنوز سنی ندارم که بخوام ازدواج کنم .
من شماره پدرمو بهتون میدم ، ولی بدونید این کارتون بی فایدست ؛ این کار رو میکنم تا من رو با خیال راحت کنار بزارید .
دلم نمیخواهد اذیتش کنم و بی دلیل مدتی بخاطر من صبر کند .
کیفم را از روی دوشم بر میدارم و دفترچه یاد داشتم را همراه خودکار آبی رنگی از آن بیرون میکشم و در یکی از صفحه هایش ، شروع به نوشتن شماره پدرم میکنم .
هملانطور که کاغذ را از دفترچه جدا میکنم و به دست علیرام میدهم میگویم
+امیدوارم از جواب ردم ناراحت نشده باشید
خودکار و دفترچه را داخل کیف می اندازم زیپش را میبندم ، همانطور که کیف را روی دوشم می اندازم از علیرام دور میشوم
+خدافظ
کمی خم میشود و لبخند پهنی میزند
_لطف کردید ، یاعلی
نفسم را کلافه بیرون میدهم و از خیابان رد میشوم .
علیرام حسینی پسر ۲۴ ساله که یکی از دانشجویان دانشگاه هست .
همیشه آراسته و نسبتا خوش چهره است .
پوستی سفید و موها و ریش های کم پشت قهوه ای روشن همراه با دو چشم متوسط مشکی رنگ اجزای صورتش لا تشکیل میدهند .
بینی کشیده و لب های کوچکش ، با صورت گردش تناسب دارند .
برای دومین بار غیر مستقیم خواستگاری کرده است . پسر خوبیست اما وقتی دل باخته شخص دیگری باشی ، هیچ احدی به چشمت نمی آید ، حتی اگر یوسف ثانی باشد .
🌸🌸🌸🌸🌸