14.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°|﷽|°•
گفتعقݪماینهمهمشهد،دݪترامیزند
آمدمصدمرتبه،یکبارتکرارینشد:)💚
#السݪامعݪیڪیاامامࢪئوف✋
#چهاࢪشنبہهاۍامامࢪضایۍ✨
.
.
اصلاعاشقاینبودکه
کارراساکتوآرامانجامبدهد
واحساسمیکردبیشتربهدلشمیچسبد
وبیشتربرایشمحسوببود
چوندردفترخداثبتمیشدکه
"فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَه خَیراً یَرَه"
#شهیدعبداللهمیثمی🌱
https://eitaa.com/Navid_safare ✨
#حدیث💌
امامسجادعلیهالسلام؛
راضیبودنبهسختترین
مقدراتالهیازعالیترین
مراتبایمانویقینخواهدبود
https://eitaa.com/Navid_safare ✨🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وامروزبهنگاهت،بهدعایت
ازهمهوقتبیشتراحتیاجدارمツ
بهحالخودمرهایمنڪن🖐🏾!
#شهیدانه/#شهیدنویدصفری
کانال رسمی شهید نوید صفری♥️
چله#زیارت_عاشورا
به نیابت از#شهید_نوید_صفری
هدیه به#حضرت_عباس
حاجت روایی شما بزرگواران😍
روز: نوزدهم
ڪانال رسمـے شهیـد نوید صفرے♥️
💚#شهیدانه
شب که دیر میاومد خونه درنمیزد .
از روی دیـوار میپرید
تو حیاط و تا اذان صبح صبـرمیکرد .
بعد به شیشه مۍزد✨
و همہ را برای نماز بیدار میکرد
بعد از شھادتش مادرم هر شب
با صدای برخوردباد به شیشه
میگفت : ابراهیم اومده ..!💔
_شهید ابراهیم هادی...
May 11
. انقلابیبودن ؛
بهچفیهانداختنُمزارشهدارفتننیست!
بهخستهشدنُ،هرلحظهبیداربودنه!
بهدغدغهمندبودنهシ☝️🏻. .
حواسمون باشه 🌱🤍
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
#تلنگࢪ
.⇝🌸✨⇜.
خودمونی 🌱🖐🏿
بـهجاۍاینآهنگهایچرتوبہدردنخورو
بـےمعنیمداحےگوشڪنیدقرآنگوش
ڪنیددرستهشهادتنیستولۍمداحے
باعثمیشهامامحسینویادتوننرهدلتونو
روشنمیڪنه..!!!🍃
اصلادرشانیهشیعهنیستڪهگوشش
اینآهنگایچرتوپرتوبشنوه...🚶🏻♂️
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
#تلنگࢪ
حاجآقاپناهیانمےگفت:👇🏻🖐🏻
توۍدلتبگوحسین(ع)نگاهممیڪنہ
عباس(ع)نگاهممیڪنہ
حتےاگرماینطورنباشہ
خدابہحسینمیگـه:
حسینم...
نگااینبندمو
خیلےدلشخوشہ
ناامیدشنڪن...
یہنگاهیمبهشبڪن
اینخیلیمطمئنحرفمیزنهها💔
#رفاقتباخدا 🌿
#یا_حسین
🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان_لبخند_بهشتی💖 نویسنده: میم بانو
قسمت صد سی ام
بخش چهارم
لب لوچه ام را آویزون میکنم و دیوان شهریار را باز
+پس الکی منو از تو کتابم بیرون کشیدی
نگاه از نیمرخم میگیرد و از ماشین پیاده میشود ، هنگام پیاده شدن متوجه تکان خوردن شانه هایش بخاطر خنده میشوم .
میخندم و دوباره نگاهم را به صفحات کتاب میدوزم .
تا چند ساعت دیگر به مشهد میرسیم ، تصمیم گرفتیم اولین سفرمان با ماشین جدیدمان به مشهد باشد تا بیمه ی آقا امام رضا شود .
یکی از دوست های سجاد کلید خانه ی پدرش در مشهد را به سجاد داده تا ما برای چند روزی که در مشهد هستیم به آنجا برویم .
با صدای در ماشین سر بلند میکند .
سجاد داخل ماشین می نشیند و پلاستیک خوزا کی ها را روی پایم میگزارد .
با دقت پلاستیک را نیگیردم ، خبری از لواشک و تزشک نیست .
اخم تصنعی میکنم و طلبکار نگاهش میکنم .
+آخرم نخریدی نه ؟ باشه نوبت منم میرسه دارم برات .
لب هایش را روی هم میفشارد و از جیب مخفی کاپشنش چند بسته لواشک و ترشک بیرون میکشد .
گره میان ابرو هایم را باز میکنم و سعی میکنم نخندم .
لواشک ها را از دستش میگیرم .
منتظر نگاهم میکند
+باشه بابا اینجوری نگام نکن ، ممنون
بلند قهقهه میزند ، با خندیدن او من هم میخندم ، چقدر لحظه ها برایم شیرین میگذرد ، گاش این روز ها و لحظه ها تمام نشوند
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
کش و قوسی به بدنم میدهم و مینالم
+وای خیلی اذیت شدم ، من برگشتنی دیگه نمیتونم با ماشین بیام
سجاد همانطور که از ماشین میاده نیشود میگوید
_فعلا پیاده شو تا بعد راجبش صحبت کنیم .
سر تکان نیدهم و از ماشین پیاده میشوم .
سجاد چمدان را از صندوق عقب در نی آورد و با هم شروع به حرکت میکنیم .
پشت در می ایستیم و سجاد کلید می اندازد .
نگاهی به نمای ساختمان می اندازم ، از ظاهرش هم معلوم است که خانه شیک و گران قیمتیست .
با باز شدن در وارد خانه میشویم .
نگاهم را دور تا دور حیاط میگردانم ، حیاطی بسیار بزرگ و سر سبز ، در سمت چپ تاپ بزرگی و در سنت راست تختی گذاشته شده .
فضای دلنشین و آرامش بخشی دارد .
نفس عمیقی میکشم ، با پیچیدن بوی گل ها بی اختیار لبخند شیرینی میزنم .
با احساس سنگینی نگاهی چشم باز میکنم ، سجاد با لبخند نگاهم میکند .
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی 🦋
نویسنده: میم بانو🌸
قسمت_صد_سی_یکم
بخش_اول
متقابلا لبخند میزنم
+چه خونه شیک و خوشگلی ، دوستت از این بچه مایه داراست ؟
سر تکان میدهد و نگاهش را دور تا دور حیاط میگرداند
_آره وضعشون خیلی خوبه ، البته با اینکه باباش پولداره ولی خودش کار میکنه ، میگه نمیخوام تن پروری کنم و از صب تا شب بخورم بخوابم ، البته پدرش این در آمدی که داره همش پول حلاله ، آدم دست به خیری هم هست هم به فقرا زیاد کمک میکنه هم به بهزیستی ها
لبخندم عمیق تر میشود
+چه خوب
_راستی دوستم گفت طبقه ی پایین اینجا یه استخر بزرگ هست
میخندم
+برم فردا یه سر به استخره بزنم ببینم چه شکلیه
میخندیم و باهم شروع به حرکت میکنیم .
از سرمای بیرون به داخل خانه پناه میبریم ، همانطور که از ظاهر خانه پیدا بود داخل خانه هم بسیار شیک و جذاب است .
۲ اتاق بسیار بزرگ و هال ۱۰۰ متری مجلسی همراه با دکوری ساده اما دلنشین دارد .
خودم را روی یکی از مبل ها می اندازم ،
+ آخیش پدرم درومد
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
سر بلند میکنم و نگاهم را به ضریح میدوزم .
دستی به چشم های اشک آلودم میکشم و همزمان با سجاد خم میشوم و زمزمه میکنم
+السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی
سجاد بی مهابا اشک هایش را آزادانه رها میکند .
نگاهم میکند و دستم را محکم میگیرد
_من ۲ تا چیز خیلی مهم زندگیمو مدیون امام رضام ، یکی بدست آوردن سلامتیم ، چون وقتی سرطان داشتم امام رضا برام معجزه کرد ، نمیتونم برات تعریف کنم ولی بدون من خیلی مدیونم .
دوم به دست آوردن تو ، من فقط تو رو از امام رضا خواستم . گفتم امام رضا اگه عشق بی ثمری هست از دلم ببر ، ولی اگه به صلاحمه خودت کمک کن که........
دستش را روی چشم هایش مزارد و لبش را به دندان میگیرد تا صدای هق هقش بلند نشود .
دستم را روی شانه های لرزانش میگزارم
+امام رضا به همه از این لطف و محبتا کرده ، بیا بریم تو باهم نماز شکر بخونیم .
دستش را از روی چشم هایش پایین میکشد و لبخند میزند ، دستم را محکم میفشارد و به راه می افتد .
دستم را روی گونه هایم میکشم و اشک های داغم را از صورتم پاک میکنم .
خوشحالم ، از اینکه کسی مثل سجاد را از اهلبیت گرفتم ، از اینکه آنقدر لیاقت داشتم که امام رضا به من لطف کرد و باعث پیوند آسمانی من و سجاد شد .
واقعا آن هایی که بدون اهلبیت زندگی میکنند چه کار میکنند ؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
آشنایی با برخی مضامین دلنشین مناجات شعبانیه ج1 - @Panahian_ir.mp3
5.72M
▪️آشنایی با برخی مضامین دلنشین مناجات شعبانیه (۱)
📅 قسمت اول | ۹۹/۰۱/۰۸
🎙 حجت الاسلام #پناهیان
ماتشنهعشقیموشنیدیمکهگفتند
رفععطشِعشقفقطنامحسیناست♥️:)!
#یااباعبداللّھ🌱
میگنڪہ
استغفارخیلےخوبہ🖐🏻
حَتےاگہبہخیالخودٺ
گناهےرومرتڪبنشدهباشے،
استغفارڪنمؤمن🖐🏻
#دِلروجَلامیدھرفیق🌿꧇)
"اَسْتَغْفِرُاللّهَرَبِّـےوَاَتُـوبُاِلَی