فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥فردا قراره توی نماز جمعه ورژن ۲۰۲۴ این سخنرانی رو هم ببینید
🪧#وعده_صادق
🪧#سید_حسن_نصرالله
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌹 #طرح_روزانه_انس_با_قرآن🌹
👈هر روز یک صفحه از قران کریم براے سلامتے امام زمان(عج)،هدیه به روح پدران ومادران آسمانی.ارواح مومنین.و شهدا، فقها،دانشمندان، آمرزش گناهان و شفاے مریضان
#صفحه_235 سوره مبارکه
#هود و #یوسف
#سوره_11 و #سوره_12
#جزء_12
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
235-hood-yousef-ar-parhizgar.mp3
1.1M
#ترتیل #صفحه_235 سوره مبارکه #هود و #یوسف
#سوره_11 و #سوره_12
#جزء_12
قاری: #پرهیزکار
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_ترجمه #صفحه_235 سوره مبارکه #هود و #یوسف
#سوره_11 و #سوره_12
#جزء_12
نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه
(https://erfan.ir)
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
235-hood-yousef-fa-ansarian.mp3
4.16M
#صوت_ترجمه #صفحه_235 سوره مبارکه #هود و #یوسف
#سوره_11 و #سوره_12
#جزء_12
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_تفسیر #صفحه_235 سوره مبارکه #هود و #یوسف
#سوره_11 و #سوره_12
#جزء_12
از کتاب تفسیر یک جلدی مبین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
235-hood-yousef-ta-1.mp3
4.39M
#صوت_تفسیر #صفحه_235 سوره مبارکه #هود
#سوره_11
#جزء_12
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
235-hood-yousef-ta-2.mp3
6.88M
#صوت_تفسیر #صفحه_235 سوره مبارکه #یوسف
#سوره_12
#جزء_12
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°
@zohoreshgh
❣﷽❣
☀️ #صبح_خودراباسلام_به_14معصوم (ع) #شروع_کنیم😊
✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️
❤️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨
✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
#اول_صبح_سلامم_به_شما_میچسبد
#روزم_به_نام_شما_اختران_الهی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺
برای دریافت دعا و زیارتهای مورد نظر روی لینک بزنید
#زیارت_ناحیه_مقدسه 👇
https://eitaa.com/NedayQran/92476
#زیارٺ_عاشـورا 👇
https://eitaa.com/NedayQran/92477
#حدیث #کساء👇
https://eitaa.com/NedayQran/92478
#دعــاے_عهـــد👇
https://eitaa.com/NedayQran/92479
#دعای_ششم #صحیفه #سجادیه👇
https://eitaa.com/NedayQran/92480
#دعای_هفتم #صحیفه_سجادیه
https://eitaa.com/NedayQran/99580
#زیارت #جامعه_کبیره👇
https://eitaa.com/NedayQran/92481
#دعای_عدیله👇
https://eitaa.com/NedayQran/92482
#جوشن_صغیر👇
https://eitaa.com/NedayQran/92483
#دعای_یستشیر👇
https://eitaa.com/NedayQran/96596
#امام_زمان عج
💚#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_6001048002414772713.mp3
3.25M
#دعای #ندبه
🎤 #محسن_فرهمند
مولای مهربان وتوای عشق من سلام
عجل ولیک الفرج آقای من سلام
درندبه های جمعه توراجستجوکنم
زیباترین بهانه دنیای من سلام
تعجیل درظهور مولا 14مرتبه #صلوات
متن و ترجمه دعای ندبه 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/142
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷زیارت #امام_زمان(عج) در روز جمعه
🎤با نوای استاد #فرهمند
متن و ترجمه زيارت امام زمان عج 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/152
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ
🌹 ارباب خوبم سلام
روی زمینیم
آسمانی از دعاییم
مشغول ذکر
دلنشین صلواتیم
وقتی که دلتنگ
حسینیم ، عاشقانه
با هر سلام
صبحگاهی کربلاییم
#اللهم_الرزقنا_حرم
💚< #اَلسَلامُعَلَیکْیٰااَبٰاعَبدِاللّٰه>💚
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم 😍✋
گل سپید همیشه بهارمے آیی
براے رونق این لاله زار مے آیی
هنوز نبض دلم این سؤال را دارد
ڪه با شروع ڪدامین بهار مے آیی
به پاس این همه آلاله هم شده بے شڪ
به شهر مردم چشم انتظار مے آیی
سپیده سرزده اے آفتاب من پس ڪی
به چشم روشنے این دیار مے آیی
#امام_زمان عج
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
قبل از تو دلم گلی که نيکوست نداشت
همچون تو پدر که فاطمی خوست نداشت
از بس که تو ماهی پدرم "سید علی"
والله نمی شود تو را دوست نداشت
#جانم_فدای_رهبر
#رهبرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سلام_حضرت_آقا
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#ریحانه💓🍃
چرا
عاشـ😍ـق خدا
نباشم؟!
وقتے ڪہ بہ من گفتــ
تو ریحانہ ے
خلقتـــ منــی🙋🏻❤️
💚فَاِنَّ المَرأَةَ رَیحانهُ💚
من هم ریحانه ی خدامـــــ😍🙋🏻
#ریحانه #حجاب
#چادر #عفاف
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ #رهبر
اگه اینارو انجام بدیم و رعایت کنیم،به دشمن پیروزیم به امید خدا...💪
🔰بدونیم خدا باماست
🔰انگیزه و ایمان و عزم راسخمون رو حفظ کنیم
🔰عقلمون رو به کار بندازیم
اخریشم تو بگو😇
#امام_خامنه_ای
#وعده_صادق
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🚨🚨 شهامت آقای خامنهای شگفتانگیزه
✅ کاربری در حساب ایکس نوشت:
«شهامت آقای خامنهای شگفتانگیزه
با موشک، سرزمین یک سگ هار اتمی رو به لرزه درمیاره و فرداش در حسینیه سخنرانی میکنه بعدشم میره نمازجمعه. تا پیام ثبات منتشر بشه.
👌این شجاعت در بدنه مسئولین جاری شده. آقای عراقچی فردا میره بیروت
👌 اینها همهاش قوت قلب و عزت است.»
🪧#وعده_صادق
🪧#سید_حسن_نصرالله
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💙🍃
🍃🍁
#نمازےویژه_درروزجمعہ
✍در بحار از حضرتامیرالمؤمنین(ع) منقول است ڪه حضرترسول(ع) فرمودند: هر ڪه بخواهد دریابد فضیلت روز جمعه را پس بجا بیاورد.
💫پیش از ظهر چهاررڪعت نماز که قرائت ڪند
💫 در هر رڪعت یڪ مرتبه سوره(حمد) و پانزده مرتبه سوره (قُلْ هُوَ اللّهُ أحَدُ)
💫 پس چون از نماز فارغ شود استغفار نماید.هفتاد مرتبه (أسْتَغْغِرُ اللّهَ رَبَّی وَ أتُوبُ إلَیهِ) و بعد پنجاهمرتبه (لاحَوْلَ وَ لا قُوهِ إلاّ بِاللّهُ) و پنجاه مرتبه بگوید (لا إلهَ إلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لاشَریکَ لَهُ) و پنجاه مرتبه بگوید (صَلّی اللّهُ عَلی النِّبیِّ الاُمِّیِّ وآلِهِ)
💯✍پس چون این عمل را بجا آورد از جاے خود برنمیخیزد تا خداوند او را از آتش دوزخ آزاد فرماید و نمازش را میآمرزد و مینویسد حقتعالی از براے او به هر حرفی ڪه بیرون آمده از دهان او (یعنی در این نماز شریف و اعمال) ثواب یڪ حج و یڪ عمره و بنا میڪند از براے او به عدد هر حرفی یڪ شهرے در بهشت و عطا میفرماید به او ثواب هر ڪسی را ڪه نماز ڪرده باشد در مسجدهاے جامع شهرها با پیغمبران وبرآورده شدن تمام حاجات شرعیہ
#سوره_درمانے
#رونق_کسب
✍🏻هرگاه ڪسے بعد از نمازِ
روز جمعه آیه ۲۶ سوره اعراف را
بنویسد
و در منزل یا مغازه خود
آویزان کند ، روزیش زیاد گردد✨
📚 اسرار المقاصد ۱۰۱
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۸۶ او برعکس تصورم مرا در آغوش گرفت و گفت: _به به پس شما سادات هم هس
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۸۷
خدایا منو ببخش!!
ازگذشته ام متنفر بودم! از عسلی که با ندونم کاریها و زیاده خواهیهاش با دل و روح مردان زیادی بازی کرده بود و الان گیر بازی سرنوشت افتاده بود متنفربودم.
کامران همیشه با من مهربون بود و من با بی رحمانه ترین کلمات، اونو از خودم روندم چون شهامت گفتن واقعیت رو نداشتم.
چون میترسیدم اگه بفهمه من با نقشه سمتش رفتم ممکنه بلایی سرمن یا مسعود بیاره.
مغموم و سرافکنده تصمیم گرفتم به سمت محله ی قدیمی برم.باید فاطمه رو میدیدم!!
زنگ زدم تا با او هماهنگ کنم ولی او در همون لحظه ی اول سلام گفت:
_نمیتونه صحبت کنه چون مهمون دارند.
🍃🌹🍃
مثل لشکر شکست خورده بی هدف در خیابانها راه افتادم.
نه حال رفتن به خونه رو داشتم نه پای راه رفتن توی خیابانها.
دلم از خودم و سرنوشتم پربود.چرا تا می آمدم احساس خوشبختی و پاکی کنم یک حادثه همه چیز را دگرگون میکرد؟؟ فاطمه میگفت اگر توبه کنم خداوندگذشته ام رو پاک میکنه ولی این گذشته مدام مثل سایه دنبال منه!!
من دوست نداشتم دل کامران رو بشکنم. کامران مثل من مغرور بود.من خوب میدونستم شکسته شدن غرور یعنی چی؟! چرا با او آشنا شدم که حالا بخاطر خلاصی از دستش دست به دامان کلمات سرد و بی رحمم بشم؟؟
رفتم امام زاده صالح...
کنار ضریحش دخیل بستم و آهسته آهسته اشک ریختم. خدایا فقط تو میتونی این گره رو باز کنی. من فقط خرابترش میکنم. خودت کمکم کن..اصلا از این به بعد ریش و قیچی دست خودت. هرچی تو بگی.. هرچی تو بخوای.به دل سیاه من نگاه نکن.
#وقتی_دارم_کج_میرم_یه_نیشگون_کوچولو_ازم_بگیر. من پدرو مادر بالای سرم نبوده.کسی نیشگونم نگرفته که پامو جمع کنم..تو بشو پدرو مادر من.بهم یاد بده راه ورسم زندگی رو. ..
نماز مغرب و عشا رو اونجا خوندم.فاطمه هنوز باهام تماس نگرفته بود. وقتی حس کردم دیگه آروم شدم به سمت خونه راه افتادم.
🍃🌹🍃
روز بعد، دوباره به مدرسه رفتم
ولی اصلا دست و دلم به کار نمیرفت. فقط بی صبرانه منتظر فاطمه بودم که باهاش تماس بگیرم و بایک جمله آرومم کنه.
به محض پایان روز کاریم با او تماس گرفتم و بی مقدمه گفتم باید ببینمت.
او گفت:
_منم همینطور.بیا خونمون
یک ساعت بعد اونجا بودم.توی اتاقش دسته گلی زیبا خودنمایی میکرد.و اوخوشحال تر از همیشه بنظر میرسید.
پرسیدم:
_اینجا خبری بوده؟
او گونه هاش گل انداخت و روی تختش نشست.
منتظر بودم تا کنجکاوی ام رو ارضا کند.
گفت:
_دیروز عمو اینا اینجا بودن..
چشمام گردشد. با ناباوری نگاهش کردم. او خنده ی زیبایی کرد و با اشتیاق شروع به تعریف کرد:
_رقیه سادات نمیدونی چقدر ذوق کردم وقتی که از در تو اومدن و باهاشون مواجه شدم فقط نزدیک ده دیقه تو بغل همدیگه گریه میکردیم.
چشمانش رو پرده ی اشک پوشاند و گفت:
_واقعا اونها خیلی بزرگوارند..اصلا باورم نمیشه. هیچ حرفی از چندسال پیش و اون حادثه زده نشد.گفتن اومدیم دوباره خواستگاری…
🍃🌹🍃
از شنیدن حرفهای فاطمه اونقدر ذوق زده شده بودم که گریه ام گرفت.
با خوشحالی اورا بغل کردم و پرسیدم _پس دیروز اونا خونتون بودن؟ تعریف کن ببینم دقیقا چیشد که اومدن؟
_منم دقیق از جزییاتش خبر ندارم.یعنی جو طوری نبود که ازشون چیزی بپرسیم. اینقدر ازدیدنشون خوشحال بودیم که اصلا جایی برای سوال باقی نمیموند.باید اینجا میبودی و قیافه ی حامد و میدیدی. فک کنم اونم مثل من، تو شوک بود.
فاطمه نفس عمیقی کشید و با لبخندی زیبا گفت:
_دارم به حرفت میرسم که اون شب خدا صدامونو شنید.اینهمه سال دعا کردم نشد..قسمت این بود با یک سادات گل آشنا بشم و از گرمی نفس او حاجتم رو بگیرم.
🍃🌹🍃
جمله ش به اینجا که رسید هق هق امانم رو برید.
این روزها چقدر شکننده شده بودم. چقدر بی پروا گریه میکردم.
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۸۷ خدایا منو ببخش!! ازگذشته ام متنفر بودم! از عسلی که با ندونم کاری
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۸۸
مادر فاطمه از صدای گریه ی من داخل اتاق اومد
ولی فاطمه بهش اشاره کرد بیرون بره.
او با اینکه سوال در نگاهش موج میزد ولی صبر کرد تا حسابی تخلیه بشم.
گفتم:
_فاطمه درسته من توبه کردم ولی گناهانم اینقدر بزرگ بوده که امیدی ندارم..تا میخوام اون گذشته ننگینم رو فراموش کنم یک اتفاقی میفته که از خودم بدم میاد..
فاطمه با مهربانی گفت:
_دوباره چه اتفاقی افتاده؟
جریان دیروز رو براش تعریف کردم.
او اخمهایش در هم رفت و بعد از کمی فکر گفت:
_نباید باهاش میرفتی.گفته بودم فعلا ازش فاصله بگیر!
گفتم:
_بابا نمیشد بخدا.از اونجا نمیرفت. مجبورشدم از ترس آبروم باهاش برم.
فاطمه متفکرانه گفت:
_این کامران چقدر برام عجیبه.ظاهرا بدجوری دلباخته ت شده..
سرم رو با درماندگی تکون دادم:
_نمیدونم..خودمم نمیدونم!
_چقدر بهش اعتماد داری؟ یا بهتره بپرسم چقدر میشناسیش؟
کمی فکر کردم و گفتم.:
_تا همون حد که بهت گفته بودم..بیشتر نه..ولی نمیتونم بهش اعتماد کنم چون من اصولا به مردهایی که از جنس او هستند مطمئن نیستم.
فاطمه سرش را خاراند و گفت:
_بنظرم تو بهش اعتماد داری چون از اینکه باهاش تند برخورد کردی پشیمون و افسرده ای!
از استدلال او متعجب شدم ودر فکر فرو رفتم.فاطمه ادامه داد:
_باید منو ببخشی که بخاطر درگیریهای خودم از پرس وجو راجع به مشکل تو غافل شدم.ولی راستش من الان دیگه احساسم نسبت به کامران بد نیست.یعنی از همون اولش هم بد نبود فقط شناخت نداشتم. اونروزم که دم در دیدمش از اون دوتای دیگه موجه تر بنظر میرسید.از طرفی هم که میگی مادرش یک خانوم محجبه بوده.خوب این خودش یک امتیاز مثبت برای این آقاست ولی با تمام این تفاسیر باز هم نباید بی گدار به آب زد.
🍃🌹🍃
گویا فاطمه تمام دغدغه اش این بود که ببینه آیا منو کامران به درد وصلت با یکدیگر میخوریم یا خیر.!! غافل از اینکه من حرفم چیز دیگریست.گفتم:
_فاطمه جان من به این چیزها کاری ندارم. اصلا دنبال زندگی شخصی او نیستم چون من هدفم رسیدن به او نیست.. من فقط میخوام بدون هیچ مشکلی اون از سر راه زندگیم کنار بره..همین!
فاطمه با دقت نگاهم کرد:
_واقعا یعنی تو بهش هیچ علاقه ای نداری؟
شانه هام رو بالا انداختم:
_نه!!! فقط حس احترام و عذاب وجدان.. چون او واقعا محترم و مهربونه…شاید اگر درشرایط دیگری بودم بهش فکر میکردم ولی با این شرایطی که دارم اصلن بهش فکر نمیکنم!
فاطمه با کنجکاوی پرسید:
_مگه شرایط فعلی تو چیه؟
🍃🌹🍃
خب معلومه! من عاشق و دلباخته ی مردی هستم که به تنهایی با کل جهان برابری میکنه! تا وقتی قلب و روحم از نیاز این مرد سرشاره نیازی به عشقهای کوتاه و بیمعنی کامرانها ندارم..ولی مجبورم برای فاطمه دلایل دیگری بیاورم.
گفتم:
_خب من نه خانواده ای دارم..نه مادری نه پدری..نه حتی سرمایه ی درست حسابی ای..آهی کشیدم!
_و از همه مهمتر گذشته ی پرافتخاری هم ندارم که بعدها همسرم سرش رو بالا بگیره که این زنمه!!!
فاطمه لبهاش رو به نشونه ی اعتراض جمع کرد و گفت:
_اصلا از طرز تفکرت خوشم نیومد!بابا طرف عاشقته..اونم با وجود اینکه تقریبا از وضعیت زندگیت خبر داره.بعد اونوقت تو از این چیزهای پیش پا افتاده میترسی؟ اینقدر ضعف نداشته باش.قرار شد به خدا اعتماد کنی!
سرم رو به نشانه ی تسلیم تکون دادم و به دیوار تکیه زدم.
_فاطمه…؟؟؟
_جانم؟
_کاش ده سال زودتر باهات آشنا شده بودم. .
_خداروشکر که ده سال دیر تر آشنا نشدی!
🍃🌹🍃
به هم نگاه کردیم..
چشمهاش برق شیطنت آمیزی میزد و روی لبهاش لبخند کمرنگی نشسته بود.فهمیدم که این جمله رو از روی شوخی گفت ولی من قبول داشتم..واقعا خدا روشکر که ده سال دیرتر پیداش نکردم وگرنه شاید پرونده م سیاه تر میشد!
🍃🌹🍃
روزها از پی هم میگذشتند
و من کم کم داشتم با زندگی جدید خو میگرفتم.بعد از برخورد اونروزم با کامران، دیگه خبری ازش نشد و من به خیال اینکه او دست از سرم برداشته. روال عادی زندگی رو از سر گرفتم.آخر ماه رسید و با اولین حقوقم که دسترنج تلاش یک ماهه ام بود برای خانه مقداری خرید کردم.در مدت این یکماه کاملا متوجه ی تغییرات روحی ومعنویم شده بودم و روز به روز به آرامش بیشتری دست پیدا میکردم. فقط یک چیز آزارم میداد و آن بدهی ام به کامران بود.نمیدونستم چگونه میتوانم بدون دیدار مجدد با او بدهیم رو پرداخت کنم!
🍃🌹🍃
با فاطمه مشورت کردم و او گفت حاضره با من تا کافه ی او بیاد تا من بدهیم رو تسویه کنم.این لطف فاطمه برای من خیلی ارزشمند بود.باهم به کافه رفتیم.دست وپاهام میلرزید.به سمت پیش خوان رفتم و از سعید ،گارسون کامران سراغش رو گرفتم. سعید که با دیدن ظاهر من در بهت و تعجب بود با لکنت گفت:
_کامران نیست..رفته جایی یک ساعت دیگه برمیگرده
.
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۸۷ خدایا منو ببخش!! ازگذشته ام متنفر بودم! از عسلی که با ندونم کاری
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝