eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.9هزار دنبال‌کننده
31.2هزار عکس
6.4هزار ویدیو
477 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زین پس به جای واژه ی عطشان بگو حسین در لحظه های بارش بگو حسین هرجا دلت گرفت، کمی مُحتشم بخوان هِی در میان گریه بگو: جان، بگو حسین 💚< >💚 😍✋ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
😍✋ آقــا دلم برای شـــما تـنـگ میشود وقتی که آسمان ز غمت رنگ میشود  مولا برای دیدن یک لحظه ی رخت دستم به ریسمان دعا چنگ میشود عج 🌹 🌹 ✨اللَّهُمَّ‌اجْعَلْنٰا مِنْ‌أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ🤲 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
خنده کن رنگ بگیرد در و دیوار دلم خنده کن از لبت این حوضچه کاشی بشود اللهم احفظ و اید و انصر قائدنا و مرجعنا @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
چــــــــــادُرم آتش‌وجودت... عطرِ‌گلستانِ‌ابراهیم‌می‌دهد... نمی‌سوزاند... به‌عروج‌می‌رساند... ڪافیست‌عشق‌را‌لمس‌ڪنی... آن‌وقت... ڪه‌گرمای‌وجودش‌را... با‌هیچ‌خنڪایی... با‌هیچ‌نسیمی... عوضش‌نمی‌ڪنی...🤎 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
👆 ✨﷽✨ ❣ذكر روز شنبه يا رَبَّ العالَمين 🌸اي پروردگار جهانيان هرڪس روزشنبه این نمازرابخواندخدااورا دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد [۴رڪعت ودرهررڪعت حمد،توحید،آیة‌الکرسے] 📚مفاتیح الجنان @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۸۵ بعدرفتن مادر و پدر حورا، حورا روزهای
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی (حوراء) ✨قسمت ۸۶ ,,,,,حال...,,,,, حرم شلوغ بود و حورا دیر رسید. موقعی که بالای سر عروس و داماد رسید آن دو دیگر به هم محرم بودند. اشک صورتش را گرفت و از ته دل برایشان دعا کرد. ناگهان چشمش به مهرزاد و امیر مهدی افتاد که هر دو خیره به او بودند.... کاش نمی‌آمد اما هدی حتما این گونه ناراحت میشد. هدی بلند شد تا با همه روبوسی کند . حورا را که دید دوید طرفش و محکم بغلش کرد. _ وای حورا جونم خوب شد اومدی. _ سلام عزیزم خوشبخت بشی آبجی.همیشه آرزوم دیدن خوشبختیت بود. امیر رضا پسر خوبیه تو هم که ماهی ماه.ان‌شالله به پای هم پیر بشین. خلاصه هدی با همه رو بوسی کرد و انگشتر حلقه را به دستش کرد. صلواتی فرستاده شد و لبخند به لب عروس و داماد نشست. حورا میخواست به زیارت و بعدش هم به محل کارش برود بنابراین از هدی و امیر رضا عذرخواهی کرد و برایشان آرزوی خوشبختی کرد... وقتی حورا رفت، مهرزاد دنبالش افتاد... و امیر مهدی زیر لب گفت: چقدر دلم برات تنگ شده بود حورا. هنوز هم تحت تاثیر بود...و به کل حورا را فراموش کرده بود تا اینکه او را در حرم دید. با آن لباسش انگار عروس بود.کاش می شد جلو برود، حرفی بزند، کاری کند... اما تاسف که نمی توانست. مهرزاد و حورا با هم به خانه رسیدند اما مهرزاد دیرتر داخل رفت تا حورا نفهمد که دنبال او بوده. همان شب حورا بایه تصمیم قطعی در اتاق دایی رضایش را زد. – بفرمایید. حورا سرش را داخل برد و گفت: _سلام. _ سلام دایی جان بیا تو. حورا داخل شد و در رابست. همانطور ایستاده عزمش را جزم کرد و تمام تلاشش را کرد که حرفش را بزند. بدون من من و رودروایسی. _ ببخشید من اومدم اینجا یک سری حرفایی بزنم که شاید به مذاقتون خوش نیاد. _ چیشده حورا جان؟ بشین. _ نه ممنون راحتم. من میدونم که شما پولی رو که پدرم برام گذاشته بود تا خرج من و خواسته‌هام بشه رو خرج خودتون و سفراتون کردین. الانم مبلغش برام مهم نیست فقط دروغا و تهمتایی برام مهمه که تو این سال ها عذابم میداد.!!نه علتشو میخوام بدونم نه گله ای دارم. فقط... فقط ازتون یک خواهش دارم که تا آخر این هفته یک خونه کوچیک برای من پیدا کنین خودم اجارشو سر ماه میدم. من میخوام از این خونه برم و به هیچ وجه حاضر به موندن اینجا نیستم. پس ازتون میخوام خونه برام پیدا کنین تا آخر همین هفته وگرنه... من دیگه پامو اینجا نمیزارم. رضا دهانش دوخته شده بود... و نمی توانست چیزی بگوید فقط آب دهانش را قورت داد و سری تکان داد. حورا هم با همان اخم بین پیشانی اش گفت: _ممنونم. و رفت. **** ,,,یک هفته بعد,,, حورا به خانه کوچک و وسایل اندکش نگاهی کرد. گاز و یخچال را همسایه دیوار به دیوارش که زن و شوهری میانسال و مهربانی بودند به او دادند. آخر هرسال وسایلشان را تعویض می کردند... لباس شویی و تلوزیون هم که لازم نداشت چون لباس با دست میشست و به هیچ عنوان تلوزیون نگاه نمیکرد. بالاخره از آن خانه خلاص شده بود و حالا با خیال راحت میتوانست زندگی کند. اما چه بد که دیگر هیچکس را نداشت جز دایی که میگفت من هر ماه یک مقدار پول میریزم تو حسابت تا جیبت خالی نباشه. حورا هم فهمید که میخواهد دینش را به او عطا کند بنابراین حرفی نزد. مهرزاد به شنیدن خبر رفتن حورا حالش بسیار خراب شده بود و چند بار خواسته بود با ترفند های مختلف جلوی او را بگیرد اما نمیشد. دقایق آخر حورا با گریه مارال را بغل کرده بود و از او خواسته بود که هروقت دلش تنگ شد به او بگوید تا از مدرسه به دنبالش برود.. دل کندن از آن خانه چنان سخت نبود. مریم خانم که با دمش گردو می‌شکست موقع رفتن حورا اصلا در خانه نبود و مونا هم با خودش برده بود. حورا داشت به آینده شیرین و زندگی راحتش فکر میکرد و هیچکدام از اتفاقات گذشته برایش مهم نبود. آنها را ته ته ذهنش انداخته بود و خیال خودش را راحت کرده بود. حورا چیزی از عید نوروز نفهمیده بود چون روزهای اول برعکس تصورش مراجعه کننده ها زیاد بودند و او وقت سر خاراندن هم نداشت... از۱۳عید به بعد کلاس هایش هم شروع شد و سرش بیشتر شلوغ شد. هدی را هفته ای دو یا سه بار میدید و حسابی برای خوشبخت بودنش خوشحال بود. خودش هم برنامه روزانه اش دانشگاه و مرکز و خانه و خواب بود. شام ها چیز سبکی می خورد و برای ناهار هم در راه ساندویچی می گرفت تا گشنه نماند. استادش از کار او خیلی راضی بود و برای عید به او ۵۰۰ هزار تومن عیدی داد. البته این پول را بعد عید و بخاطر تشکر از زحمات حورا داد. حورا هم کمی از آن پول را برای خود مانتو و شلوار خرید و بقیه اش را مثل همیشه کرد. زندگی برایش آسان و تقریبا بدون مشکل شده بود. راحت و با آرامش زندگی می کرد و راضی بود. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو »
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۸۵ بعدرفتن مادر و پدر حورا، حورا روزهای
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌸🍃🌸.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌸.🍃🌸═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۸۶ ,,,,,حال...,,,,, حرم شلوغ بود و حو
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی (حوراء) ✨قسمت ۸۷ _بفرمایید. در باز شد و یلدا وارد شد. با لبخند روی لب و دسته گلی به دست. _ سلام حورا جون. خوبی عزیزم؟؟ _ به به یلداخانم. بفرمایین تو دم در بده. خوبم فدات بشم چرا زحمت کشیدی؟ یلدا با چادر عربی، بسیار زیبا و معصوم شده بود. حورا از دیدنش خوشحال شده بود و لبخند رضایت بر لب داشت.چقدر فرق کرده بود و چقدر سرحال بود. _ چه عجب از این ورا! دو ماه گذشته و خانم تازه الان اومده دیدن ما. یلدا نشست و گفت: _وای نگو حورا جون خیلی درگیر بودم بخدا. اومدم ازت تشکر کنم واقعا کمک کردی بهم. _ ازدواج کردی؟ ابروها و حلقه اش را نشان داد و گفت: _مشخص نیست؟ بالاخره به ارزوم رسیدم. خیلی خوشحالم بخدا. بابام وقتی فهمید چه اشتباهی کرده دلخور شد و گفت که بیان حرفای اولیه رو بزنن. بالاخره هم راضی شد و قبول کرد. شب عید عقد کردیم و الانم یه ماهه تو عقدیم. _ ای جان خداروشکر همش تو فکرت بودم خدایی خوشحالم به آرزوت رسیدی و خوشبختی. چرا آقا دوماد نیومدن؟ _ رفته سفر دو روزه جمکران. _ عه بسلامتی چرا بدون تو!؟ _ آخه.. نذر داشته اگه به من برسه خودش دو روزه بره جمکران و بیاد. _ الهی زیارتشون قبول. خب خداروشکر. الان اوضاع چطوره؟ _عالی خیلی راضیم از شوهرم و خانوادش. مادر پدرمم خیلی باهاش خوبن. حالا فهمیدن چه پسر گلیه. قرار عروسیمونم افتاد سال دیگه عید غدیر. _ به سلامتی خوشبخت بشی عزیزم. خیلی برات خوشحالم. – همشو مدیون توام حورا جون. ممنونم از کمکات. _قربونت بشم تو هیچ دینی بهم نداری گلم. همش بخاطر دل پاک و مهربونته. _خلاصه ممنونم ازت. این گلم تقدیم به بهترین مشاور دنیا. دسته گل را به حورا داد و با خداحافظی از اتاقش خارج شد. حورا با خستگی برگشت خانه. از ایستگاه اتوبوس تا خانه راه زیادی نبود ولی متوجه نگاه‌های معنادار همسایه‌هایش شد.دیگر هیچ چیز برایش مهم نبود چه برسد به حرف مردم. بگذار هر چه می خواهند بگویند. من برای خودم زندگی می کنم. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌸🍃🌸.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌸.🍃🌸═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۸۷ _بفرمایید. در باز شد و یلدا وارد شد
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی (حوراء) ✨قسمت ۸۸ وارد خانه شد و قهوه ای برای خودش درست کرد. مشغول رسیدگی به درس هایش بود که زنگ خانه اش به صدا درآمد. آیفون را برداشت و گفت: _بله بفرمایین. _سلام مهرزادم درو باز کن. او دختری مجرد و تنها بود. همینطور هم پشت سرش هزاران حرف بود و نگاه های همه کنجکاوانه بود بنابراین نباید می گذاشت مهرزاد وارد ساختمان شود. _ سلام نه نمیشه. چی کار دارین؟ _ اومدم ببینمت نترس کاریت ندارم میخوام فقط احوالتو بپرسم. _ خوبم. _ لااقل بیا پایین حرف بزنیم. _ آقا مهرزاد برین لطفا. نمیخوام کسی اینجا ببینتتون. _ باشه میرم فقط... فقط خواستم بدونی دلم برات خیلی تنگ شده. کاری چیزی داشتی تعارف نکن حتما بگو بهم. _ ممنونم سلام به مارال برسونین. _ باشه... خدافظ. مهرزاد که رفت حورا نفس عمیقی کشید. زندگی حورا داشت روی روال می افتاد. دیگر خبری از کنایه و اضافی بودن و تحقیر نبود.. خانه اش هرچند خیلی بزرگ نبود ولی احساس راحتی و آرامش به حورا میداد اما پچ‌پچ‌هایی که به گوشش میرسید آزارش میداد. یک روز که از کلاس برمی گشت با همسایه اش روبرو شد. اجبارا سلامی زیرلب گفت و خواست که سریع تربرود. ازطرز نگاه و جوابش مشخص بود که همسایه کنجکاوی است. سلام حورا را جواب داد وگفت: _ببخشید شما تنها زندگی میکنین؟ حورا گفت: _چطور؟ _آخه یک دختر تک و تنها درست نیست کنار ما که خانواده داریم زندگی کنه. حورا از حرف او حسابی جا خورد. مگر انسان ها چقدرمی توانند بدبین باشند نسبت به دختری معصوم و بی آزار که تازه دارد به آرامش کوچکی می رسد؟ مگر او چقدر صبر داشت که بعد آن همه عذاب باید این حرف هارا می شنید. مودبانه سری تکان داد و گفت: _درست نیست که درباره بندگان خدا بدون اینکه چیزی بدونیم قضاوت کنیم خانوم. و سریع محل راترک کرد و رفت‌. به خانه ک رسید انگار دلش از همه عالم و آدم گرفته بود. "همه‌ی آدما واسه خودشون دوتا دنیا دارن! دنیایی که اونارو به شما متصل میکنه، که باعث میشه با آدمای دیگه نشست و برخاست کنن، بخندن، برقصن و پابه‌پای بقیه لذت ببرن‌. اما دنیای دیگه ای هم هست به اسم تنهایی که اتصال اونارو با بقیه دنیا قطع میکنه! اونوقته که یاد میگیرن تنهایی لذت ببرن، گریه کنن، با صدای بلند کتاب بخونن، زیر تموم بارونا تنهایی راه برن، یکی یکی دونه های برف رو بشمارن و هرروز صدبار به شمعدونی ها آب بدن. هر آدمی مرزی بین دو تا دنیاش تعیین کرده‌. اما میدونی مشکل از کجا شروع میشه؟ وقتی آدمی عاشق تنهاییش بشه. اون آدم محکوم به نابودیه!" 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌸🍃🌸.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌸.🍃🌸═╝
💢 ذکر «لاحول و لا قوه الا بالله» ♦️ رسول اکرم (ص) فرمود: «ذکر «لا حول و لا قوه الا بالله» نود و نه درد را شفا می دهد که ساده ترین آنها اندوه است.» ♦️ رسول اکرم (ص) فرمود: «در شب معراج ابراهیم خلیل بر من گذر کرد، و گفت: به امتت امر کن در بهشت، بسیار درخت نشاء نمایید که زمینش وسیع و خاکش پاک است.» گفتم «نشاء بهشت» چیست؟ پاسخ داد: ♦️ لا حول و لا قوه الا بالله ♦️ امام صادق (ع) فرمود : هرگاه از قدرتمند، یا چیز دیگری ناراحت و اندوهناک شدید، ذکر «لاحول و لا قوه الا بالله» را زیاد تکرار کنید، زیرا این ذکر کلید گشایش هرگونه گرفتاری و ناراحتی است، و گنجی است از گنجهای بهشت عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔸دعای حضرت یوسف علیه السلام برای از : 🌺امام صادق علیه السلام می فرماید : خداوند متعال بر یوسف که در زندان بود ( ملک یا شخصی را ) مبعوث کرد و به او گفت ای پسر یعقوب چه شد که با خطاکاران منزل گزیده ای ؟! یوسف گفت : جرم و خطایم . پس به جرم و خطایش اعتراف کرد ............ 👈به او گفت بخوان این دعا را ( برای خلاصی از ) يَا كَبِيرَ كُلِ‏ كَبِيرٍ يَا مَنْ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ لَا وَزِيرَ يَا خَالِقَ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ الْمُنِيرِ يَا عِصْمَةَ الْمُضْطَرِّ الضَّرِيرِ يَا قَاصِمَ ۹كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ يَا مُغْنِيَ الْبَائِسِ الْفَقِيرِ يَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْكَسِيرِ يَا مُطْلِقَ الْمُكَبَّلِ‏ الْأَسِيرِ أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أَنْ تَجْعَلَ لِي مِنْ أَمْرِي فَرَجاً وَ مَخْرَجاً وَ تَرْزُقَنِي مِنْ حَيْثُ أَحْتَسِبُ وَ مِنْ حَيْثُ لَا أَحْتَسِبُ همینکه صبح شد مَلِک او را آزاد کرد در آن جا بود که یوسف گفت : وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ‏ عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
.دعای سریع الاجابه از حضرت علی (ع) 🌺دعایی که اجابتش قطعی ست🌺 💼←➊جهت و 💑←➋جهت 🏡← و یا 💞←➍کلیه حوایجی که امیدی به رواشدنش نیست ❤️⇦محبت بین همسران و زبان بند و دفع دشمنان⇨⚡️ ✨روایت شده که مردی خدمت حضرت امیرالمؤمنین(ع) شکایت کرد از دیر شدن جواب دعایش فرمود چرا نمی‌خوانی دعای سریع‌الاجابه را پرسید که آن کدام دعا است فرمود بگو: 🌼✨اللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِاِسْمِکَ الْعَظیمِ الْأَعْظَمِ الْأجَلِّ الْأَکْرَمِ الْمَخْزُونِ الْمَکْنُونِ النُّورِ الْحَقِّ الْبُرْهانِ الْمُبینِ الَّذی هُوَ نُورٌ مَعَ نُورٍ وَ نُورٌ فی نُورٍ وَ نُورٌ عَلی کُلِّ نُورٍ وَ نُورٌ فَوْقَ کُلِّ نُورٍ وَ نُورٌ تُضیی‌ءُ بِهِ کُلُّ ظُلْمَهٍ وَ یُکْسَرُ بِهِ کُلُّ شِدَّهٍ وَ کُلُّ شَیْطانٍ مَریدٍ وَ کُلُّ جَبّارٍ عَنیدٍ لاتَقَرُّبِهِ اَرْضٌ وَ لایَقُومُ بِهِ سَماءٌ وَیَاْمَنُ بِهِ کُلُّ خائِفٍ وَیَبْطُلُ بِهِ سِحْرُ کُلِّ ساحِرٍ وَبَغْیُ کُلِّ باغ وَحَسَدُ کُلُّ حاسِدٍ وَیَتَصَدَّعُ لِعَظَمَتِهِ الْبَرُّوَ الْبَحْرُ وَیَسْتَقِلُّ بِهِ الْفُلْکُ وَ حَتّی حینَ یَتَکَلَّمُ بِهِ الْمَلَکُ فَلایَکُونُ لِلْمَوْجِ عَلَیْهِ سَبیلٌ وَ هُوَ اسْمُکَ الْأَعْظَمُ الْأَعْظَمُ الْأَجَلُّ الْأَجَلُّ النُّورُ الْأَکْبَرُ الَّذی سَمَّیْتَ بِهِ نَفْسَکَ وَاسْتَوَیْتَ بِهِ عَلی عَرْشِکَ وَاَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِمُحَمَّدٍ وَ اَهْلِ بَیْتِهِ وَاَسْئَلُکَ بِکَ وبِهِمْ اَنْ تُصَلَّیَ عَلی مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تَفْعَلَ بی کَذا وَکَذا.🌼✨ 💎⬅️به جای کذا و کذا بخواهد.➡️💎 عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍀🌼 🌼🍀 🔮برای کم بودن شیر این را می نویسی و در آب انداخته و به او مینوشانی 📿(فِيهَا أَنْهَارٌ مِّن مَّاءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِّن لَّبَنٍ لَّمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِينَ وَأَنْهَارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى ) (سوره مبارکه محمد صلی الله علیه و آله ، آیه 15 )📿 ⚜در خواص السّور از مولایمان حضرت امام علی بن موسی الرضا (ع) روایت شده که فرمودند چون شیر زنی کم باشد اسم (الرقیب ) را بر کاسه چینی بنویسد و به آب نیسان که بر آن دعا خوانده باشند بشوید و به آن زن بدهد که بخورد شیرش زیاد می گردد. و در حاشیه منهاج سمنانی (ره) و تسهیل الدواء است که به جهت زیاد شدن شیر زن مرضعه (شیرده) این آیه شریفه را بنویسد و بشوید و آن زن بخورد شیر او بسیار میگردد: 🔆(ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَٰلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً ۚ وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ ۚ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ)🔆 (سوره مبارکه بقره ، آیه 74). عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
❤️ذکرهای مجرب روزهای هفته برای براورده شدن حاجت ها: زیاد هم وقت نمگیره تا هفت روز هر روز این اذکار را هریک را هزار مرتبه به این ترتیب بخوانید ان شاء الله تان روا میشود. شنبه: یا حَیُّ یا قَیومُ. یکشنبه: اِیاکَ نَعبُدُ وَ ایاکَ نَستَعینُ. دوشنبه: سُبحانَ اللهِ وَ الحَمدُ لِلّهِ. سه شنبه : یا اللهُ یا رَحمانُ. چهارشنبه : حَسبی اللهُ وَ نِعم الوَکیلُ. پنج شنبه : یا غَفورُ یا رَحیمُ. جمعه : یا ذالجَلالِ وَ الاِکرامِ. عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔮 برای 🔮 📿 کان لم یسمعها کان فی اذنیه وقرا فبشره بعذاب الیم 📿 📖 سـوره لـقمان آیه 7 📖 جهت گوش درد آیه را خوانده دم کنند و یا ۷بار بر روغن منداب خوانده روغن را در گوش بچکاند ———————————————— 🔮 راه دوم🔮 ذکـر 📿 یاسمیع 📿 را با وضو ۱۱ بار خوانده و فوت کند ان شاءالله برطرف شود عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍂🍃🌹 آیه‌ای جهت رونق و 🌹🍃🍂 🌺👌به جهت آن آیه ۱۰ سوره اعراف را نوشته در یا در محل کسبش بیاویزد ان‌شاءالله به مقصود رسد 🍃🌸وَلَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ🌸🍃 📚 گل‌های ارغوان ۸۴/۳ عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Part14_خون دلی که لعل شد.mp3
10.75M
🇮🇷سلامتی و طول عمر حضرت آقا صلوات🇮🇷 🍀 🍀 💠صوت شماره 4⃣1⃣ 🍀 .... 🍀لینک دانلود کتاب صوتی خون دلی که لعل شد از گوگل درایو 👇 https://drive.google.com/folderview?id=1U7MgbsCJSkE38jRcWT_bYxE7vWPhS7Ry عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰چند لحظه وقت داری از امام زمانت بشنوی؟ ━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━ عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
عجایب بسم الله.mp3
4.31M
🎧عجایب بسم الله الرحمن الرحیم 🎙️حجت الاسلام دانشمند عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: واحدهای نظامی سرگذشت جنگ تحمیلی را به‌وسیلهٔ بازی‌های رایانه‌ای روایت کنند 🔹بازی‌های رایانه‌ای در دنیا به یک ابزار انتقال پیام تبدیل شده است. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕