eitaa logo
ندای قـرآن و دعا📕
12.8هزار دنبال‌کننده
32.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
482 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31 eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran دعا و سرکتاب نمیکنم
مشاهده در ایتا
دانلود
‏یکی در آرزوی دیدن توسـت یکی در حسرت بوسیدن توست ولـــی من ســـاده و بــی ادعایم تمـام هستی ام خندیدن توست @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
رعایت حجاب، پاسداشت خون شهداست.🕊❣️ برای چـــادر باید به آسمان نگاہ ڪرد برای چادر و حجابت🦋 به ڪنایه اطرافیان نگاہ نڪن!👀 آسمانی شدن بها دارد!☁ یادت باشد:♥😊 بهشت را به بها می دهند🌱 نه به بهانه... @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
👆 ⚜﷽⚜ ❣ذكر روز شنبه يا رَبَّ العالَمين 🌸اي پروردگار جهانيان هرڪس روزشنبه این نمازرابخواندخدااورا دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد [۴رڪعت ودرهررڪعت حمد،توحید،آیة‌الکرسے] 📚مفاتیح الجنان @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
از خاطر دهر کى رود یاد حسین گلبانگ عدالت است فریاد حسین بر خلق ستم دیده، مبارک بادا مرگ ستم است، روز میلاد حسین 💫 (ع)🌺 💫 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی آنلاین - گفت مادرم قصه ات رو از بچگی - رسولی.mp3
5.66M
🌺 (ع) 💐گفت مادرم قصه‌ات رو از بچگی 💐ما خونوادگی حرم اومدیم 🎙 👏 👌 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی آنلاین - نماهنگ مثل نفس - گروه سرود میقات.mp3
5M
دنیای منی، آقای منی تو امام حسین رویاهای منی تو مثل نفس، همراه منی روشنه شبام آخه تو ماه منی... 🔊 🔄 👌🏻 🎙 (ع)🌺 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6034899319734143879.mp3
1.14M
🇮🇷 سرود ایران ایران ایران 🇮🇷 رضا رویگری 🇮🇷 دهه فجر گرامی باد 🇮🇷 مبارکه 💐🌸 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌿🌼🌿🌼 🌿🌼🌿 🌼🌿🌼 🌿 🌼 @zohoreshgh ❣﷽❣ اعمال سه شب اول و روز اول حضرت رسول اکرم (ص) فرمود هر کس سه روز اول شعبان روزه بدارد وشبهای انها را به عبادت قیام کند ( ودر آن سه شب ) دورکعت نماز بیک حمد وپانزده توحید بخواند خداوند شر اهل آسمانها و زمینها را و شر هر سلطان جائوری را از وی دور کند و قسم بخدائیکه مرا بحق نبوت فرستاده که خدای تعالی هفتاد هزار گناه کبیرۀ او که بین خود وخدا کرده آمرزد وعذاب و شدائد قبر را از او دور کند(اقبال ، صفحه 685). 🌾 دو رکعت است و در هر رکعت بعد از حمد، بیست و پنج مرتبه سوره توحید خوانده شود. ثواب: رسول خدا (ص) فرمود:کسی که این نماز را به جا آورد،خدا برای او در روز قیامت هشت در بهشت را باز می کند و هفت در جهنم را بر او می بندد، و خداوند هزار حله و هزار تاج بر او می پوشاند. 👈🏻همچنین خواندن زیارت امام حسین(ع) در شب و روز سوم شعبان وارد شده است. 📚منبع: مهمترین دانستنیهای یک مسلمان بارویکرد روزشماررویدادهای مهم تاریخ اسلام، تألیف زهراپاشنگ، جلد2، ص 726. 🌹اللهم‌صل‌علی‌محمد‌آل‌محمد‌وعجل‌فرجهم🌹 أللَّھُـمَ عجِّلْ لِوَلیِڪْ الْفَرَج🌟 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🌼 🌿 🌼🌿🌼 🌿🌼🌿 🌼🌿🌼🌿🌼
ندای قـرآن و دعا📕
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۳۷ و ۳۸ غذاشو آماده کردم _علی جان بیا نا
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 🌟قسمت ۳۹ و ۴۰ فاطمه از تموم کارایی که کرده بود پشیمون بود و گریه میکرد. فاطمه الان شده بود همون فاطمه ای که قبلا بود همونی که همیشه مهربونی از چشماش مشخص بود. _اجی اشکاتو پاک کن دیگه دلم نمیخواد اینطوری ببینمت! سرشو انداخت پایین با دستم اشکاشو پاک کردم و سرشو آوردم بالا. _تو که الان نباید گریه کنی و ناراحت باشی تازه باید خوشحالم باشی از اینکه متوجه شدی کارت اشتباه بوده. الانم بخند تا من خندتو ببینم! لبخندی نزد و باز بغض کرد: _فاطمه میخوام یه خبری بهت بدم که باید حتما لبخند روی لبهات باشه تا بگم! فاطمه متعجب نگاهم کرد _چه خبری!؟ _تا نخندی که نمیگم! _باشه میخندم بگو دیگه! لبخندی بی حال زد _خب هرچند این لبخندی که زدی اون نبود که میخواستم اما میگم! خب قراره به زودی های زود بشی خواهر عروس! فاطمه از حرفم شوکه شد _یعنی چی میشم اجی عروس؟ _دیگه یکم فکر کنی بد نیستا..!! ابروهاشو به نشونه تعجب داد بالا. و بعدش زد زیر خنده. انقدر خندید که از چشماش اشک میومد. _وای حسنا باورم نمیشه راست میگی؟ _من با تو شوخی دارم؟! دوباره زد زیر خنده _حالا این دوماد کی هست؟ نکنه همون حسن کچله؟ +خیلی بدی خودت حسن کچلی _منکه کچل نیستم حالا بگو ببینم کیه! +اقامحسن! _محسن پسر خاله مریم! +اره دوباره خندید _خب خوبه بهم میاید مامان درو باز کرد و با تعجب نگاه فاطمه میکرد _این چش شده تا دو دقیقه پیش گریه میکرد حالا داره از خنده گریه میکنه! سرمو انداختم پایین _بهش گفتی؟! فاطمه گفت: _اره گفت..مامان میگم میخواستین بزارید روز عروسیشون منو خبر میکردین! _خب عزیزم فعلا حالت خوب نبود ما هم گفتیم فعلا متوجه نشی بهتره فاطمه دیگه چیزی نگفت. _مامان راستی کی بود زنگ زد؟ +مادر همون سیدعلی بود! _واه این هنوز دست برنداشته! +نه میگفت چرا گفتید نه منم گفتم دخترم نامزد داره! _آفرین کار خوبی کردید! فاطمه با خنده گفت: _مامان این حالیش نیست خب پسر به این خوبی بفرستی برای من بد نیستا! _بشین سرجات تو فعلا فاطمه دوباره خندید. مامان از اتاق رفت بیرون. _حسنا حالا از اول برام بگو ببینم چیشد... همه ماجرا رو براش تعریف کردم از اول تا اخر با یه لبخند قشنگی نگاه میکرد. داشتم با ذوق تعریف میکردم که یهو دیدم اشکش اومد. _وای اجی چرا گریه میکنی؟! +هیچی! _ناراحت شدی؟! +نه بابا ناراحتی چیه از بس خوشحالم گریم گرفت _الهی من فدات بشم +خدانکنه..حسنا! _جانم +من میخوام عوض بشم دیگه نمازامو بخونم خیلی از خودم بدم میاد! _عه اینجوری نگو دیگه تو خیلی هم خوبی همین که واقعا این تصمیم رو گرفتی خیلی خوبه... 👈 .... رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی ✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳ 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖.🍂.💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════،💖.🍂.💖،═╝