یکی در آرزوی دیدن توسـت
یکی در حسرت بوسیدن توست
ولـــی من ســـاده و بــی ادعایم
تمـام هستی ام خندیدن توست
#دلبرم_لبخند_تو_دل_میبرد
#جانم_فدای_رهبر
#رهبرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سلام_حضرت_آقا
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#ریحانه
دَرمیانقَبـرمَـݩاَزمَـݩچِـھمیپُـرسـے مَلَـڪـ ؟!..
ایـݩلِـباسِ مِـشڪـےمَنمُھرِعَفوِ "زِینݕـ️ـ" اسـٺـ...
#چادرانھ🍃
#ریحانه #حجاب
#چادر #عفاف
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#نماز_روز_دوشنبہ
✍هر کس نمــاز دوشنبه را
بخواند ثواب ۱۰ حج و ۱۰ عمره
برایش نوشته شود
دو رکعت ؛
در هر رکعت بعد از حمد
یک آیةالکرسی ، توحید ، فلق و ناس
بعد از سلام ۱۰ استغفار🌸🍃
#ذکر_درمانے
#توانگر_شدن
#ویژه
🌸✨هر کس در روز دوشنبه
دو رکعت نمازحاجت بگذارد
و پس از نماز در سجده هفتاد
مرتبه《 #الـوهاب》بگوید
تـوانگـر شـود✨
📚 صحیفه مهدیه ۱۴۰
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌼🌿🌼🌿🌼
🌿🌼🌿
🌼🌿🌼
🌿
🌼
@zohoreshgh
❣﷽❣
#نماز_هرشب_شعبان
#نماز_شب_بیست_و_ششم_ماه_شعبان
💠🔹پیامبر صلی اللہ علیہ و آلہ فرمودند:
✍ڪسی ڪہ در شب بیست و ششم از ماہ شعبان دہ رڪعت نماز بگذارد
🔻۵ تا دو رڪعتی
🔹در هر رڪعتے سورہ حمد یڪبار
🔸و آیہ آمن الرسول را دہ بار بخواند
🍃⚜آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلآئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَ قَالُواْ سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ *
لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ عَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ⚜🍃
"آیه ۲۸۵ و ۲۸۶ سوره بقره👆
🕊خداوند تعالے او را از آفت هاے دنیا و آخرت سلامت مےدارد و در روز قیامت خداوند تعالے شش نور بہ او عنایت مےفرماید.
📗اقبال الاعمال
✍در صورت امڪان این نماز را انتشار دهید تا شما هم در ثوابش شریڪ باشید
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین 🌹
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌼
🌿
🌼🌿🌼
🌿🌼🌿
🌼🌿🌼🌿🌼
ندای قـرآن و دعا📕
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۱۵۱ و ۱۵۲ یک هفته ای که تهران بود به عیا
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی
🌿 #عشق_پاک
🌟قسمت ۱۵۳ و ۱۵۴
رسیدیم خونه و حالم بهتر شده بود.
لباس هامو عوض کردم و خوابیدم روی تخت. محسن که هنوز نگران بود اومد توی اتاق و گفت:
_حسنا چی خورده بودی مگه؟!
چشمامو باز کردم و پرسیدم:
_برا چی؟!
_آخه هرچی فکر میکنم چیزی نخوردی که مسموم بشی چون هرچی تو خوردی منم خوردم! پس منم الان باید حال و روزم این بود!
از این حرف محسن خندم گرفت که فکر میکرد من مسموم شدم و توقع داشت حال اونم مثل من باشه یه لحظه تصور کردم به جای من محسن باردار بود و حال و روزش این بود....
انقدر خندیدم که اشک از چشمام اومد محسن با تعجب گفت:
_به چی میخندی؟!
_هیچی!
نگاهی کرد و گفت:
_من که از کارای تو سر در نمیارم!
دلم میخواد اول مطمئن بشم که باردارم بعدا به محسن بگم !
هنوز نمیدونم دقیقا از چه چیزایی حالم بد میشه فقط فهمیدم از( پیتــ...)واااای.. اصلا تصورم که میکنم حالم بد میشه!
از خواب بیدار شدم که دیدم محسن نیست! نشستم روی تخت و درحالیکه فقط یکی از چشمام باز بود گفتم:
_محسنننن!
_جانمممم؟!
_کجایی؟!
_بیا صبحانه چیدم چه صبحانه ای!
دلم داشت ضعف میکرد دیشبم چیزی نخورده بودم!
رفتم بیرون و دست و صورتمو شستم و با ذوق رفتم تا صبحانه بخورم که یه بویی بهم خورد! اونم حالمو مثل دیشب کرد! واااای خدا!
محسن با دیدنم لبخند زد و گفت:
_سلام خانوم! صبح شمام بخیر!
دستمو گذاشتم روی دهنم و گفتم:
_محسنننن بوی چیه؟!!!
_اهان این! بوی تخم مرغ با کره!
_محسننننن حالم داره بد میشه!
_وااای بازم ؟ گفتم مسموم شدی هی بگو نه!
دویدم سمت دستشویی و محسن هم همراهم پشت در اومد از پشت در میگفت:
_خانوم! من رفتم لباساتو بیارم بریم دکتر دیشب تاحالا خیلی حالت بده!
در همون حال هم گوشیش زنگ خورد و گفت:
_سلام اقای اسماعیلی شرمنده اقا! امروز اصلا نمیتونم بیام!.... بله میدونم شرمنده خانومم حالش اصلا خوب نیست به احتمال زیاد نتونم فردا هم بیام !....
بازم شرمنده یاعلی!
خوشحال شدم از اینکه قراره محسن کنارم بمونه!
اومدم بیرون پشت در با چادرم و مانتو و روسریم ایستاده بود و نگران اومد جلو و گفت:
_خوبی؟!
_اره خوبم!
_بپوش بریم!
لباسامو گرفتم و پوشیدم و محسن دستمو گرفت و رفتیم بیرون! سوار ماشین شدیم گفتم:
_بریم آزمایشگاه!
_اخه عزیز من بیا بریم دکتر اگه گفت نیاز به آزمایش هست میریم الکی که نمیشه رفت آزمایشگاه آزمایش داد که!
_حالا شما برو!
_چی بگم چشم!
رفتیم و محسن دستمو گرفت چون ضعف داشتم و نمیتونستم راه برم رفتیم داخل و نوبت گرفتیم نشستیم تا نوبتمون بشه محسن رفت و دوتا شیر کاکائو با کیک گرفت و اومد تا بخوریم یکم خوردم دیگه نتونستم محسن بقیشو خورد
نوبتم شد تا خون بگیرم حالت تهوع به یه کنار من خون ببینم غش میکنم که... دم در به محسن نگاه کردم و گفتم:
_محسن یه چیزی بگم!
_بگو عزیزم!
_من!
_تو چی؟!
_من... چیزه! خون که ببینم!
_خب!
سرمو انداختم پایین و گفتم:
_هیچی غش میکنم!
محسن بلند زد زیر خنده چند نفر اونجا بودن که برگشتن سمتمون دستمو گذاشتم روی دماغم و گفتم:
_هیسس نخند!
محسن صداشو آورد پایین و همینطور اروم که میخندید گفت:
_برو نترس چشماتو بگیر که خون رو نبینی چیزیت نمیشه نترس!
اروم و خیلی مظلوم گفتم:
_باشه!
کیفمو دادم دستش و رفتم داخل!
👈 #ادامه_دارد....
رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی
#عشق_پاک
✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖.🍂.💖.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
ندای قـرآن و دعا📕
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۱۵۳ و ۱۵۴ رسیدیم خونه و حالم بهتر شده بو
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی
🌿 #عشق_پاک
🌟قسمت ۱۵۵ و ۱۵۶
همینکه نشستم نگاهی مظلوم و پر از استرس به پرستار کردم وگفتم:
_ببخشید میشه اروم بگیرید؟!
خنده ای کرد و گفت:
_چه جوری یعنی نازش کنم ازش خون بیاد؟!
_نه یعنی یه جوری بگیرید من خونو نبینم!
_عزیزم شما روتو اونطرف کنی نمیبینی!
دیگه حرفی نزدم و شروع کردم توی دلم صلوات بفرستم و دعا کنم..چشمامو بهم فشار میدادم و ذکر میگفتم ..
_تموم شد خانوم کاری داشت؟!
یکی از چشمامو باز کردم و با تردید نگاه به پرستار کردم و گفتم:
_خون جلوم نیست؟!
خندید و گفت:
_نه نیست خیالت راحت
نفس راحتی کشیدم و چشممو باز کردم که چشمم خورد به یه پرستار بیرون اتاق که آزمایش خونا دستش بود و داشت رد میشد...
همون موقع پس افتادم و دیگه هیچی نفهمیدم تا اینکه چندتا قطره اب خنک توی صورتم ریخته شد و یکی به زور میخواست آب قند دهنم کنه!
چشممو باز کردم و اب قندو خوردم حالم بهتر شد رفتم دم در محسن با دیدنم لبخندی زد و گفت:
_دو ساعته چیکار میکردی؟!
خنده ای کرد و گفت:
_گفتم لابد غش کردی دارن به دادت میرسن!
میخواستم کم نیارم لبخندی زدم و گفتم:
_نه اتفاقا اقا محسن غش نکردم که هیچ گفتم زود ازمایشو بگیر من عجله دارم میخوام برم بیرون!
محسن خندید و گفت:
_نه بابا دمت گرم اصلا فکرشم نمیکردم!
حالا تا کی منتظر بمونیم جواب بیاد!؟
_گفت نیمساعت دیگه جواب میاد
_باشه پس بیا بشین تا دوباره حالت بد نشده
محسن نگاهی به ساعت کرد و گفت:
_نیمساعت شدا!
_گفت صدا میکنن خودشون
_من نمیدونم آزمایش گرفتن چیه دیگه میرفتیم دکتر با تجویز دکتر میومدیم!
_شما فعلا بشین تا ببینیم چی میشه ؛
_چاره ای دیگه هم هست خانوم؟!
خندیدم و گفتم:
_معلومه که نیست
یکی از پرستارا اومد پشت میز و برگه ای دستش بود و گفت:
_خانم حسنا سعادتی!
با محسن بلند شدیم و رفتیم سمت میز برگه رو طرفم گرفت و گفت:
_خانوم سعادتی؟!
_بله!
_جواب آزمایشتون اومد!
با استرس گفتم:
_جوابش چیشد؟!
برگه رو نگاهی کرد و شروع به خوندنش کرد و بعدم یه لبخند ملیحی زد و گفت:
_مثبته! مبارک باشه
رو به محسن کرد و گفت:
_مراقب خانومت باش چند دقیقه پیش غش کرد خدا به دادت برسه !
محسن که متوجه نمیشد درمورد چی حرف میزنه نگاهی بهم کرد خندید و با ذوق گفت:
_اینطوریاس؟!😍
چیزی نگفتم و سرم پایین بود... برگه رو گرفتم و رفتیم بیرون محسن گفت:
_وااای خدا باورم نمیشه یعنی منم دارم....!
خندیدم و گفتم:
_اره توام داری بابا میشی!
همونجا دستاشو گرفت طرف آسمون و گفت:
_خدایا نمیدونم با چه زبونی تشکر کنم اصلا نوکرتم اوس کریم چاکرتم!
خندم گرفت از طرز شکر کردنش با خدا....
👈 #ادامه_دارد....
رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی
#عشق_پاک
✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖.🍂.💖.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
ندای قـرآن و دعا📕
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۱۵۵ و ۱۵۶ همینکه نشستم نگاهی مظلوم و پر
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی
🌿 #عشق_پاک
🌟قسمت ۱۵۵ و ۱۵۶
همینکه نشستم نگاهی مظلوم و پر از استرس به پرستار کردم وگفتم:
_ببخشید میشه اروم بگیرید؟!
خنده ای کرد و گفت:
_چه جوری یعنی نازش کنم ازش خون بیاد؟!
_نه یعنی یه جوری بگیرید من خونو نبینم!
_عزیزم شما روتو اونطرف کنی نمیبینی!
دیگه حرفی نزدم و شروع کردم توی دلم صلوات بفرستم و دعا کنم..چشمامو بهم فشار میدادم و ذکر میگفتم ..
_تموم شد خانوم کاری داشت؟!
یکی از چشمامو باز کردم و با تردید نگاه به پرستار کردم و گفتم:
_خون جلوم نیست؟!
خندید و گفت:
_نه نیست خیالت راحت
نفس راحتی کشیدم و چشممو باز کردم که چشمم خورد به یه پرستار بیرون اتاق که آزمایش خونا دستش بود و داشت رد میشد...
همون موقع پس افتادم و دیگه هیچی نفهمیدم تا اینکه چندتا قطره اب خنک توی صورتم ریخته شد و یکی به زور میخواست آب قند دهنم کنه!
چشممو باز کردم و اب قندو خوردم حالم بهتر شد رفتم دم در محسن با دیدنم لبخندی زد و گفت:
_دو ساعته چیکار میکردی؟!
خنده ای کرد و گفت:
_گفتم لابد غش کردی دارن به دادت میرسن!
میخواستم کم نیارم لبخندی زدم و گفتم:
_نه اتفاقا اقا محسن غش نکردم که هیچ گفتم زود ازمایشو بگیر من عجله دارم میخوام برم بیرون!
محسن خندید و گفت:
_نه بابا دمت گرم اصلا فکرشم نمیکردم!
حالا تا کی منتظر بمونیم جواب بیاد!؟
_گفت نیمساعت دیگه جواب میاد
_باشه پس بیا بشین تا دوباره حالت بد نشده
محسن نگاهی به ساعت کرد و گفت:
_نیمساعت شدا!
_گفت صدا میکنن خودشون
_من نمیدونم آزمایش گرفتن چیه دیگه میرفتیم دکتر با تجویز دکتر میومدیم!
_شما فعلا بشین تا ببینیم چی میشه ؛
_چاره ای دیگه هم هست خانوم؟!
خندیدم و گفتم:
_معلومه که نیست
یکی از پرستارا اومد پشت میز و برگه ای دستش بود و گفت:
_خانم حسنا سعادتی!
با محسن بلند شدیم و رفتیم سمت میز برگه رو طرفم گرفت و گفت:
_خانوم سعادتی؟!
_بله!
_جواب آزمایشتون اومد!
با استرس گفتم:
_جوابش چیشد؟!
برگه رو نگاهی کرد و شروع به خوندنش کرد و بعدم یه لبخند ملیحی زد و گفت:
_مثبته! مبارک باشه
رو به محسن کرد و گفت:
_مراقب خانومت باش چند دقیقه پیش غش کرد خدا به دادت برسه !
محسن که متوجه نمیشد درمورد چی حرف میزنه نگاهی بهم کرد خندید و با ذوق گفت:
_اینطوریاس؟!😍
چیزی نگفتم و سرم پایین بود... برگه رو گرفتم و رفتیم بیرون محسن گفت:
_وااای خدا باورم نمیشه یعنی منم دارم....!
خندیدم و گفتم:
_اره توام داری بابا میشی!
همونجا دستاشو گرفت طرف آسمون و گفت:
_خدایا نمیدونم با چه زبونی تشکر کنم اصلا نوکرتم اوس کریم چاکرتم!
خندم گرفت از طرز شکر کردنش با خدا....
👈 #ادامه_دارد....
رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی
#عشق_پاک
✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖.🍂.💖.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 نمازی بی نظیر جهت #حاجت روایی
💥 نماز حاجت روایی روز پنجشنبه
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#ذکر_درمانے⬆️
خواص #اسماء_ادریسیه
🗝هرکس #گمشده اےدارد
روز شنبه ۱۲۰ بارخالصانه بخواند چون بخواب رود درخواب نشانےاز گمشده یابد و هرکس مداومت
نماید هرگز دزد نزدیک وے نشود
📚ازشیخ بهایے
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#ممانعت_از_کارهای_شروحرام
مثل #حرام خوری/ #شراب خوری/ #دزدی /#رفیق بازی/ #زنا / #الواطی/ #اذیت وآزار/ #سرقت وهر عمل خلاف شرعی رو که بفکرتون میرسه
ساعت عمل کردن مابین اذان واقامه نماز صبح ویا بعداز نماز صبح ویا بعداز نماز شب
عمل کردن با #حضور_قلب_باشه نه فقط برای امتحان کردن
ذکر شریف یا #مانع رو 161 بار بخونین سپس بگین خدایا فلانی زاده فلانه رو از فلان کار منع کن
7 روز یا شب تکرار کنین در یک زمان مشخص
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌹#گشایش_گره_های_کور🌹
✨ بهجت عارفان (ره) ؛
جهت #گشایش امور و باز شدن
گرههاے ڪور ، مداومت بر تلاوت
《 سوره نـاس 》 بسیار مجرب و
پُرثمر خواهد بود ✨
📚 ذکرهای شگفت عارفان ۱۳۰
❥◆✧ جهت افزایش
رزق و روزی ✧◆❥
••●❥🍃🌸✧🌸🍃❥●••
🔰 مرحوم لواسانی میگوید:
خواندن سوره «والذاریات» در هر روز موجب ازدیاد #روزی و #عزت خواهد شد و این از مجربات است.
📚 منتخب الختوم ص ۲۳
🌟 #صاحب_فرزند_شدن
کسی که از خدا فرزند می خواهد هر صبح و شام هفتاد بار بگوید :👇👇
🌹سبحان الله
🌹 و ده بار بگوید استغفرالله
🌹و نه مرتبه بگوید : سبحان الله
سپس این آیه را بخواند :《وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً 》✨
📚مصباح کفعمی ص ۱۶۴
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📣👈دعای مجرب
(برای #دفع #امراض و #بیماریها و #حوادث )
🙏از حضرت رسول(ص) روایت است که هر کس این دعا را در هر صبح و شام بخواند موکل فرماید حق تعالی به او چهار فرشته که او را حفظ کنند از پیش رو و از پشت سر و از طرف راست و طرف چپش و درامان خداوند عزّوجّل باشد و اگر سعی کنند خلایق از جن و انس که ضرر به او برسانند نتوانند و آن دعا این است:
🤲بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
بِسْمِ اللهِ خَیْرِ الْأَسْماءِ بِسْمِ اللهِ رَبِّ الْأَرْضِ وَ السَّماءِ بِسْمِ اللهِ الَّذی لا یَضُرُّ مَعَ اِسْمِهِ سَمُّ وَلاداءٌ بِسْمِ اللهِ اَصْبَحْتُ وَ عَلَی اللهِ تَوَکَّلْتُ بِسْمِ اللهِ عَلی قَلْبی وَ نَفْسی بِسْمِ اللهِ عَلی دِینی وَ عَقْلی بِسْمِ اللهِ عَلی اَهْلی وَ مالی بِسْمِ اللهِ عَلی ما اَعْطانی رَبی بِسْمِ اللهِ الَّذی لا یَضُرُّ مَعَ اِسْمِهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لافِی السَّماءِ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ اللهُ اللهُ رَبّی لا اُشْرِکُ بِهِ شَیْئاً اَللهُ اَکْبَرُ اَللهُ اَکْبَرُ وَ اَعَزُّ وَ اَجَلُّ مِمّا اَخافُ وَ اَحْذَرُ عَزَّ جارُکَ وَ جَلَّ ثَناؤُکَ وَ لا اِلهَ غَیْرُکَ اَللّهُمَّ اِنّی اَعُوذُ بِکَ مِنْ شَرِّ نَفْسی وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ سُلْطانٍ شَدیدٍ وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ شَیْطانٍ مُریدٍ وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ جَبّارٍ عَنیدٍ وَ مِنْ شَرِّ قَضاءِ السُّوءِ وَ مِنْ کُلِّ دابَّهٍ اَنْتَ اخِدٌ بِناصِیَتِها اِنَّکَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ وَ اَنْتَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ حَفیظٌ اِنَّ وَلِیّیِ اللهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّیَ الصّالِحینَ فَاِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیم
📕مفاتیح الجنان ،دعای مجرب
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕