eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.9هزار دنبال‌کننده
31.1هزار عکس
6.3هزار ویدیو
476 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣دنیاے بے حسین(ع) ✨نفسگیر ومبهـم اسٺ ❣هـرصبح بے سلام ✨برایم جهـنم اسٺ ❣آدم هـمیشہ دربدر ✨شاہ ڪربلاسٺ ❣وقتے حسین(ع) ✨اشرف اولاد آدم اسٺ 😍 ✋ 🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🌷 💝 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
😍✋ 💮بر پا شده حسینیه گریه ها بیا بر روی چشم های تر از اشک ما بیا 💮شال عزای تو به عزایم نشانده است وقت عزای مان شده صاحب عزا بیا 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
در دلش حس کرد آشوب و غمی ناگاه را در دلِ گودال تا که دید عبدالله(ع) را نوجوانی که رسید و با شجاعت بی هراس شد سپر! آخر رقم زد لحظۂ دلخواه را پیکرش از ازدحام نیزه ها مجروح شد سمت او میدید خشم عده ای گمراه را 💔🥀 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💚 نخواه خیمه بمانم دلم شکسته شود ازاینهمه غم واندوه بی توخسته شود چگونه دق نکنم؟! وقت رفتن از اینجا جلوی چشم ترم دست عمه بسته شود 💔🥀 💔🥀 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
YEKNET.IR - zamine - shabe 5 muharram 1401 -banifatemeh.mp3
5.25M
عمو خودم شنیدم ذکر یا حسن‌تو نمی‌تونم ببینم دست و پا زدن‌تو 🎙 🔊 💔 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درظلمت این دنیا، هر لحظه بتاب ای ماه تا گم نشود مقصد ، تا گم نشوم در راه هستیم بر آن عهد که بستیم✌️ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
اگر چادر زینب لباس یاری امام زمانش بود پس چادر من نذر زینب است ما در این راه پشت سر زینب میرویم @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
است و ياد درگذشتگان 😔 ✨بسم الله‌الرحمن‌الرحیم✨ با ذکر ی و 🌺به یاد پدران ومادران آسمانی وهمه درگذشتگان، زیارت اهل قبور و به یاد همه شهدا و اموات باشید.🌺ِ 🌹السَّلامُ عَلي اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مِنْ اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ يا اَهْلَ لا اِلهَ اللهُ بِحَقَّ لااِلهَ اِلَّا اللهُ كَيْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا اِلهَ الَّا اللهُ مِنْ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ يا لااِلهَ اِلَّا الله بِحَقَّ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ اِغْفِرْلِمَنْ قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ وَاحْشُرْنا في زُمْرَهِ منَ قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مُحَمَّد رَسُولُ اللهِ عَليٌّ وَلِيُّ اللهِ:🌹 🌹هر كس اين زيارتنامه را بخواند، خداوند ثواب پنجاه سال عبادت به او مي‌دهد و گناهان پنجاه سال را از او و پدر و مادرش بيامرزد.🌹 🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌤 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💙🍃 🍃🍁 .... ✍آیت‌الله بهجت رحمه‌الله اطرافیان و شاگردان خود را بسیار به خواندن نماز روز پنجشنبه توصیه می‌کرد و می‌فرمود: «آیت‌الله سید مرتضی کشمیری هر وقت این نماز را می‌خواند، هدیه‌اے براے او می‌رسید» چهار رڪعت (دو نماز دورکعتی) 👈💎در رکعت اول بعد از حمد ۱۱بار سورۀ توحید 👈💎در رکعت دوم بعد از حمد ۲۱بار سورۀ توحید 👈💎در رکعت سوم بعد از حمد ۳۱بار سورۀ توحید 👈💎در رکعت چهارم بعد از حمد ۴۱بار سورۀ توحید ✨بعد از سلام نماز دوم ۵۱بار سورۀ توحید و ۵۱بار «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» را بخواند ✨ و سپس به سجده برود و ۱۰۰بار «یاالله یاالله» بگوید و هرچه می‌خواهد از خدا درخواست کند. 🌺🍃پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله خداوند متعال بر کسی که این نماز را بخواند و حاجتش را از خدا نخواهد غضب میکند🌺🍃 🍃🌸 از براے مال و ثروت ۲ رڪعت نماز و بعد "سوره یس" بخواند و این عمل را تا ۳ روز انجام دهد اکمل خواهد بود✨ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
⚫️ #اشتباهات_و_تحریفات واقعه عاشورا(قسمت سوم) 🏴در كتاب اسرار الشهاده نوشته شده است كه: لشكر عمر س
⚫️ روز عاشورا (قسمت چهارم) حتما بخونید! 💥مصیبت حسین ابن علی نباید فراموش بشود.باید اشک مردم را گرفت اما در رثای یک قهرمان! 🔴پس اول قهرمان بودن حسین ابن علی را باید بفهمید بعد برایش اشک بریزید وگرنه رثای یک آدم مظلوم بی دست و پای بیچاره که دیگر معنی ندارد! 🔷 باید اول قهرمان را درک کنید تا ... 🔷شما هم سرتان بشود عزت نفس یعنی چه، بفهمید غیرت یعنی چه کرامت یعنی چه! 🏴ما خیال میکنیم حسین ابن علی در آن دنیا منتظر است مردم برایش عزاداری و دلسوزی کنند! 🏴 و یا العیاذالله حضرت زهرا بعد از 1400 سال در جوار رحمت الهی منتظر است چهار تا آدم فکسنی برای او گریه کنند و به او تسلی بدهند! ❎خیال نکنید که شب عاشورا امام حسین به اصحابش گفت: شما مردم بدبخت بیچاره فردا کشته میشوید و از این حرفا!! 🔆بلکه آنها را اینگونه خطاب میکرد: به به به به گروه قهرمانان. ❎حتی بارها در مسیر راه کربلا به او گفتند حسین نرو،کشته میشوی،حسین نرو خطر دارد اما امام حسین به آنها چه میگوید؟ 💎 میگوید:به من میگویید نرو ولی میروم، میگویید کشته میشوی خوب بشوم مگر کشته شدن برای جوانمرد ننگ است؟ 🔘مردن آن وقت ننگ است که بگویند برای منافع خودش و رسیدن به ریاست دنیوی رفت و موفق نشد و کشته شد. ♻️ولی در راهی میروم که بزرگان و صالحین قدم گذاشته اند. اگر زنده بمانم کسی نمیگوید چرا زنده ماندی و اگر کشته شوم احدی در دنیا مرا ملامت نخواهد کرد... اگر بدانند که در چه راهی رفته ام! 🌷حسین تا روز آخر عاشورا تا آخرین لحظه ها عملش،حرکاتش،سخنانش و حق طلبیش موجی از حماسه است. 💠شب تاسوعا که برای آخرین بار به او اظهار میدارن یا کشته شدن یا تسلیم، 🍃از همان اول میگوید به خدا قسم که من هرگز نه دست ذلت به شما میدهم و نه مثل بردگان فرار میکنم.مردانه مقاومت میکنم تا کشته شوم. 🔆آن ساعتهای آخر، اباعبدالله باز همان است. ⚫️باور نکنید که اباعبدالله این جمله را گفته باشد: "جرعه ای آب به من بدهید جگرم از تشنگی سوخت!" 🔴حسین اهل این درخواست ها نبود! ✔️ او در مقابل لشکر دشمن می ایستد و مردانه رجز میخواند. حتی در روز عاشورا، حد آخر مقاومت را هم میکند 🔘دیگر وقتی به کلی توانایی از بدنش سلب شده.یکی از تیراندازان تیر زهرآلودی را به کمان میکند و بسوی اباعبدالله مینشیند و آقا بی اختیار روی زمین می افتد چه میگوید؟ ⛔️آیا تن به ذلت میدهد؟آیا خواهش تمنا میکند؟ نه ! بلکه رویش را به همان قبله ای که هیچگاه از آن منحرف نشده است میکند و میفرماید:رضا برضاک و تسلیم لامرک...حماسه این است..حماسه حسینی.. 💡پیوست: وقتی بفهمیم که امام حسین چه قهرمانانه و نه از روی بیچارگی و عجز؛ به شهادت رسید و مردانه مقاومت کرد و ذلت التماس به دشمن را نپذیرفت ، اشکهایی که در مصیبت آقا میریزیم اشکهای با ارزشتری هستن چون حاکی از معرفت و شناخت روح بزرگ امام حسین علیه السلام هست. 📙کتاب حماسه حسینی ج ۱ نوشته شهید مطهری @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
⚫️ وقایع روز پنجم ماه محرم 61 🔰در این روز عبیداللّه بن زیاد، شخصی بنام "شبث بن ربعی" را به همراه یك هزار نفر به طرف كربلا فرستاد. ⚡️شبث بن ربعي در آن روز خود را به بيماري زده بود و قصد داشت كه ابن زياد او را از رفتن به كربلا معاف كند 🔥 ولي عبيدالله بن زياد براي او پيغام فرستاد كه: مبادا از كساني باشي كه خداوند در قرآن فرموده است چون به مؤمنین رسند گويند از ايمان آورندگانيم و هنگامی‌که به نزد ياران خود كه همان شیطان‌اند میروند،اظهار دارند ما با شماييم ⚡️و به او خاطرنشان ساخت كه اگر بر فرمان ما گردن مي‌نهي و در اطاعت مايي، در نزد ما بايد حاضر شوي. ♨️ عبیداللّه بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام "زجر بن قیس" بر سر راه كربلا بایستد و هر كسی را كه قصد یاری امام حسین علیه السلام داشته و بخواهد به سپاه امام علیهالسلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این مرد 500 نفر بودند. 💠در این روز با توجه به تمام محدودیتهایی كه برای نپیوستن كسی به سپاه امام حسین علیه السلام صورت گرفت، ✨ مردی به نام "عامر بن ابی سلامه" خود را به امام علیه السلام رساند و سرانجام در كربلا در روز عاشورا به شهادت رسید. ✍ادامه دارد... 📘مقتل الحسین(مقرم)ص199 📘در کربلا چه گذشت،شیخ عباس قمی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست_تقدیر ۶ #قسمت_ششم 🎬: جاسم از روی مبل بلند شد،بی قرار دور تا دور هال را می گشت، عالمه که این حر
۷ 🎬: محیا و مادرش رقیه با اتومبیلی که خیال می کردند ابو حصین برایشان کرایه کرده به سمت کربلا حرکت کردند و جاسم که از دم و دستگاه ابومعروف خبر داشت، به محض دیدن اتومبیلی که متعلق به ابومعروف بود و محیا و زن عمویش مسافر آن بودند به دنبالش حرکت کرد، او با احتیاط سایه به سایهٔ آنها حرکت می کرد، هر کجا که می ایستادند، توقف می کرد و با حرکت آنها او هم حرکت می کرد، اما راننده اتومبیل که خوب میدانست مأموریتش چیست، مانند عقاب تیزبین در هنگام توقف و استراحت مسافرینش از آنها چشم بر نمی داشت و همین شد که جاسم نتوانست حتی لحظه ای خودش را به آنها نشان دهد. عالمه هم مانند مرغ سرکنده پشت سر آنها، مدام بالا و پایین می پرید و جاسم که از حصین به او نزدیک تر بود و رازهای مگویی بین مادر و پسر بود، هم اینک هوس رفتن به نجف کرده بود و کنار مادرش نبود و او نمی توانست حرف دلش را به کسی بزند، اما خدا را شکر می کرد که رقیه زن فهمیده ای بود و جواب رد به ابوحصین داده بود بالاخره ماشین به شهر کربلا رسید و راننده آنها را مستقیم به هتلی برد که نزدیک حرمین و تحت نفوذ ابو معروف بود و هر کدام از کارکنانش به نوعی جاسوس این مرد مکار بود. رقیه و محیا از راننده تشکر کردند و وارد هتل شدند. رقیه به سمت پیشخوان هتل رفت و مردی اتو کشیده پشت میز بود از جا برخواست و وقتی متوجه شد چه کسی پیش رویش است با حالتی دستپاچه شروع به عذرخواهی کرد، رقیه با تعجب به حرکات مرد خیره شده بود و آنقدر تجربه داشت که بوی خطر را حس کرد، اما چیزی به روی خود نیاورد، مرد چمدان ها را برداشت و آنها به دنبالش حرکت کردند. اتاق آنها، اتاقی بزرگ در طبقه دوم بود که به گفتهٔ کارگر هتل، بهترین اتاق هتل بود،اتاقی با دیواره ای شیشه ای که رو به فضای سبز جلوی هتل بود و ویویی زیبا داشت. محیا در اتاق را بست و همانطور که چادر از سرش برمی داشت نگاهی به اتاق کرد و همانطور سوتی کشدار میزد گفت: اوه اوه..چه خبره اینجا و با اشاره به دو تخت سفید با کمینه های طلایی و مبل های سلطنتی گفت: عمو جان با اینکه از دست ما دقمرگ هست چقدر ما را تحویل گرفته !!! و به طرف پرده آبی رنگ جلوی دیوار شیشه ای رفت و پرده را کناری زد و سرسری نگاهی به صحنه زیبای پیش رویش انداخت و می خواست پرده را پایین بیاندازد که ناگهان چیزی توجه اش را جلب کرد و با صدای بلند گفت: مامان...این... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست_تقدیر ۷ #قسمت_هفتم 🎬: محیا و مادرش رقیه با اتومبیلی که خیال می کردند ابو حصین برایشان کرایه کر
۸ 🎬: رقیه همانطور که چادرش را تا میزد جلو آمد و از دیوار شیشه ای پایین را نگاه کرد، راننده ماشین را دید که کنار اتومبیل ایستاده و انگار قصد رفتن ندارد. رقیه با تعجب گفت: چرا این آقا برنمی گرده؟ محیا رد نگاه مادرش را گرفت و گفت: نه مامان، منظورم او آن آقا نیست، کمی آنطرف تر را نگاه کن..‌اونجا کنار اون نخل که یه لامپ بزرگ روی پایه هست، رقیه با دقت به همان نقطه چشم دوخت و با ناباوری گفت: چقدر شبیه پسر عموت جاسم هست! محیا نفسش را آرام بیرون داد و گفت: شبیه نیست، خودش هست، اونم ماشین عمو هست کنارش... رقیه با دقت بیشتری نگاه کرد و‌گفت: عه راست میگی! اینکه قبل از ما حرکت کرد بره طرف نجف، پس چرا اینجاست، نکنه...بعد حرفش را خورد و گفت: من باید برم پایین، تا ببینم چرا راننده اتومبیل حرکت نمیکنه و دلیل اومدن جاسم چی هست؟ محیا جلو رفت و‌گفت: نرو مامان! حس ششم من یه چیزایی بهم هشدار میده... رقیه چادرش را سرش کرد و گفت: قرار نیست اتفاق خاصی برام بیافته، یه چند تا سؤال و پرسش هست همین و با زدن این حرف چادرش را به سر کشید و به سمت بیرون حرکت کرد. محیا نگران تر از قبل به پایین خیره شد و بعد از دقایقی مادرش را دید که به سمت راننده اتومبیل می رود، راننده جلو امد و شروع به صحبت کردند، از حرکات مادرش معلوم بود که به چیزی اعتراض می کند و راننده هم همانطور که سرش پایین بود فقط گوش می کرد. بعد از کمی صحبت، مادرش بدون اینکه به سمت هتل برگردد راه پیش رویش را ادامه داد و بی شک به طرف جاسم می رفت. محیا کمی جلوتر رفت به طوریکه قد بلند و قامت کشیده اش از پشت دیوار شیشه ای از بیرون در دید رهگذران بود. نگاه محیا به مادرش رقیه بود و در کمال تعجب دید که مادرش از جاسم گذشت و به سمت او نرفت. محیا نمی دانست به چه دلیل مادرش به سمت جاسم نرفت و انگار که او را نمی شناسد از او گذشت و عجیب تر اینکه جاسم هم هیچ حرکتی نکرد و خودش را به او نرساند. در همین هنگام نگاه محیا به راننده افتاد که خود را به میان خیابان کشیده بود و رقیه را زیر نظر داشت، از حرکاتش برمی آمد که مردد است و نمی داند به دنبال رقیه برود یا بماند و عاقبت نگاهش به سمت دیوار شیشه ای کشیده شد، انگار وجود محیا در آنجا، باعث شد که راننده تصمیم قطعی اش را بگیرد، به سمت ماشین رفت و به آن تکیه داد و خیلی بی پروا به محیا خیره شد. محیا از دیوار شیشه ای فاصله گرفت، پرده را انداخت و به طرف مبل سلطنتی که پشتی بلند با دسته های طلایی رنگ داشت و به تخت ها هم می آمد رفت، خودش را روی مبل انداخت و زیر لب گفت: مادرم کجا رفت؟! آیا خطری او را تهدید می کند و در یک لحظه از جا برخاست و چادرش را برداشت، او باید به دنبال مادرش می رفت. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست_تقدیر ۸ #قسمت_هشتم 🎬: رقیه همانطور که چادرش را تا میزد جلو آمد و از دیوار شیشه ای پایین را نگا
۹ 🎬: محیا چادرش را روی سرش انداخت و دوباره به سمت دیوار شیشه ای راه افتاد، گوشه ای از پرده را طوری کنار زد که راننده اتومبیل متوجه او نشود، نگاهش به سمت جایی کشیده شد که جاسم را دیده بود و هر چه جستجو کرد بین مردمی که آنجا در رفت و آمد بودند ، خبری از جاسم نبود ولی ماشین عمویش همانجا سرجای اولش بود. محیا فکری کرد، رفتار راننده خیلی مشکوک بود، پس رفتن محیا به صلاح نبود، چون بی شک راننده به خاطر وجود محیا آنجا مانده بود و اگر محیا به دنبال مادرش میرفت، او هم در پی محیا میرفت و کار خراب میشد. محیا بار دیگه چادرش را درآورد، به سمت چمدان رفت، در ان را باز کرد و کتابی بیرون آورد و روی تخت خوابی که نزدیک دیوار شیشه ای بود دراز کشید مشغول خواندن شد، اما هر چه که بیشتر می خواند، کمتر از موضوع کتاب سر در می آورد، تمام حواس این دخترک زیبا در پی مادرش بود. دقایق به کندی می گذشت، محیا به سمت رادیویی که روی میز بین دو تخت گذاشته بودند رفت و آن را روشن کرد و شروع به جستجوی کانال ها کرد و در بین خش خش و پارازیت های رادیویی، صدایی نامفهوم، خبری مهم را گفت: پس از گذشت هفته ها از اینکه شاه ایران، کشورش را ترک کرده بود، امروز آیت الله خمینی وارد ایران شد. محیا که میخواست خبر را کامل دریافت کند با حالتی دستپاچه موج رادیو را عوض کرد، اما موفق نشد دوباره شبکهٔ رادیویی که خبرها را پخش می کرد بگیرد. محیا نفسش را محکم بیرون داد، قلبش به شدت هر چه تمام می تپید، یعنی به راستی آیت الله خمینی وارد ایران شده؟! این خبر معنای خیلی خوبی داشت، محیا اشک گوشه چشمش را پاک کرد و در همین حین، در اتاق باز شد و مادر در حالیکه روبنده اش را بالا داده بود و قطرات عرق بر پیشانی اش نشسته بود وارد اتاق شد. محیا به سمت مادرش رفت و همانطور که دستان مادر را در دست گرفته بود و صدایش از شوق می لرزید گفت: مامان! آیت الله خمینی وارد ایران شده.. رقیه که انگار حامل اخبار بدی بود و چهره اش نگرانی خاصی داشت با شنیدن این خبر گویی تمام نگرانی هایش دود شد و بر آسمان رفت، با ذوقی در صدایش گفت: راست میگی عزیزم؟! آخه تو از کجا شنیدی؟! محیا به رادیو اشاره کرد و گفت: خودم، خودم با گوشهای خودم شنیدم. رقیه دستانش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا شکرت... الهی الحمدالله محیا که تازه یادش افتاده بود که مادرش برای چه به بیرون رفته، گفت: چه خبر بود؟چرا راننده ماشین، مثل یک نگهبان خِبره جلوی در وایستاده؟ رقیه آه کوتاهی کشید و‌گفت: خوب نگهبان هست، ما نمی دونستیم، بهش گفتم چرا بر نمی گردی؟! گفت به من سفارش کردند تا زمانی که شما در کربلا حضور دارید در خدمتتان باشم و هر وقت خواستید به طرف ایران برید،خودم شما را ببرم تا وسایل آسایش شما فراهم باشد.. محیا که خیره به مادرش بود، آرام زیر لب گفت: همه اش نقشه است مگه نه؟! رقیه با تکان دادن سر، حرف محیا را تایید کرد و ادامه داد.. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
✍🏻در حاشیه منهاج علامه از مولایمان حضرت علی علیه السلام روایت است که فرموده اند : اگر از یا بترسی بعد از نماز شب و قبل از نماز صبح روی به جانب خانه آن ظالم و ساحر کن و هفت نوبت بگو : ⇦بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ ⇦سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ ⇦وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا ⇦فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآيَاتِنَا ⇦أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ 📚ڪلیات مفاتیح الحاجات ص 198 و 199 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨آیت‌الله بهجت ؛ نماز جعفر طیار بخواند سپس دعای زاد‌المعاد بخواند بعد سجده رود و تلاش بر گریه کند این را تا زمان اجابت معتقدانه ادامه دهد✨ 📚 درس خارج فقه ۸۶/۹/۲۴ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍗 فوق العاده زیاد میشود 🍃🍂 دعاے سریع الاجابہ 🍃🍂 ✍ هرڪس این دعا را هر روز ۱۱ بار بعد از نماز صبح یا مغرب بخواند روزی اش فرآوان خواهد شد @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✍🏻از امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل شده: مردے از ایشان خواست تعویذے براے به او تعلیم دهد گفت:هرچند وقت شبانه چیزے از خانه ما می دزدند، امام فرمود: هر وقت خواستی به رختخواب روے این آیات را بخوان. ⇇قُلِ ادْعُواْ اللّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَنَ أَيًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنَى وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِكَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلًا وَقُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَم يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُن لَّهُ وَلِيٌّ مِّنَ الذُّلَّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرًا⇉ 📚الڪافی، ج2، ص626 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
‏ها ✍🏻محدّث نورے رحمه الله مى‏ فرمايد : شيخ بزرگوار جناب ڪفعمى رحمه الله در ڪتاب «البلد الأمين» از حضرت مهدى صلوات اللَّه عليه روايت مى‏ كند :ڪسى ڪه اين دعا را با تربت امام حسين عليه السلام در ظرف نو بنويسد ، و آن را بشويد و بنوشد ، ازبيماريش رهايى مى ‏يابد : ⇇بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ بِسْمِ اللَّهِ دَواءٌ ، وَالْحَمْدُ للَّهِ شِفاءٌ ، وَلا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ كِفاءٌ ، هُوَ الشَّافي شِفاءٌ ، وَهُوَ الْكافي كِفاءٌ ، أَذْهِبِ الْبَأْسَ بِرَبِّ النَّاسِ، شِفاءٌ لايُغادِرُهُ سُقْمٌ ، وَصَلَّى اللَّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ النُّجَباءِ ⇉ 📚جنّة المأوى : 226 ، دار السلام : 288 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨هرڪس《سوره زخـرف》را بنویسد و بہ زنے دهد ڪہ با خود بد رفتارے می‌ڪند، آن گـردد✨ 📚 تفسیر نمونه ۵/۲۱ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
قرب به اهل بیت ۱۳.mp3
10.42M
چرا ما یه موقع‌هایی از دست خدا و اهل بیت علیهم السلام شاکی میشیم؟ چکار کنیم هیچ وقت بین‌مون شکرآب نشه؟ مجموعه (علیهم‌االسلام) ۱۳ | @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕