eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.8هزار دنبال‌کننده
31.1هزار عکس
6.3هزار ویدیو
476 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️حسین جان ذڪرِ خیرِ تو بہ هر جا شد و یادٺ ڪردیم دسٺ بر سینہ بہ تو عرضِ ارادٺ ڪردیم پادشاهےِ جهان حاجٺ ما نیسٺ حسین بہ غلامے درِ خانہ اٺ عادٺ ڪردیم ✋🌸 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✋😍 یک شب از دفتر عمرم صفحاتی خواندم چون به نام تو رسیدم لحظاتی ماندم همه ی دفتر عمرم ورقی بیش نبود همه ی آن ورق حسرت دیدار تو بود 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh @NedayQran 🏴نــداے قــرآن و دعــا🏴
اگر عالم پر از اشرار گردد دوباره ڪربلا تکرار گردد جهان داند ڪه ما مهدی تباریم تجلای جلال ذوالفقاریم به فرمان ولی پا در رڪابیم یزیدی مسلکان را بر نتابیم. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌹|✨ سربازان 💚|✨ امام‌زمـان‌عج‌ ✋|✨ از هیـچ‌ چیز 💥|✨ جز گناهانشـان 😊|✨ نمی‌ترسند! 🌹 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
❤️ نیـٰاز؎‌نیست‌حتے‌گُفتنِ‌اوضـٰاع‌دلتنگے..؛ بخوان‌از‌چشـم‌هـٰایَم‌آرزو؎ یك‌زیارت‌را🖐🏽 🖤 💚🌿 🏴 تا 🏴 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی_آنلاین_دوباره_دل_بی_قراره_جواد_مقدم.mp3
3.56M
🔳 🌴دوباره دل بی قراره 🌴امشب عنایتم کن 🎤 👌بسیار دلنشین 🔴مرجع رسمی های روز @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💙🍃 🍃🍁 .... ✍آیت‌الله بهجت رحمه‌الله اطرافیان و شاگردان خود را بسیار به خواندن نماز روز پنجشنبه توصیه می‌کرد و می‌فرمود: «آیت‌الله سید مرتضی کشمیری هر وقت این نماز را می‌خواند، هدیه‌اے براے او می‌رسید» چهار رڪعت (دو نماز دورکعتی) 👈💎در رکعت اول بعد از حمد ۱۱بار سورۀ توحید 👈💎در رکعت دوم بعد از حمد ۲۱بار سورۀ توحید 👈💎در رکعت سوم بعد از حمد ۳۱بار سورۀ توحید 👈💎در رکعت چهارم بعد از حمد ۴۱بار سورۀ توحید ✨بعد از سلام نماز دوم ۵۱بار سورۀ توحید و ۵۱بار «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» را بخواند ✨ و سپس به سجده برود و ۱۰۰بار «یاالله یاالله» بگوید و هرچه می‌خواهد از خدا درخواست کند. 🌺🍃پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله خداوند متعال بر کسی که این نماز را بخواند و حاجتش را از خدا نخواهد غضب میکند🌺🍃 🍃🌸 از براے مال و ثروت ۲ رڪعت نماز و بعد "سوره یس" بخواند و این عمل را تا ۳ روز انجام دهد اکمل خواهد بود✨ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀پنجـشنبه است به رسم کهن ، یاد میکنیم از آنها که وقتـشان و مکانشان از ما جـداست یاد میکنیـم از آنها که دلتـنگشان میـشویم یاد میکنیـم از آنها که هنـوز دوستـشان داریم یاد میکنیم از همه درگذشتـگانمان با فاتحه و صلواتی بر محمد و آل محمد🌼 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست_تقدیر۲ #قسمت_یازدهم🎬: صادق با آقای مددی به سمت روستایی از توابع محروم کرمان بود، حرکت کردند
🎬: دکتر محرابی طوری ایستاده بود و مغز صادق را نشانه رفته بود که صادق کوچکترین حرکتی نمی توانست بکند. دکتر، صادق را به جلو هل داد و در عقب اتاق را باز کرد و با اشاره به ماشین سفید رنگی که کنار در پارک شده بود گفت: سوار ماشین بشو و پشت رول بنشین. صادق بدون اینکه حرفی بزند دستور را اجرا کرد، انگار خودش هم دوست داشت بداند پایان این ماجرا جویی به کجا می کشد و از طرفی حرفهای دکتر محرابی او را گیج کرده بود، صحبت هایش بوی گروگان گیری میداد، گویا او خود گروگانی دست دیگری داشت و به اشتباه صادق را گروگان گرفته بود. سوار ماشین شدند و صادق ماشین را روشن کرد و با اشاره دکتر حرکت کردند، ماشین درست از راهی پشت مرکز بهداشت داخل جاده شد و آقای مددی هم بدون اینکه بداند نیروی زبده اطلاعاتیشان ربوده شده است، جلوی در مرکز بهداشت به انتظار نشسته بود. ماشین داخل جاده شد و دکتر محرابی همانطور که با اسلحه صادق را نشانه رفته بود گفت: گوشی؟! صادق نگاهی به او انداخت و گفت: به خدا اشتباه گرفتی، من اونی که خیال می کنی نیستم... دکتر محرابی فریادی زد و گفت: نشنیدی چی گفتم؟! گوشیت را بده... صادق همانطور که دستش به فرمان بود گوشی را از جیبش بیرون آورد و دکتر محرابی گوشی را از دست او قاپید و در یک لحظه شیشه ماشین را پایین کشید و گوشی را به بیرون پرت کرد. صادق مشت گره کرده اش را روی فرمان ماشین کوبید و گفت: چرا گوشی را انداختی؟! چرا بدون اینکه بفهمی من کی هستم چی هستم، زود منو قضاوت کردی هااا... دکتر محرابی همانطور که با چشم های درشت و مشکی رنگش به او خیره شده بود گفت: فکر کردی نشناختمت؟! همون دفعه اول که توی اون روستای سیستان خودت را به عنوان مریض قالب کردی بهت مشکوک شدم و الانم که به حساب خودت تغییر چهره دادی، من شناختمت جناااب.. صادق زهر خندی زد و گفت: اشتباه گرفتی برادر من! فکر کردی مثلا من کی هستم؟! کیسان نفسش را محکم بیرون داد و‌گفت: حدسش راحت هست تو کی هستی! تو یه جاسوس هستی که قراره حرکات منو به بالا دستی هات گزارش کنی و ببینی اگر کن یه ذره پام را کج گذاشتم و خلاف خواسته اونا رفتار کردم، راپورت بدی و مادر بیچاره منو اذیت کنند... صادق با شنیدن نام مادر از زبان کیسان انگار بندی درون دلش پاره شد، با لحنی غمگین گفت: اشتباه می کنی دکتر محرابی...درسته دفعه اول به خاطر ماجراجویی وارد قضیه شدم اما نه از طرف اون کسایی که مد نظر تو هست، اما این دفعه یک حس دیگه منو کشوند اینجا، یه حس همخونی... دکتر محرابی اوفی کرد و گفت: اینقدر نقش بازی نکن، منو و تو چه همخونی میتونیم داشته باشیم؟! اصلا تو از کجا به این سرعت رد منو میزنی؟ تو کی هست هااا... ماشین در جاده به پیش می رفت، صادق خیره به انتهای جاده ای بی انتها ، دست برد داخل یقه اش و همانطور که گردنبند را بیرون میکشید گفت: گردنبند گردنت را بیرون بیار و همزمان که گردنبند را در مشتش فشار میداد گفت: اسم مادر من محیاست...اسم مادر تو چیست؟! با شنیدن اسم محیا دکتر کیسان آشکارا یکه ای خورد و گفت... 👈 .... فصل دوم ✍ نویسنده ؛ « طاهره سادات حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست_تقدیر۲ #قسمت_دوازدهم🎬: دکتر محرابی طوری ایستاده بود و مغز صادق را نشانه رفته بود که صادق کوچک
🎬: دکتر کیسان با شک و تردید به صادق نگاهی کرد و گفت: محیا؟! تو...تو این اسم را از کجا می دونی؟! یعنی شماها اینقدر توی زندگی من و مادرم سرک کشیدین که حتی به رازهای مخفی ما هم آگاهید و میخوایید به ما پاتک بزنید؟! صادق اوفی کرد و گفت: چرا من هر چی میگم اشتباه گرفتی باورت نمیشه و بعد مشتش را باز کرد و گفت: اینو چی می گی؟! کیسان با چشم های از حدقه بیرون زده صادق را نگاهی کرد و بعد زنجیر گردنش را بیرون آورد و کنار مال صادق گرفت و گفت: اینا که یکی هستن.. صادق اشاره ای کرد و گفت: رنگشون هم نشون میده قدمتشون مثل هم هست. کیسان باز با لحنی مشکوک گفت: اینم نمیشه دلیل، شما راحت میتونستین این زنجیر را ببینید و نمونه اش را تهیه کنید.. صادق با لحنی محکم طرف دیگر پلاک را نشان داد، پشت هر دوشون حرف M حک شده بود و گفت: اینو چی میگی؟! کیسان که انگار گیج شده بود گفت: منظورت چیه از این حرفا؟! صادق لبخندی زد و گفت: یعنی همانطور که پدرمون متوجه شده، من و تو برادریم از یک مادر و پدر این دوتا وان یکاد هم با هم میخرن و اول اسم مامان و بابا را پشتشون حک میکنند.. کیسان با تعجب گفت: اول اسم پدرمون؟! هر دوش که یک حرف هست صادق گفت: نمی دونم تو فکر می کنی اسم پدرت چی هست اما واقعیت اینه که اسم مادرمون محیا و پدرمون مهدی ست هر دوتاش میم داره دیگه... کیسان دستهٔ اسلحه را توی دستش فشار داد و گفت: پدر من اسمش مزاحم الصائب که به ابو معروف، شهرت داره و اسم منم معروف هست، نامی که پدرم روم گذاشت، درسته من با دایه ام زندگی می کردم و خیلی کم پدر و مادرم را می دیدم اما هم چهره شان را به یاد دارم هم اسمشان را، پس برای من این حرفهای شما جز حیله ای بیش نیست. صادق با صدای بلند فریاد زد: من نمی دونم ابو معروف کی هست اما اونطور که پدرم از راه دور تشخیص داد تو پسرشی دارم میگم ما با هم برادریم، اسم پدرمون مهدی و مادرمان محیاست، مادرم محیا وقت جنگ انگار اسیر میشه و اونزمان باردار بوده، تو...تو برادر منی چرا باور نمی کنی؟! کیسان اسلحه را روی زانوش گذاشت سرش را به دو طرف تکون داد و گفت: نه امکان نداره! بعد یک لحظه سکوت کرد و یکدفعه انگار چیزی به ذهنش رسیده باشه گفت: بریم کرمان خونه من، من به لپ تاپم وصل بشم، آخه اوندفعه ازت آزمایش گرفتم ژنتیکت را در آوردم از خودمم دارم، مقایسه میکنم ببینم ما با هم برادریم یا نه؟! اگر برادر بودیم که من تسلیمم و اگر نبودیم باید فاتحه خودت را بخونی 👈 .... فصل دوم ✍ نویسنده ؛ « طاهره سادات حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست_تقدیر۲ #قسمت_سیزدهم🎬: دکتر کیسان با شک و تردید به صادق نگاهی کرد و گفت: محیا؟! تو...تو این اس
🎬: ماشین به سرعت در جاده پیش میرفت و سکوت در بین دو برادر حکفرما بود،گاهی کیسان نگاهی به صادق می انداخت و حس شکی خوره وار به جانش افتاده بود، از یک طرف حرفهای صادق او را به عالمی می برد که خانواده ای گرم دارد و از طرفی فکر میکرد اینها همه اش حیله و نیرنگی ست از سوی موساد تا او را در منگنه قرار دهند، اما...اما نام اصلی مادر کیسان را کسی جز او و مادرش نمی دانست، او سالهای کودکی را در حسرت دیدار خانواده می گذارند، نمی دانست به چه گناهی عقوبت شده و چرا تقدیرش این بود که دور از پدر و مادر پیش دایه بزرگ شود، اما هر چه فکر می کرد در کودکی محبتی از پدرش ندیده بود اما در دیدارهای گهگاهی با مادرش، محبتهای خالصانه او را شاهد بود، گریه های شوق مادر از دیدن خودش را و بوسه های شیرینش را هیچوقت فراموش نمی کرد. همیشه میدانست یک راز مگویی در جریان هست اما چه بود؟! نمی دانست، حالا با این حرف های صادق او سردرگم شده بود، نمی دانست چه چیزی درست است و چه چیزی اشتباه است. بعد از ساعتی رانندگی بالاخره به کرمان رسیدند و صادق با راهنمایی کیسان یک راست به سمت سوییت کوچکی که از قبل اجاره کرده بود رفت. ماشین را جلوی در پارک کرد، کیسان سوئیچ را از روی ماشین برداشت خودش پیاده شد و با اسلحه اشاره کرد که صادق پیاده شود،صادق که امیدوار بود تا دقایقی دیگر حقیقت روشن شود و بینشان گل و بلبل شود،سری تکان داد و باشه ای گفت، اما قبل از پیاده شدن، دستگاه ردیاب و میکروفن کوچکی را که روی صفحه الکترونیکی بسیار ریزی تعبیه شده بود را با یک حرکت زیر فرمان ماشین چسپاند و پیاده شد. داخل سوئیت شدند، کیسان که انگار هنوز هم به صادق مشکوک بود اشاره کرد که پشت به او بغل دیوار بایستد و شروع به بازرسی بدنی صادق کرد و در حین بازرسی متوجه جسم سختی بغل ساق پای صادق شد و سریع دست برد و اسلحه کمری را که صادق آنجا مخفی کرده بود بیرون کشید و فریاد زد: من گفتم تو مشکوکی...تو...تو از جان من چه می خواهی؟! من که به اربابانت گفتم دارم کارها را طبق خواسته آنان پیش میبرم، اما میبینم باز هم به من اطمینان ندارند، به خدا قسم اگر بلایی سر مادرم بیاورید تمام اطلاعاتی را که دارم در کل دنیا پخش می کنم و پرده از جنایات شما جانیان برمی دارم و برای همه رومیکنم که چه نقشه ای برای ملت های بیچارهٔ سراسر دنیا کشیده اید.. صادق از شنیدن این حرفها و آن حرکت کیسان شوکه شده بود و گفت: داری اشتباه می کنی برادر! مگر قرار نشد ژنتیک مرا... کیسان با مشت روی سینهٔ صادق کوبید و گفت: دستت برام رو شده، نمی دونم اون اطلاعات را از کجا آوردی اما میدونم تو یک جاسوس بدبختی که نمی فهمی برای چه جانیانی کار می کنی و بعد همانطور را صادق را نشانه رفته بود به سمت اوپن آشپزخانه رفت و گفت: از جایت تکان بخوری یک گلوله توی مغزت خالی می کنم، من قصد جنگ وگریز با اربابانت را نداشتم اما چاره برایم نگذاشتید. 👈 .... فصل دوم ✍ نویسنده ؛ « طاهره سادات حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
🌸✨هر کس مقروض و بدهکار باشد در وقت خوابیدن به ذکر شریف 《المانـع》مشغول شود و زیاد بگوید قرضش ادا می‌گردد✨ 📚 مصباح کفعمی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 💯✍🏻بعد از سه روز روزه گرفتن آیه زیر را نوشته و در میان شیشه قرار داده در زمینی دفن کن زبان دشمن بسته می شود اگر بخواهی باز کنی باید آیه را بیرون آوری ✨🍃🌸آیه 33 سوره الرحمن يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانْفُذُوا لَا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَان🍃🌸ٍ ✨ 📚گلهاےارغوان ج 2 ص 200 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨جہت دفع هر نوع سحر 《آیه 33سوره الرحمن》 را بر ظرف آبے بخوانند و آب آن را در اطراف خانہ و محل ڪسب بریزند بہ زور عجیے سحر از بین مے رود✨ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍃🍂الحفیـظ🍃🍂 🌸✨جهت ؛ 👈شفاء و حاجات مهم 👈 دفع بلاها 👈 بزرگی و توانگری مداومت بر این اسم نافع است✨ 📚 ختوم و اذکار ۹۳/۱ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨ آیت‌الله بهجت ره؛ ضمن این‌ڪہ صدقه مےدهید 《ناس و فلق》 را تڪرار فرماییـد همچنین ذڪر 《لا حول و لا قوة الّا بالله》 را زیاد تکرار ڪنید✨ 📚 عرفان و عبادت، ص ۳۹۳ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
06 Be Vaghte Shaam (1403-05-20) Mashhad Moghadas.mp3
41.71M
🔈 🔰 جلسه ششم * خروج حضرت موسی (علیه‌السلام) به همراه 6 هزار نفر از مصر [5:29] * پیامبر اکرم (صل‌الله‌علیه‌وآله): هر آنچه برای بنی‌اسرائیل پیش آمد برای امت من نیز رقم خواهد خورد [7:37] * مطالعه بنی‌اسرائیل در قرآن؛ راه پی‌بردن به آینده بشریت و تاریخ [11:16] * جانشینی 12 نقیب به عنوان رهبر معنوی بعد از حضرت موسی (علیه‌السلام) [12:24] * تأکید قرآن بر مورد لعن و غضب الهی واقع شدن قوم یهود [17:47] * عجایب غیرقابل باور تاریخ؛ بت‌پرست شدن بنی‌اسرائیل بعد از تحمل سختی‌های فراوان و رسیدن به ارض مقدسه [19:40] * محتویات تابوت عهد: 10 فرمان حضرت موسی (علیه‌السلام)، عطای هارون و تورات اصلی [21:38] * تابوت عهد نشانه پیروزی بنی‌اسرائیل؛ مخفی شدن تابوت بعد از حضرت سلیمان (علیه‌السلام) [22:34] * رسیدن نژاد حضرت دواود و سلیمان (علیه‌السلام) به یهودا [33:41] * انسجام و وحدت بنی‌اسرائیل و ساخت معبد در زمان حضرت سلیمان (علیه‌السلام) [39:05] * قرآن کریم: در زبور مانند تورات بیان کردیم که زمین به بندگان صالح خدا (بنی‌اسماعیل) می‌رسد [40:00] * ساخت 12 قلعه و مسجدالاقصی توسط حضرت سلیمان (علیه‌السلام) در شهر بیت المقدس [44:36] * حمله بخت‌النصر به بیت‌المقدس؛ از بین بردن تورات و کشتن تمام حافظان آن [53:47] * کمک کورش‌کبیر به بنی‌اسرائیل در از بین بردن بخت‌النصر و بازپس‌گیری بیت‌المقدس [55:42] * شباهت‌های حضرت یحیی (علیه‌السلام) و امام حسین (علیه‌ ⏰ مدت زمان: ۱:۱۹:۵۸ 📆 ۱۴۰۳/۰۵/۲۰ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
27_Goriz_Az_Rajim_1401_06_12_Moharram_1444_aminikhaah.ir.mp3
30.57M
⭕️سلسله مباحث «» ✅جلسه بیست و هفتم 🛑فوائد مجلس روضه در منزل 🛑 چه چیزی شیاطین و سحر را دفع میکند؟ 🛑 امام از چه چیزی فراری بود ؛مقام یا مسئولیت؟ 🛑 ارواح را در برزخ چگونه عذاب میدهند ؟ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فاصله شناسی.mp3
10.81M
✔️ با چند فرمول ساده؛ می‌تونیم میزان نزدیکی یا فاصله خودمان را از امام زمان علیه‌السلام تشخیص دهیم. | @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
چند وقتی‌ست ای امیر نجف حسرت و آه کربلا دارم ... برسد پای من به کربُ‌بلا با حسین تو حرف‌ها دارم!(: 💔 🌺 🌙 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
1_902103793.mp3
6.13M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃من تشنه رو جرعه آبم بده 🍃سلام دادم و آقا جوابم بده 🎙 🌷 🌙 ♨️ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Farahmand.Komeil.mp3
30.74M
🌺 مخصوص شب های جمعه☝️☝️ 🎙 👈 متن دعای کمیل👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/51 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕