eitaa logo
ندای قـرآن و دعا📕
12.7هزار دنبال‌کننده
32.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
482 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31 eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran دعا و سرکتاب نمیکنم
مشاهده در ایتا
دانلود
▬▬▬❁ஜ۩﷽۩ஜ❁▬▬▬ جهت رسیدن به ☆گفتن :🌹 🌹 ما شاءَ الله لا حَولَ وَ لا قوَّةَ إلّا باللهِ العَلِيِّ العَظيم 🌹 در ايجاد ارامش نقش موثری دارد @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
-مجرب جهت حصول 🌾 🌹 امام صادق علیه السلام فرموده است: 👈 اگر انسانی که دچار اضطراب و ترس است، از آب نوشته این سوره 🌼( سوره صافات )🌼 ، استحمام کند آرامش می یابد.  📚تفسیرالبرهان، ج4، ص 590 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
▪️دعا و ذڪر برای اعصاب وڪاهش اضطراب ▪️به طور ڪلے یاد خداوند به هر شڪل و صورتے موجب آرامش قلب است . گفتن ذڪر: ▪️ما شاءَ الله لا حَولَ وَ لا قوَّةَ إلّا باللهِ العَلِیِّ العَظیم 👈🏼در ایجاد ارامش نقش موثرے دارد . ▪️البته خواندن سوره احقاف هر جمعه ▪️و مداومت بر سوره های قدر و عصر و همچنین آیه الڪرسی در رفع پریشانے و اضطراب وارد شده است . ▪️همچنین بسیار استغفار ڪردن (گفتن ذڪر استغفر الله ربے و اتوب الیه) ومداومت بر ذڪر " لا حول ولا قوة الا با الله العلے العظیم " در رفع پریشانے مؤثر است . 📚 ڪتاب مفاتیح الحاجات @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
با خدا بود و ماند.mp3
3.71M
🎙 🔶کاخی که ویران شد * مجلس روضه در کاخ یزید * آرامش حضرت رقیه سلام الله علیها * ویرانه آباد 📌 برگرفته از جلسات «گریز از رجیم» 🏴 شهادت مظلومانه و غریبانه حضرت رقیه سلام الله علیها را محضر امام عصر ارواحنا فداه تسلیت عرض می کنیم @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨چهار قرآنی بخش که در زندگی معجزه می‌کند✨ 💚حسبنا الله و نعم الوکیل (برای وقتایی که ترس و اضطراب داری) 💚لا اله الا انت انی کنت من الظالمین (وقتی خیلی ناراحتی و دلت گرفته) 💚افوض امری الی الله ان الله بصیربالعباد (برا وقتایی که میخوای خدا مکر و حیله دیگران رو در حق تو خنثی کنه) 💚 ماشاالله لا قوه الا بالله (برا وقتایی که طالب زیبایی در دنیا هستی) 📚اذکار و ختوم @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍃🍂 🍃🍂 🖊 جهت آرامش قلب دست را روے سینه گذاشته و چندین بار این آیه را تکرار کن ➣ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍃🍂دفع استرس و اضطراب🍃🍂 ✍ علامه طباطبایی ؛ دست بر قلب خود گذار و آیه ۳۵ سوره نور را بخوان اضطراب از شما زایل گردد 📚 روزنه‌هایی از عالم غیب ۲۱۱ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ندای قـرآن و دعا📕
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۱
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۱۲۳ صدای اذان صبح از گوشی علی بلند شد.. ایستاد و نگاهی به اطرافش کرد.پویان گفت: _از این طرفه. با حاج محمود و امیررضا سمت نمازخانه رفتن.علی یه گوشه نمازخانه ایستاد و شروع به نماز خواندن کرد.با و نماز میخوند.امیررضا آروم به حاج محمود گفت: _بابا...علی حالش خوبه؟!! حاج محمود به علی نگاه کرد و نفس غمگینی کشید. ساعت ها میگذشت. حاج محمود و امیررضا منتظر دکتر بودن و پویان از دور مراقب علی بود.علی همونجا نشسته بود و با خدا حرف میزد. خدایا امتحان سختی ازم میگیری... منکه جز فاطمه کسی رو ندارم... حاج محمود پیش دکتر رفت.دکتر گفت: _حقیقت اینه که حال دخترتون اصلا خوب نیست.ضربه ای که به سر وارد شده جدیه..در حال حاضر دخترتون...تو کماست...و ...سطح هوشیاریش خیلی پایینه..اگه به هوش بیاد.. تازه باید ببینیم به مغزش آسیب وارد شده یا نه..امکانشم هست که مجدد دچار خون ریزی مغزی بشه. حاج محمود تو دلش گفت خدایا..به ما رحم کن.به علی،به زینب،به زهره...کمک مون کن. به سختی راه میرفت. به نماز خانه رفت.کنار علی نشست.علی متوجه ش نشد. -علی جان. علی نگاهش کرد.آب دهانش رو به سختی قورت داد و با نگرانی و تردید پرسید: _..چه خبر؟ حاج محمود به پویان اشاره کرد نزدیک تر بره.پویان هم رو به روی حاج محمود نشست و مضطرب نگاهش میکرد.حاج محمود گفت: _با دکترش صحبت کردم،گفت عملش خوب بوده ولی... به علی نگاه کرد. نمیدونست چطوری بگه،چند ثانیه سکوت کرد.همون چند ثانیه برای علی یک عمر گذشت.نفس کشیدن رو فراموش کرده بود. با اضطراب و التماس به لب های حاج محمود چشم دوخته بود. پویان با نگرانی گفت: _ولی چی؟ حاج محمود از علی چشم گرفت و به پویان نگاه کرد. -...تو کما ست. نفس حبس شده علی با درد بیرون اومد. سر به سجده گذاشت و از خدا سلامتی فاطمه شو میخواست. پویان و حاج محمود فقط نگاهش میکردن.حال اونا هم تعریفی نداشت. مدتی تو سکوت گذشت.حاج محمود به علی گفت: _دکتر اجازه داد ببینیمش.پاشو پسرم. علی نشست و گفت: _من نمیخوام فعلا ببینمش... پویان و حاج محمود تعجب کردن. -...نمیتونم تو اون حال ببینمش. هردو سکوت کردن..حاج محمود گفت.... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖🍃💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════💖.🍃💖.═╝ ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
🍃🍂 🍃🍂 🖊 جهت آرامش قلب دست را روے سینه گذاشته و چندین بار این آیه را تکرار کن ➣ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
〽️ و خاطر یافتن〽️ ⚜هر کس 70 روز روزی 72 بار بگوید بر طاعت خدا ثابت بماند و خاطرش از تشویش به اطمینان برگردد منبع : بحرالغرائب ص 44 عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ندای قـرآن و دعا📕
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 #تجسم_شیطان 🔥قسمت ۱۹ و ۲۰ فاطمه خشاب قرص‌ها را جلویش رد
. . فاطمه گوشهٔ اتاق و روی سجاده نمازش چمپاتمه زده بود،زانوهایش را در بغل گرفت و سرش را روی زانوها گذاشت، دردی شدیدی در سرش تیر کشید، فاطمه چشمانش را روی هم گذاشت و‌محکم فشار داد تا این درد فروکش کند. 💭ذهن فاطمه به دوماه پیش کشیده شد، همانموقع که میخواست با قرص خودکشی کند و چه کار قبیحی بود، فاطمه باز هم خدا را شکر کرد که قبل از انجام آن کار، به مادرش پیام داد و بازهم بود که مادرش احساس خطر میکند و همان لحظه به روح الله پیام میدهد و باز هم خدا را صد هزار بار شکر کرد که فاطمه به خاطر خداحافظی از بچه ها اندکی تعلل کرد و سرانجام روح الله سر بزنگاه رسید و او را از مرگی خود خواسته که میرفت دنیا و آخرتش را به آتش بکشد نجات داد. اما بعد از آن روز، هرگز خوشی و آسایش وارد این خانه نشد، انگار تمام اندام فاطمه بیمار شده بود، یک روز سردرد امانش را میبرید و روز دیگر دل درد و روزی دیگر کمردرد و پادرد، شده بود مثل پیرزن های نود ساله و هر روز یک جایش را میگرفت و کاش به همین جا ختم میشد، روح الله..‌این پدر مهربان و دوستداشتنی خیلی شده بود، گاهی اوقات با بچه‌ها که جانش به جانشان وصل بود، انچنان با تندی برخورد میکرد که ببیننده فکر میکرد روح الله نه پدر بلکه ناپدری بچه هاست، حتی خبرهایی به گوشش رسیده بود که روح الله در محل کارش و با همکاران و زیر دستانش هم چنین رفتاری دارد و این از روح اللهی که صبر ایوب داشت بعید بود.. اینها که جای خود داشت، اوضاع بچه ها هم به کلی بهم ریخته بود و تا بیدار بودند مدام بهم میپریدند و وقت خواب هم هر لحظه با نالهٔ یکی از بچه ها از خواب میپرید..زینب گاهی در خواب با چشمان بسته راه میرفت، کاری که اصلا سابقه نداشت، عباس توی خواب مثل آدم های تبدار حرف میزد و حسین با ناله های جانکاه از خواب میپرید و مشخص بود کابووسی وحشتناک دیده.. فاطمه به همه چیز مشکوک بود، از دور و بری‌ها شنیده بود اگر خانواده ای را سِحر کنند، از آن خانه سلب می شود. فاطمه سرش را از روی زانو بلند کرد و با آرام زمزمه کرد: _باید به روح الله بگویم...شاید واقعا دست از ما بهتران در کار باشد...ما انسانیم و زنده ایم، چرا نباید از این نعمت حیات به خوبی استفاده کنیم و چرا زندگیمان باید کسالت بار بگذرد؟! کار طلاق شراره هم اصلا پیش نمیرفت، یعنی روح الله چون توی شهر تبریز سرشناس بود نمیخواست از آنجا دادخواست طلاق بدهد و هر بار که میخواست به شهری دیگه مثل تهران یا قم برود و این کار را انجام بدهد، کارش به نوعی گره می خورد، انگار نیرویی ماورایی اجازه این کار را نمیداد و قرار بود مثل فردا با فاطمه و بچه‌ها به قم بروند و همانجا دادخواست طلاق شراره به دادگاه تسلیم کند. فاطمه دست برد قرآن کنار مهر را بردارد که ناگهان با صدای جیغ حسین از جا پرید...فاطمه هراسان لبهٔ سجاده را روی هم داد و با شتاب چادرش را از سر درآورد و روی تخت گذاشت، احتمالا روح الله داخل هال مشغول ذکر بعد از نماز صبح بود.. فاطمه با سرعت خود را به اتاق بچه ها رساند، حسین مثل همیشه روی تخت نشسته بود، دست هایش را روی گوشهایش گذاشته بود و جیغ می کشید و مابین جیغ هایش بریده بریده میگفت: _با ....اون....چا...قو...منو نکش.‌‌.. فاطمه با دیدن حسین سردرد خودش را فراموش کرد، بچه را به سینه‌اش چسبانید و همانطور که او را ناز و نوازش میکرد زیر لب زمزمه کرد: _این درد، این کابوس‌ها برای حسینِ کوچک من، زیادی بزرگ است و اشکش جاری شد... 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
🍃🍂دفع و 🍃🍂 ✍ علامه طباطبایی ؛ دست بر قلب خود گذار و آیه ۳۵ سوره نور را بخوان اضطراب از شما زایل گردد 📚 روزنه‌هایی از عالم غیب ۲۱۱ عج ♥️ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕