@Aminikhaah13 Emame Jom`e (1402-10-01)Masjed Shahid Beheshti _Tehran.mp3
زمان:
حجم:
28.13M
🔉#امام_جمعه
🔰 جلسه سیزدهم
📌 مقابله با پروژه شیطان
☆ چکیده بحث گذشته: زمانه ظهور=> زمانه بندگی جمعی=> حرکت در صراط مستقیم => دشمنی شیطان [01:08]
* وظیفه ما در عصر حاضر؛ مقابله فردی و جمعی با بندگی شیطان [05:13]
* برنامه شیطان برای ما چیست؟ [07:49]
* ایجاد دشمنی و کینه => جدا شدن از ذکر خدا و نماز؛ ابر پروژه اصلی شیطان [09:56]
* پیاده روی اربعین؛ عملی برگرفته از تمدنِ زمانه ظهور [16:44]
* مسئله حجاب در جامعه امروزِ ما یک فرع فقهی نیست بلکه یک پروژه فرهنگی، سیاسی و اجتماعی است [۲۲:۵۹]
* ویژگی خطبههای حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)؛ استفاده از بیان منطقی و عدم استفاده از مطالبی که منجر به تهییج احساسات مردم میشود [27:55]
* آنگاه که صله رحم منجر به دشمنی و کینه میشود! [39:30]
* یکی از راهکارهای مقابله با پروژه شیطان؛ استفاده از کلمات مناسب در سخن گفتن [۴۶:۲۶]
* پروژه دین برای ایجاد محبت و یکدلی بین مردم چیست؟ [48:56]
* فرهنگ اسلام؛ بقیه باید به دنبال رفع مشکلات فقیر باشند نه اینکه خودش دست دراز کند [56:44]
* عشقی که در خانه وحی جاری بود ... [01:00:07]
⏰ مدت زمان: ۱:۰۷:۴۶
📆 ١۴٠٢/۱۰/۰۱
#زمانه_ظهور
#کینه
#دشمنی
#محبت
#وحدت_قلوب
#تهران
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
@Aminikhaah14 Emame Jom`e (1402-10-08)Masjed Shahid Beheshti _Tehran.mp3
زمان:
حجم:
25.32M
🔉#امام_جمعه
🔰 جلسه چهاردهم
📌 اهداف شیطان در ایجاد دشمنی و کینه
1⃣ هدف اول شیطان از ایجاد دشمنی و کینه بین مردم => فراموش شدن دشمن اصلی [01:59]
* ترفند شیطان؛ جلوگیری از دیدن نکات مثبت [03:26]
* شکرگذاری؛ عامل محبوبیت بنده نزد خداوند => اثبات صلاحیت انسان برای مسجود واقع شدن [05:35]
* امتحانات سخت الهی در داشتن تفکر درست نسبت به بزرگان [08:35]
📍 ماجرای عجیبی از ظاهر شدن شیطان به شکل فرزند امام صادق (علیهالسلام) در مجلس شراب برای ایجاد شبهه نسبت به امام [13:44]
📍 ماجرایی از نفوذ شیطان به خواب یکی از اصحاب امام صادق (علیهالسلام) برای ایجاد شبهه در برائت و لعن وی [20:37]
* قرائت آیه ۱۰ سوره مبارکه مجادله؛ توصیه امام صادق (علیهالسلام) برای در امان بودن از نفوذ شیطان در خواب [24:04]
* راهکار قرآن برای مقابله با پروژه شیطان => خودت را در معرض سوء ظن قرار نده [28:19]
* شریک قاتل شدن به قدر یک ظرف خون به خاطر سخنانی که نسبت به او سوءتفاهم ایجاد کرده بود! [35:58]
* توجه دین نسبت به رفتارهایی که ایجاد سوءتفاهم میکند؛ مقابل دیگران در گوشی صحبت نکنید! [38:44]
2⃣ هدف دوم شیطان از ایجاد دشمنی=> گرفتن توان مؤمنین برای مقابله با دشمن اصلی [45:17]
3⃣ هدف سوم شیطان از ایجاد دشمنی => ایجاد دلمشغولی و جدایی از ذکر خدا [47:57]
* محل زیست شیطان در فاصلههاست [48:57]
* ادب حضرت امالبنین (سلاماللهعلیها) نسبت به نامِ حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) [51:28]
⏰ مدت زمان: ۱:۰۱:۲۱
📆 ١۴٠٢/۱۰/۰۸
#کینه
#دشمنی
#شیطان
#سوء_تفاهم
#تهران
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌹#رفع #کینه و #آشتی 🌹
👈 دو رکعت نماز گزارد، در هر ركعت پس از حمد، آيه الكرسی را يكبار بخواند و سپس سوره اخلاص(قل هو الله احد) را يازده مرتبه بخواند. و به شيوه معمول نماز را ادامه دهد. بعد از سلام دادن نماز هفت مرتبه بگويد:
🌹✨(يا مقلب القلوب والأبصار إقلب قلب فلان بمحبتى انك على كل شي قدير)✨🌹
بجای كلمه فلان، اسم مطلوب را بگويد. #مجرب و #صحيح است.
📚اسرارالمقاصد
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ندای قـرآن و دعا📕
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۱
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥
✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز
✍قسمت ۱۱
افشین مات و مبهوت به رفتن پویان نگاه میکرد.تا لحظه آخر منتظر بود، دوباره نگاهش کنه، ولی پویان دیگه برنگشت، تا برای بار آخر به افشین نگاه کنه.
وقتی هواپیما پرواز کرد،
افشین ناراحت شد که بخاطر #کینه و #غرورش، عزیزترین آدم زندگیش رو ناراحت کرد.
هیچ وقت پویان رو اونقدر ناراحت ندیده بود.
یه راست رفت خونه ش.
تصمیم گرفت بیخیال فاطمه نادری بشه؛بخاطر پویان.
چند روز از رفتن پویان گذشت.
روزهای افشین طولانی و کسل کننده بود.برای سرگرمی دانشگاه میرفت. حوصله هیچکسی رو نداشت.
از قیافه ش معلوم بود بداخلاق تر از همیشه ست.هیچکس حتی پسرها هم نزدیکش نمیشدن.
روی نیمکتی نشسته بود،
و چشمش به تلفن همراهش بود که دختری چادری از جلوش رد شد.سرشو آورد بالا،مریم مروت بود.
یاد پویان افتاد.
با خودش گفت پویان هم چه سلیقه ای داره.آخه این دختر چی داره مثلا؟!
از روبه روی مریم،فاطمه نزدیک میشد. مریم گفت:
-سلام دختر خوب،کجایی پس؟!
فاطمه هم لبخند زد و گفت:
-سلام عزیزم.جای پارک پیدا نمی...
نگاهش به افشین افتاد،
لبخندشو جمع کرد، مسیرشو عوض کرد و با مریم رفتن.افشین به رفتن مریم و فاطمه خیره بود،
که کسی کنارش نشست و گفت:
_نمیخوای سیلی ای که بهت زده تلافی کنی؟
نگاهش کرد.
آریا بود،شرورترین پسر دانشگاه.با تمسخر به افشین خیره شده بود. افشین بلند شد که بره،
آریا گفت:
-میتونم کمکت کنم که انتقامتو ازش بگیری.
افشین داشت وسوسه میشد،
ولی به آریا نگاه هم نمیکرد.آریا گفت:
-باعث خجالته که یه دختر بزنه تو گوشت و جلوی همه سکه یه پولت کنه. بخاطرش با صمیمی ترین دوستت دعوات بشه ولی تو ازش انتقام نگیری.
افشین یاد پویان افتاد،
یاد نگاه آخرش،حرف آخرش.تو دلش گفت بخاطر پویان فراموشش میکنم.
بدون اینکه به آریا نگاه کنه،رفت.
دو هفته بعد،
از پیتزافروشی بیرون اومد و سمت ماشینش میرفت.
جلوتر پسری کنار خیابان ایستاده بود. ماشینی براش ترمز کرد.
راننده دختری باحجاب بود.
دختر شیشه ماشین رو پایین داد و با لبخند گفت:
_به به.. آقای خوش تیپ..افتخار میدید درخدمت باشیم؟
پسر هم با لبخند سوار شد.
افشین به دختر خیره شده بود.خشکش زده بود.فاطمه نادری بود.
ماشین حرکت کرد و رفت.
ولی افشین هنوز به جایی که ماشین ایستاده بود،نگاه میکرد.
تو دلش داد میزد.
این دختره که خودش اینکاره ست. تحویل بگیر آقاپویان، جات خالی خواهرتو ببینی. دختره فیلم بازی میکرده برات.
اون شب تصمیم گرفت،
هم کاری کنه که فاطمه ازش عذرخواهی کنه،هم آبروش رو ببره.
از فردای اون شب،
مرتب میرفت دانشگاه،نه برای کلاس، برای فهمیدن برنامه فاطمه.
مریم داروسازی میخوند و فاطمه پرستاری. فقط یکی از کلاسهاشون مشترک بود.اما معمولا باهم برمیگشتن خونه.
مریم و فاطمه باهم سمت ماشین فاطمه میرفتن.فاطمه سویچشو از کیفش درمیاورد که موتورسواری کیفش رو دزدید.
مریم گفت:
-حالا تو کیفت چی بود؟
-به کاهدون زده.آخه تو کیف دانشجو جماعت چی پیدا میشه جز جزوه؟..آخ.. جزوه هام..
و خندید.
-از دست تو! دزد کیفتو زده میخندی؟!! پول و مدارک شناسایی نداشتی توش؟
-فقط کارت دانشجوییم توش بود.پول نقد هم اونقدی توش نبود.گوشیم بود و جزوه هام.
مریم نگران گفت:
-تو گوشیت چیزی نداشتی؟
-چی مثلا؟
-عکس و فیلم خصوصی؟
-نه بابا.من با گوشیم عکس و فیلم بی حجاب نمیگیرم...سویچ رو به مریم نشان داد و گفت:
_شانس آوردی سویچمو از کیفم درآوردما وگرنه الان باید به خرج جناب عالی میرفتیم خونه.
-چه دل گنده ای تو.من اگه جای تو بودم الان نمیتونستم رانندگی کنم.
-آخ مریم،جزوه هامو چکار کنم؟
افشین کیف فاطمه رو روی میز خالی کرد....
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #سرباز
✍ نویسنده ؛ بانو «مهدییارمنتظر قائم»
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖🍃💖.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════💖.🍃💖.═╝
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
ندای قـرآن و دعا📕
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۱
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥
✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز
✍قسمت ۱۳
- چرا؟
- چون اون دقیقا همینو میخواد. با رفتارش کاری میکنه که دیگران منو زیر فشار بذارن که عکس العملی نشان بدم. #بهترین راه بی تفاوت بودنه.
مریم که از حرف های پویان خبر نداشت، گفت:
_شاید خدا میخواد تو کمکش کنی تا تغییر کنه.
_مگه من کیم که بتونم به یکی دیگه کمک کنم.
یه روز افشین سر راه فاطمه ایستاد. بازهم اطرافشون شلوغ بود.افشین طوری که بقیه هم بشنون با احترام گفت:
-خانم نادری،من به شما علاقه مند شدم، با من ازدواج میکنید؟
فاطمه با آرامش گفت:
-ما مناسب هم نیستیم.
خواست بره که افشین دوباره مانعش شد و گفت:
-هرکاری شما بگید انجام میدم.همونی میشم که شما میخوای.
- آقای مشرقی،اگر فکر میکنید شیوه زندگی ای که من میگم درسته،پس کار درست رو انجام بدید،چه من با شما ازدواج کنم،چه نکنم...اگر هم فکر میکنید شیوه زندگی من درست نیست،بهتره بخاطر من کار اشتباه انجام ندید.همچین زندگی ای دوام نداره.
نگاه سرد و گذرایی به افشین انداخت و رفت.
افشین وقتی دید این راه هم بی فایده ست،روشش رو عوض کرد.
چند روز بعد،
فاطمه تنها میرفت خونه. به خیابان خلوتی رسید.ماشینی جلوی ماشینش پیچید.
فاطمه ترمز کرد.
به راننده اون ماشین دقت کرد،افشین بود که نگاهش میکرد.فاطمه ترسید ولی سعی کرد خونسرد باشه.افشین از ماشینش پیاده شد و سمت ماشین فاطمه رفت.فاطمه به سرعت دنده عقب رفت و از یکی از کوچه ها به خیابان شلوغ تر رفت. تصمیم گرفت دیگه از خیابان های خلوت رفت و آمد نکنه و تا حدامکان تنها نباشه.
هرچی فاطمه با سردی با افشین برخورد میکرد،افشین بیشتر عصبانی میشد و #کینه به دل میگرفت.
چند روز بعد همونجایی که فاطمه بهش سیلی زده بود،ایستاده بود.فاطمه نزدیک میشد.وقتی متوجه افشین شد سرعتشو بیشتر کرد تا زودتر رد بشه.
افشین جلوش ایستاد،
طوری که فاطمه نمیتونست به مسیرش ادامه بده.ایستاد و با بی تفاوتی به افشین نگاه کرد.افشین خیره نگاهش میکرد.مدتی فقط به هم نگاه کردن. فاطمه اونقدر عصبی بود که اصلا به چهره افشین دقت نمیکرد.گرچه به ظاهر بی تفاوت به نظر میومد.
بالاخره افشین گفت:
_قبلا گفتی خیلی ها بخاطر چادرت بهت نگاه نمیکنن.پس چرا الان چادرت کاری نمیکنه که من نگاهت نکنم.
فاطمه با خونسردی گفت:
_اون چیزی که باعث میشه بعضی ها بخاطر چادرم به من نگاه نکنن درک و شعورشون هست،چیزی که تو نداری.
افشین خیلی عصبانی شد ولی لبخند میزد.فاطمه با اخم و تنفر نگاهش میکرد. افشین همونجوری که دستشو میاورد بالا گفت:
_من روسری تو میدم عقب تر تا وقتی اخم میکنی حداقل آدم از حالت ابرو هات بفهمه.اینطوری منم...
فاطمه نذاشت ادامه بده و سیلی محکمی به افشین زد.
صورت افشین بخاطر سیلی محکم فاطمه کاملا برگشته بود.فاطمه هم از فرصت استفاده کرد و سریع از اونجا دور شد. افشین با خشم و کینه به رفتن فاطمه نگاه میکرد و گفت:
_این دومین بارت بود فاطمه نادری..
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #سرباز
✍ نویسنده ؛ بانو «مهدییارمنتظر قائم»
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖🍃💖.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════💖.🍃💖.═╝
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰
ندای قـرآن و دعا📕
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۲
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥
✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز
✍قسمت ۲۵
-نمیدونم..باز این پسره پیام داده که نمیتونی ازدواج کنی..زنگ بزن داداش.
با نگرانی شماره امیرعلی رو گرفت. خانمی جواب داد.گفت:
_این گوشی همراه آقای جوانی هست که تصادف کرده و آوردنش بیمارستان،شما میشناسینش؟
امیررضا خشکش زد.
به فاطمه نگاه کرد.فاطمه سرشو بین دستهاش گرفته بود.خانمه میگفت:
-الو...الو
امیررضا گفت:
-حالش چطوره؟
-فعلا معلوم نیست.ظاهرا که زیاد خوب نیست.
عصبانی،پیاده شد که سراغ افشین بره.فاطمه هم سریع پیاده شد و صداش کرد.
-امیر
امیررضا به فاطمه نگاه کرد.
-بدترش نکن داداش..بریم.
افشین از دور نگاهشون میکرد.
امیررضا دوباره با شماره امیرعلی تماس گرفت و آدرس بیمارستان رو پرسید.
با پدرش هم تماس گرفت،
و جریان رو تعریف کرد.حاج محمود خیلی ناراحت شد.گفت:
-من میرم بیمارستان.فاطمه رو برسون خونه،بعد بیا بیمارستان.
ولی فاطمه راضی نمیشد.
میخواست زودتر از حال امیرعلی مطمئن بشه.بالاخره امیررضا کوتاه اومد و فاطمه هم با خودش برد.ولی قرار شد تو محوطه بیمارستان باشه.چون هنوز جواب مثبت فاطمه رو به خانواده رسولی نگفته بودن و نمیخواستن امیرعلی یا اطرافیانش فاطمه رو ببینن.
امیررضا داخل بیمارستان رفت و فاطمه روی نیمکت،تو محوطه نشست.
با خدا درد دل میکرد.
خدایا خودت خوب میدونی چقدر برام سخته کسی بخاطر من اذیت بشه.کمکم کن...
-چند نفر دیگه باید بخاطر تو قربانی بشن؟
سرشو برگرداند.
افشین بود که کنارش نشسته بود و خیره نگاهش میکرد.سریع بلند شد.
-چند نفر باید بخاطر خودخواهی های کثیف تو قربانی بشن؟..تو یه موجود حقیری..حتی حیف بهت بگن آدم.
برگشت که بره.افشین عصبانی ایستاد و گفت:
_خودت خواستی فاطمه نادری.کاری میکنم که به غلط کردن...
کسی از پشت سرش گفت:
-آقای مشرقی
افشین برگشت سمت صدا.یه دفعه صورتش داغ شد.تعادلش بهم خورد. دستشو به نیمکت گرفت تا نیفته.کمی که گذشت به کسی که بهش سیلی زد،نگاه کرد.پدر فاطمه بود که با اخم نگاهش میکرد.
افشین به فاطمه نگاه کرد.سرش پایین بود.از پدرش شرمنده بود.حاج محمود جلوی نگاه افشین ایستاد و گفت:
_به نفعته دیگه هیچ وقت نبینمت.
-دو بار دخترت بهم سیلی زد.اونم از پسرت،حالا هم خودت..کاری میکنم خودت دخترتو...
دوباره حاج محمود سیلی محکمی به صورت افشین زد و گفت:
_تو خیلی کوچکتر از اون هستی که من و خانواده مو تهدید کنی...تو هیچی از مرد بودن نمیدونی.
رو به فاطمه گفت:
-بریم دخترم.
حاج محمود و فاطمه میرفتن و افشین با #خشم و #کینه به رفتن اونا نگاه میکرد.
ورودی ساختمان بیمارستان بودن...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #سرباز
✍ نویسنده ؛ بانو «مهدییارمنتظر قائم»
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖🍃💖.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════💖.🍃💖.═╝
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
#مجرب_و_مفید_در_زدودن_ڪینه
✍🏻چنانچه شخصی نسبت به خانواده اے #بغض و #کینه دارد و نمی تواند آن را خارج کند این آیات را در روز جمعه قبل از طلوع آفتاب 7مرتبه بر آب بخواند
⇇آیه ۷ سوره ممتحنه
عَسَى اللَّهُ أَن يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُم مِّنْهُم مَّوَدَّةً وَاللَّهُ قَدِيرٌ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ
⇇آیات ۸۱ و ۸۲ سوره یونس :
فَلَمَّا أَلْقَواْ قَالَ مُوسَى مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللّهَ لاَ يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ
وَيُحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ
سپس آن شخص آن آب را بخورد کینه از دل او زائل خواهد شد و دیگر بغض نخواهد داشت.
📚 ڪنز المدفون و السرالمصون
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔆#رفع #کینه و #آشتی
🔆دو رکعت نماز گزارد، در هر ركعت پس از حمد، آيه الكرسی را يكبار بخواند و سپس سوره اخلاص(قل هو الله احد) را يازده مرتبه بخواند. و به شيوه معمول نماز را ادامه دهد. بعد از سلام دادن نماز هفت مرتبه بگويد:
يا مقلب القلوب والأبصار إقلب قلب فلان بمحبتى انك على كل شي قدير
بجای كلمه فلان، اسم مطلوب را بگويد. #مجرب و #صحيح است.
📚اسرارالمقاصد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ندای قـرآن و دعا📕
از طرفی در همین اوضاع و احوال، مطهره و عاطفه هم بعد از سالها یادشان افتاده بود که روح اللهی هم هست،
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده
💫 #تجسم_شیطان
🔥قسمت ۸۱ و ۸۲
روزها مثل برق و باد میگذشت، فاطمه دور درس و دانشگاه را خط کشیده بود و آرامشی نسبی بر زندگیشان حاکم شده بود و انگار همین کار باعث شده بود فتانه اندکی آرام گیرد
و از طرفی روح الله در امتحان استخدامی یک نهاد دولتی پذیرفته شده بود و محل خدمت او شهرستانی بود که فاصله زیادی تا زادگاهش داشت، با انتقال محل زندگی فاطمه و روح الله، انگار تمام اتفاقات بد به ارامش و اتفاقات خوب تبدیل شده بود.
فتانه درگیر زندگی بچه هایش شده بود و طوری رفتار میکرد که روح الله کمترین تماسی با محمود نداشته باشد و به نوعی میخواست رشتهٔ پدر و فرزندی را ببرد و روح الله که مشغله هایش زیاد شده بود، اصلا به کارهای فتانه فکر نمیکرد تا بفهمد هدفش چیست؟
اما فاطمه با فراغ بال همه چیز را زیر نظر داشت و از طرفی خوشحال بود که از فتانه دور شده و خوشحال تر بود که فتانه به دلایلی خواهان این است که بین روح الله و خانواده اش ارتباط زیادی نباشد.
این سالها، یکی از بهترین سالهای زندگی این زوج محسوب میشد، زینب قد میکشید و هر روز شیرین زبان تر از قبل میشد و فاطمه فرزند دومش را به دنیا آورد. عباس که به دنیا آمد انگار تمام آرامش دنیا را در کامشان ریختند،
عباس بچه ای ارام بود که خوب میخورد و خوب میخوابید و مانند زینب که شبها نا ارامی میکرد و از گرفتن سینه مادر امتناع میکرد، نبود، روح الله هم پله های ترقی را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشت و آوازهٔ کار و موفقیتش شهر به شهر میگشت
و این بین به گوش فتانه و فرزندانش می رسید. هر چه محمود به بودن و موفقیت های روح الله بیشتر افتخار میکرد، #کینهٔ و #حسادت فتانه بیشتر تحریک میشد، خصوصا اینکه سعید پشت سر هم بد بیاری می آورد،
دست به هر کاری میزد، اخرش خراب میشد و سرمایه اش از بین میرفت و فتانه مجبور بود به نوعی روی شکستهای سعید سرپوش قرار دهد تا مسخره خاص و عام نشود.
تا اینکه به فکر سعید رسید که بنگاه معاملاتی ماشین بزند و ماشینهای خارجی را وارد کند و این مابین سود کلانی نصیبش شود و همین زمان ماجرایی تازه شروع شد..
شراره آهی کشید و نگاهش را به پنجره ای که پرده اش کشیده بود دوخت، تا اینجای خاطرات، روایات مادربزرگش بود و اینک به جایی رسیده بود که تکرار قصههای خودش بود.... شراره خیره به نقطه ای نامعلوم بر روی دیوار شد و غرق در خاطرات چند سال پیش شد، درست یادش می آمد آن روز را:
🔥با دوست پسر جدیدش قرار گذاشته بود، سیامک پسری پولدار که تک پسر خانواده بود و توی یک روز بارانی جلوی پارک شراره را که چتری قرمز با توپ های سفید برسر گرفته بود سوار کرد و شراره متوجه شد اگر قاپ سیامک را بدزد شاید بتواند عمری راحت بخورد و بخوابد و کیف دنیا را کند و مطمئن بود که میتواند، چرا که او دختر جمشید بود، جمشید #قمار باز که سر همه را کلاه میذاشت و هیچکس هم بو نمیبرد، به گفتهٔ پدرش، از بین بچه هایش شبیه ترین فرد به او شراره بود و همیشه روی شراره حساب ویژه ای داشت.
حالا بعد از یک مدت ارتباط با سیامک، قرار بود باهم بروند به نمایشگاه اتومبیل تا سیامک با پسند شراره، یک ماشین شاسی بلند و شیک پسند کند.
شراره زیباترین لباسش را تنش کرد، مانتویی جلوباز و کوتاه و مشکی با یقه کتی و قرمز رنگ و آستین های قرمز، شاید نزدیک یک ساعت از وقتش را جلوی آینه گذرانده بود تا با آرایشی ملیح، دل سیامک نگون بخت را بلرزاند.
سر موعد ماشین سیامک، جلوی همان پارکی که اول آشنایی همدیگر را دیدند، منتظر شراره بود. شراره با ناز و افاده ای پسرکش سوار ماشین شد و سلام کرد، سیامک خیره در چشمان او لبخندی زد و همانطور که لپ شراره را در دستش میگرفت گفت:
🔥_سلام خانم خانما، بزنم به تخته چه خوشگل شدی... راستش را بگو پیش کدوم آرایشگر رفتی که همچی حوری ساخته؟!
شراره همانطور که لبخند میزد دست سیامک را آرام از گونه اش جدا کرد و گفت:
🔥_هیچ ارایشگری، فراموش نکن اولا من کلا زیبا هستم درثانی از هر انگشتم یه هنر میباره و باید یادآوری کنم که انگار خودم عمری توی آرایشگاه هنرنمایی کردم..
سیامک دنده را عوض کرد و گفت:
🔥_آی قربون خانمی هنرمند خودم
و پایش را روی گاز گذاشت و ادامه داد: 🔥_پیش به سوی مقصد، میخوام یه ماشین بگیرم که خانمم عشق کنه..
شراره لبخندی زد و گفت:
🔥_حالا قبل ماشین گرفتن، بگو به پدر و مادرت راجع به من نگفتی؟!
سیامک اخمی کرد و گفت:
🔥_خودت میدونی بابام خارج از کشوره، مامان هم که بدون اجازه بابا آب نمیخوره، بعدم از نظر اونا من نامزد دارم، اونا رزی را برام لقمه گرفتن، باید کم کم پیش برم، آروم آروم و با نقشه بگم که همون اول راه با خانم خانمی مخالفت نکنند.
#مجرب_و_مفید_در_زدودن_کینه
✨چنانچه شخصی نسبت به خانواده ای بغض و #کینه دارد و نمی تواند آن را خارج کند این آیات را در روز جمعه قبل از طلوع آفتاب با آب باران هفت مرتبه بر ظرفی بنویسد.
✨آیه ۷ سوره ممتحنه👇
عَسَى اللَّهُ أَن يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُم مِّنْهُم مَّوَدَّةً وَاللَّهُ قَدِيرٌ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ
🌸✨آیات ۸۱ و ۸۲ سوره یونس :
فَلَمَّا أَلْقَواْ قَالَ مُوسَى مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللّهَ لاَ يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ
وَيُحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ
❤✨سپس آن شخص آن آب را بخورد کینه از دل او زائل خواهد شد و دیگر بغض نخواهد داشت.
📚 کنز المدفون و السرالمصون
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔆#رفع #کینه و #آشتی
🔆دو رکعت نماز گزارد، در هر ركعت پس از حمد، آيه الكرسی را يكبار بخواند و سپس سوره اخلاص(قل هو الله احد) را يازده مرتبه بخواند. و به شيوه معمول نماز را ادامه دهد. بعد از سلام دادن نماز هفت مرتبه بگويد:
يا مقلب القلوب والأبصار إقلب قلب فلان بمحبتى انك على كل شي قدير
بجای كلمه فلان، اسم مطلوب را بگويد. #مجرب و #صحيح است.
📚اسرارالمقاصد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺
1-ذکر برای تمامی حوائج مجرب ⬅️ ذکر صلوات
2- ذکر برای در امان ماندن از چشم زخم و محافظت از دشمن و رزق و روزی⬅️ آیت الکرسی
3- ذکر برای شفا بیمار و رحمت بر اهل ایمان⬅️ امن یجیب
4- ذکر برای فرج در شداید و سختی ها⬅️ یا حی یا قیوم
5- ذکر جهت صبر و شکیبایی و شفا و رهایی از گرفتاری و مشکلات⬅️ ذکر یونسیه(لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ(آيه 87، سوره انبيا)
6- توسل به قمر بنی هاشم شفاعت و زدودن غم و اندوه⬅️
يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَيْنِ اِكْشِفْ لى كَرْبى بِحَقِ اَخْيكَ الْحُسَيْنِ"
7- توسل به حضرت ابوالفضل حوائج بزرگ ⬅️ یا اباالغوث ادرکنی
8- ذکر امام صادق برای نجات از شبهه در آخرالزمان⬅️
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
9- دعای غریق برای اینکه انسان با معرفت و با بصیرت گردد و شبهات رفع گردد⬅️
یا اَللَّهُ يا رَحْمنُ يا رَحِيمُ يا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلي دِينِکَ«صحیفه مهدیه»
10- دعای گشایش برای رفع گرفتاری و گشایش سریع در کار⬅️
سُبحانَ الله یا فارِجَ الهَمّ وَ یا کاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ یَسّر اَمری وَ ارحِم ضَعفی وَ قِلَـّةَ حیلَتی وَ ارزُقنی حَیثَ لا اَحتَسِب یا رَبَّ العالَمین
11- بیداری از خواب به اراده خود به نقل از امام صادق(ع)⬅️ «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَر مِثْلُکُمْ یوحی إلَی أَنَّما إلهُکُمْ إِله واحِد فَمَن کانَ یرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یشْرِکْ بِعِبادةِ رَبِّهِ أَحَدا»«سوره کهف آیه 110»
12- ذکر برای رفع همون و عموم و رفع گرفتاری ⬅️ ذکر یا وهاب
13- ذکر برای ترس⬅️ نقل از امام صادق علیه السلام«حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِيلُ» سوره آل عمران آیه 171
14- ذکر برای کسی که اندوهگین است⬅️ نقل از امام صادق
«لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَک إِنِّی کنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ»سوره انبیاء آیه 87
15- ذکر برای کسی که مورد مگر و حیله قرار گرفته⬅️ نقل از امام صادق
أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ «سوره غافر آیه 44»
16- ذکر برای کسی که طالب دنیا و زیبایی آن است⬅️ نقل از امام صادق علیه السلام
ما شآءَ اللَّهُ لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ الّا بِاللَّهِ
17-ذکر برای تمرکز حواس⬅️ لا اله الا الله و خواندن آیت الکرسی
به نقل از آیت الله بهجت
18- ذکر برای یافتن گمشده⬅️ نقل از امام رضا علیه السلام
وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ ۚ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۚ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ«سوره انعام آیه 59»
19- ذکر برای کسی که طلبكار است⬅️: 360 مرتبه یاحی و یا قیوم
20- ذکر برای ملك و وكالت⬅️ 360 مرتبه یا فرج
21- ذکر برای رفتن به زیارت بزرك ⬅️360 مرتبه یا ماشاالله
22- ذکر برای رفع بیكاری⬅️ 360 مرتبه یا الله
23- ذکر برای رفع تهمت⬅️ 360 مرتبه یا الله اعلم
24- ذکر برای انتقال و جابه جایی⬅️ 360 مرتبه یا رب
25-ذکر برای زراعت و رونق حاصل ⬅️ 360 مرتبه صلوات
26- ذکر برای #ازدواج جوانان⬅️ 360 مرتبه یا رئوف و یا رحیم
27- ذکر برای #قبولی #دانشگاه⬅️ 360 مرتبه یا جواد الائمه
28- ذکر برای #بچه_دار شدن⬅️ 360 مرتبه سوره مبارکه توحید
29- ذکر برای وسعت #رزق⬅️ 360 مرتبه سوره مبارکه قدر
30- ذکر برای #خانهدار شدن⬅️ 360 مرتبه یا كریم
31- ذکر برای ادای #قرض ⬅️ 360 مرتبه سوره مبارکه قدر
32- ذکر برای مسافرت رفتن⬅️ 360 مرتبه فالله خیر حافظا و هو الرحم الراحمین
33- ذکر برای آشنا شدن با قرآن⬅️ 360 مرتبه یا نور و یا قدوس
34- به راه راست آمدن جوانان⬅️ 360 مرتبه سوره مبارکه حمد
35 -ذکر برای رفع كمبود و كم حوصلگی⬅️ 360 مرتبه یا محمد،علی،فاطمه،حسن و حسین
36- ذکر برای رفع #اضطراب⬅️ 360 مرتبه لاحول و لاقوه الا بالله
37- ذکر بیرون آمدن از #خانه ⬅️ توكلت علی الله
38- ذکر #بركت #پول و غذا⬅️ 360 مرتبه الذی احسن الحسنی
39- ذکر برای بركت #كشاورزی⬅️ 360 مرتبه یارب العالمین 40- ذکر برای #گشایش گره در كار آقایان⬅️ 360 مرتبه یا جواد الائمه
41- ذکر برای #پیداشدن اشیاء گمشده. ⬅️ 360 مرتبه نور الله ناظر
42- ذکر برای رفع ناتوانی⬅️ 360 مرتبه یا علی مدد
43- ذکر برای رفع #كینه و #كدورت⬅️ 360 مرتبه بسم الله النور
44-ّذکر برای رفع #فقر⬅️ 360 مرتبه سوره قدر
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕