🔴 #نماز بسیار پرفضیلت
#پنجشنبه_های_ماه_شعبان
🔵 در روایت آمده در هر پنج شنبه ماه شعبان دو رکعت نماز خوانده شود ، در هر رکعت بعد از حمد، صد مرتبه سوره توحید و بعد از سلام صد مرتبه صلوات بفرستد.
🟡 فضایل و ثواب نماز :
هر حاجتی دارد از امر دنیا و آخرت برآورده می کند.از مولای ما علی بن ابی طالب علیه السلام روایت شده که رسول خدا ﷺ فرمود: زینت داده می شود آسمان ها در هر پنج شنبه از ماه شعبان، پس عرض می کنند ملائکه خدای ما بیامرزد روزه داران این روز را،و اجابت کند دعای آنهارا، پس کسی که در این روز دو رکعت نماز، در هر رکعت سوره حمد یک مرتبه و سوره توحید را صد مرتبه بخواند و بعد از سلام صد مرتبه صلوات برمحمد و آل او بفرستد،خدا هر حاجتی که دارد از امر دنیا و آخرت برآورده می کند،و کسی که یک روز در آن روزه بگیرد خدا بدن اورا بر آتش حرام می کند.«امیرالمومنین علیه السلام می فرماید:»شاخه های نیکی دراین ماه نماز،روزه و... است.
🟢 این نماز که حدود نیم ساعت زمان میبرد در برآورده شدن حوائج بسیار موثر است و خوشا به احوال کسانی که این نماز را با حاجت فرج امام عصر ارواحنا فداه بخوانند.
📚 مفاتیح الجنان/ اعمال ماه شعبان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💙🍃
🍃🍁
#نمازویژه_روزپنجشنبہ
#نمازآرزوها....
✍آیتالله بهجت رحمهالله اطرافیان و شاگردان خود را بسیار به خواندن نماز روز پنجشنبه توصیه میکرد و میفرمود: «آیتالله سید مرتضی کشمیری هر وقت این نماز را میخواند، هدیهاے براے او میرسید»
چهار رڪعت (دو نماز دورکعتی)
👈💎در رکعت اول بعد از حمد ۱۱بار سورۀ توحید
👈💎در رکعت دوم بعد از حمد ۲۱بار سورۀ توحید
👈💎در رکعت سوم بعد از حمد ۳۱بار سورۀ توحید
👈💎در رکعت چهارم بعد از حمد ۴۱بار سورۀ توحید
✨بعد از سلام نماز دوم ۵۱بار سورۀ توحید و ۵۱بار «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» را بخواند
✨ و سپس به سجده برود و ۱۰۰بار «یاالله یاالله» بگوید و هرچه میخواهد از خدا درخواست کند.
🌺🍃پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله
خداوند متعال بر کسی که این نماز را بخواند و حاجتش را از خدا نخواهد غضب میکند🌺🍃
#غنی_شدن
🍃🌸 #روز_پنجشنبه
از براے مال و ثروت
۲ رڪعت نماز
و بعد "سوره یس" بخواند
و این عمل را تا ۳ روز انجام دهد
اکمل خواهد بود✨
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌼🌿🌼🌿🌼
🌿🌼🌿
🌼🌿🌼
🌿
🌼
@zohoreshgh
❣﷽❣
#نماز_هرشب_شعبان
#نماز_شب_بیست_و_دوم_ماه_شعبان
دو رکعت است و در هر رکعت بعد از حمد، سوره کافرون و توحید، پانزده مرتبه خوانده مى شود .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین 🌹
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌼
🌿
🌼🌿🌼
🌿🌼🌿
🌼🌿🌼🌿🌼
ندای قـرآن و دعا📕
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۱۲۷ و ۱۲۸ رسیدیم خونه و بابا و مهمونا او
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی
🌿 #عشق_پاک
🌟قسمت ۱۲۹ و ۱۳۰
صدای اذان بلند شد و نماز صبح رو خوندیم و دیگه خوابمون نبرد محسن رفت تا نون تازه بخره و بیاد منم رفتم توی آشپزخونه و یه صبحانه مفصلی چیدم و آفتاب دیگه دراومده بود
پرده ها رو زدم کنار و خونه خیلی روشن شد خیلی حس خوبی دارم از اینکه اولین صبحانه خونمونو میخوریم صدای باز شدن در اومد رفتم جلو محسن بود
_سلااام اقا محسن دست شما درد نکنه
_سلام حاج خانوم بفرمایید!
نون ها رو ازش گرفتم و محسن رفت تا لباساشو عوض کنه . بعد از اینکه لباس هاشو عوض کرد اومد و نگاهی به میز کرد و گفت:
_به به پس از امروز به بعد دیگه هر روز صبح میز امادس و منم از خواب پا میشم میام سر میز
_نچ نچ نچ آقا محسن امروز هم دلم برات سوخت و از خوابم زدم واگرنه روزای دیگه اصلاااا از این خبرا نیست
دوتامون بلند خندیدیم
و نشستیم سرمیز و شروع به خوردن کردیم. همینجور که لقمه دستم بود نگاه به میز میکردم که محسن گفت:
_چیه؟.... به چی فکر میکنی؟
_محسن!
_جانم؟!
_به نظرم بریم خونه دوست بابا کی بود؟...
محسن گفت:
_آقا سید؟!
_آها اره
_نمیخوای بریم هتل؟ تو هتل راحت تر نیستیم؟!
_شاید!... ولی خونه حال و صفاش بیشتره!
_چشم هرچی شما بگی
بعد از خوردن صبحانه میز رو جمع کردم و خونه هم تمیز کاری نیاز نداشت و حسابی حوصلم سر رفته بود محسن هم رفته بود سر کار و توی خونه تنها بودم
دلم برای سر و صدای علی و فاطمه تنگ شده و گریم گرفت داشتم گریه میکردم که صدا زنگ خونه اومد
اشکامو پاک کردم و رفتم دم در خاله بود درو باز کردم و خاله اومد بالا
_سلام خاله خوش اومدی
_سلام عزیزم خوبی؟!
_ممنون خاله جون بفرما
رفتم کنار و خاله اومد داخل
_محسن کجاس؟
_رفت سرکار
_مگه امروز مرخصی نگرفته بود؟
_چرا یک ساعت میره و میاد تازه رفته
_از دست محسن حالا خودت خوبی؟!
_بله خداروشکر
رفتم توی آشپزخونه و یخچال هم که یخچال تازه عروس و ماشاالله داشت میترکید..
شربت و میوه و شیرینی برا خاله بردم که گفت:
_نمیخورم الکی ظرف کثیف نکن اومدم بگم ناهار بیاید خونمون ناهار درست کردم
_تو زحمت افتادید
_چه زحمتی
خاله یکم نشست و رفت
انقدر حوصلم سر رفته بود که به ذهنم رسید برم وسیله هامونو جمع کنم برای فردا صبح ساعت هشت پرواز داریم رفتم و لباس های خودم و محسن رو مرتب تا کردم
و توی چمدون گذاشتم و وسیله هایی هم که نیاز داشتیمو گذاشتم نگاهی به ساعت اتاق انداختم تقریبا پنجاه دقیقه است که توی اتاقم و وسیله جمع میکنم انقدر مشغول بودم که اصلا متوجه زمان نشدم
👈 #ادامه_دارد....
رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی
#عشق_پاک
✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖.🍂.💖.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
ندای قـرآن و دعا📕
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۱۲۹ و ۱۳۰ صدای اذان بلند شد و نماز صبح ر
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی
🌿 #عشق_پاک
🌟قسمت ۱۳۱ و ۱۳۲
بالاخره وسیله ها رو چیدم و اومدم بلند بشم که دیدم یه نفر دم در اتاق ایستاده جیغ بلندی کشیدم که محسن بلند زد زیر خنده و گفت:
_منم بابا یه رحمی به گوش من بکن
_محسن خیلی بدی
_دیگه چرا؟!
_ترسیدم خب!
_خب چیکار کنم که هی نترسی
_وقتی میای یه صدایی بده مثلا یاالله یا هرچی
_باشه مثلا خوبه هروقت اومدم خونه داد بزنم زن کجایی؟ بیا که آقاتون اومده
بلند خندید گفتم:
_نه خواهش میکنم هرچی میخوای بگی بگو اما زن نگو
_باشه میخوای از اول تکرار کنیم؟!
_اوم بدم نمیاد
محسن رفت دم در و دوبار اومد سمت اتاق و ایندفعه با خنده گفت:
_عیال کجایی؟!
_محسنننننننن!
_عههه چیشد؟! دیگه نگفتم زن که...
_از عیال هم بدم میاد
_خب بگم منزل؟!
_نخیر بگو همسرم عزیزم خانمم
_نه من فقط میتونم بگم زن،عیال،منزل خودت انتخاب کن کدومش؟!
_حالا بهت میگم بیا تو حیاط تا بگم کدوم؟!
_براچی حیاط مگه اینجا چشه؟!
_گرممه بیا بیرون تا بگم
محسن دنبالم اومد توی حیاط همین که پاشو گذاشت شیر آبو باز کردم و گرفتم طرفش
_حسناااا باشه باشه خب همسرم عزیزم خانمم خوبه؟! آب نپاش جون اون شوهرت
_ادامه بده
_آبو بگیر اون طرف تا ادامه بدم
همینجور میدویید دور حیاط و منم دنبالش اومد جلو و شلنگ رو ازم گرفت و گرفت طرفم و حسابی تلافی کرد
هر دو حسابی خیس شده بودیم و سردمون شد و رفتیم تو خونه و اماده شدیم تا بریم خونه خاله چادر رنگیمو سرم کردم و آماده شدیم تا بریم پایین
محسن درو بست و زنگ خونه خاله رو فشار داد بعد از کمی مکث در خونه باز شد و رفتیم داخل خاله اومد دم در استقبالمون و حسن آقا هم کنارش ایستاده بود
رفتیم جلو و بعد از دست و روبوسی وارد خونه شدیم خاله چادر و روسری پوشیده بود تعجب کردم که چرا حجاب کرده همه بهش محرمن رفتم توی اتاقی که قبلا از محسن بود و الان فقط تخت و کمدش مونده چادرمو عوض کردم و رفتم بیرون که زنگ خونه خورده شد
محسن رفت و درو باز کرد و علی گفت:
_آبجی حسنااااا ماییم
با وجود اینکه دیشب دیده بودمشون اما دلم حسابی براشون تنگ شده بود
رفتم جلو و علی رو بغلش کردم و بوسیدمش که مامان و فاطمه و اومدن داخل بعد از بغل و بوس پرسیدم
_بابا کجاست پس؟!
مامان گفت:
_الان میان برو چادرتو سرت کن
_چراااا؟!
_خاله بهت نگفت؟!
_نه
_شوهر فاطمه و مامان باباش هم دعوتن
_عهههه
سریع رفتم سمت اتاق و چادرمو سرم کردم
👈 #ادامه_دارد....
رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی
#عشق_پاک
✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖.🍂.💖.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
ندای قـرآن و دعا📕
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌿 #عشق_پاک 🌟قسمت ۱۳۱ و ۱۳۲ بالاخره وسیله ها رو چیدم و اوم
🌿🌟🌿🌟🌿🌟🇮🇷🌿🌟🌿🌟🌟🌿رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی
🌿 #عشق_پاک
🌟قسمت ۱۳۳ و ۱۳۴
مهمونی تموم شد و کمک خاله مامان خونه رو تمیز کرد و رفتن من و محسن هم یکم نشستیم و بعد رفتیم خونه خودمون دیگه شب شده بود خاله هرچی اصرار کرد شام بمونیم
قبول نکردیم دلم میخواست اولین شام رو حداقل خونه خودمون بخوریم حالا که قراره دیگه تا دو هفته بریم مسافرت
رفتیم خونمون و محسن رفت تا یکم استراحت کنه
و منم رفتم سمت آشپزخونه حالا بازم خداروشکر آشپزیم خوب بود و از ۱۵ سالگیم مامانم یادم داده بود تصمیم گرفتم قرمه سبزی درست کنم هرچند که دلم نمی اومد دست به وسیله های نو خونم بزنم
اما خب چاره چیه دیگه اول و اخر باید استفاده بشن!
یه دونه ماهیتابه کوچیک دم دستی هامو برداشتم و سبزی ها رو توش تفت دادم تا حسابی پخته بشه
مشغول پختن غذا بودم و با تموم عشقم داشتم آشپزی میکردم
از اینکه محسن قراره اولین دست پختمو بخوره تموم تلاشمو کردم تا خیلی خوشمزه بشه میدونم که محسن عاشق قرمه سبزیه
دیگه هم برنج پخته شده بود هم خورشت هنوز داشت پخته میشد!
محسن از اتاق اومد بیرون و با خنده گفت
_به به این بوی خوب از کجا میاد از خونه ماست؟!
_چرا میخندی دلتم بخواد!
_دلم که خیلی میخواد نگفته بودی از این کارا هم بلدی!
_دیگه هرچیزیو که نباید گفت باید دید اینجاست که میگن به عمل کار بر آید به سخنرانی نیست آقا محسن بلهههه
محسن اومد جلو و در قابلمه رو برداشت و گفت:
_به به رنگ رخساره خبر میدهد از سِرِ درون آخ که گشنم شد
دیگه خورشت هم اماده شده بود و حسابی جا افتاده بود برنج رو با زعفرون تزئین کردم و گذاشتم سر میز که محسن گفت:
_نه خورشت با من دیگه
محسن خورشت هم ریختو کنار غذا ترشی و مخلفات دیگه هم گذاشتم
و نشستیم و مشغول خوردن شدیم محسن اولین قاشق رو که گذاشت دهنش کلی تشکر کرد و گفت که خیلی خوشمزه شده
خیلی خوشحال شدم از اینکه محسن از غذا خوشش اومده غذا رو خوردیم و رفتم ظرف ها رو بشورم که محسن گفت:
_منم میام کمککک
_نه خودم میشورم چیزی نیست
_نه نشد دیگه برو کنار که اومدم
ظرف ها رو کفی میکردم و محسن آب میکشید
_حال میکنیا انقد آقاتون هواتو داره ها!
_بلههههه پس چی دست آقامون درد نکنه
_اره واقعا دست آقای زحمت کشتون درد نکنه چقدر مرد خوبیه
_اره فقط یکم زیادی اعتماد به نفسشون بالاس
_اصلا از همینه که از اقاتون خوشم میاد
_نه نه نشد دیگه من رو اقامون غیرتیما فقط من باید ازش خوشم بیاد نه کسی دیگه ای
محسن خندید و گفت:
_باریکلاااااا
دیگه آبکشی تموم شده بود و دستشو شست و نگاهی بهم کرد و کفا رو برداشت و زد روی صورتم و فرار کرد داد زدم و گفتم
_محسننننن حیف که دستم به چیزی بند نیست و دلم به حال جهیزیم میسوزه واگرنه همینجا خیست میکردم
میخندید و گفت:
_خب خداروشکر
👈 #ادامه_دارد....
رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی
#عشق_پاک
✍ نویسنده ؛ منتظر۳۱۳
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖.🍂.💖.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════،💖.🍂.💖،═╝
#ذڪر_درمانے
#رفع_گریه_وبیقراری_کودک
⭕️بچه بداخلاق و یا زیاد گریه میکند(بیقراری کودک)⭕️
🌸✨امام صادق ع ؛
اسم《#المقیت》را ۷ مرتبہ بر آب
باران یا آب جارے بخوانند و بہ طفل
بد خوے بنوشانند صبور و ساڪت
شود و هرچہ بخواهند یاد
مے گیرد✨
📚 بحارالغرائب ۷۸
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توسل گرهگشا
👤شیخ عباس صراف
#گشایش
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💢سوره جاثیه برای #محبوبیت 🤗
✍اگه خواستید بین تمام مردم ،
مثلا مادرشوهر، مادر زن ، بقیه فامیل
صاحبکارتون و....
با هیبت ، محبوب و آبرومند باشید👇
سوره جاثیه رو بنویسید و گردنتون
آویزون کنید.(همیشه همراهتون باشه)
🔰اینم سندش:
✍🏻پیامبر (صلی الله علیه و آله)- هرکس
این سوره را بنویسد و بر خودش آویزان
کند، از شرّ هر شیطان و حاکم ستمگری
رهایی خواهد یافت و در نظر همگان دارای
ابهّت و محبوبیّت خواهد بود.
📘منبع:تفسیر اهل بیت علیهم السلام
ج۱۴، ص۲۰۴ البرهان
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#شفا
🍃🍂 زياد شدن نور چشم 🍃🍂
👈 جھت روشـنے و زيادے ديد چشم
بعد از شستن دست پس از نهار و شام دست خود را بـہ چشم ماليده بخواند
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨«ختم سورۀ «دخان» برای برآورده شدن #حاجات مهمه»✨
طریق ختم سوره مبارکه «حمّ دخان» جهت برآورده شدن هر #حاجت مهمی:
✅ «سوره دخان» را یک بار بخواند و چون به آیه مبارکه
💥«رَبَّنا اکشِف عَنَّا العَذاب إنَّا مُومنونَ» (آیه 12) رسید. «۱۱۰» مرتبه آن را تکرار نماید و سپس سوره را تمام کند.
✴️نقل شده است از سید جلیل، صاحب أنفاس شریفه، السید محمد حسن الشوشتری الجزائری – دام عمره و سیادته – علی ساکنها السلام والتحیّه.
از خواننده، التماس دعا دارد. عبد فانی، محمد تقی الآملی
📚تحفه های معنوی، آیه الله محمد تقی آملی(ره)، صفحات ۸۵ و ۸۶
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕