#بی‌احترامی‌به‌پدر 2 اما کو گوش شنوا! همیشه وقتایی که حانیه بیچاره از مدرسه می‌اومد تو این خونه دعوا و درگیری می‌شد. سعی می‌کردم خودمو آروم نگه دارم اما بازم سخت بود که تند نباشم_ صد دفعه بهتون گفتم که لطفا اینقدر حانیه رو تحت فشار نذارین . حانیه الان پشت کنکوریه و باید آرامش داشته باشه اما شما همیشه جنجال راه می‌اندازی! گفتم که بهتون خواهر من از اون دخترا نیست و من کاملا بهش اطمینان دارم! شمام انقدر اذیتش نکن بی زحمت! بابا گفت_ پسرم دختری که تا دیر وقت نیاد خونه ممکنه دست به هرکاری.... با داد پریدم تو حرفش_ بسه حق نداری که در مورد خواهر من اینطوری حرف بزنی! مواظب حرفات باش. حانیه خواهر منه و من بهش اعتماد کامل دارم! شما به فکر خودت باش که دم مرگی و بازم دست از اذیت کردن بچه هات بر نمی‌داری! ادامه دارد . کپی حرام.

🔹🍃🌹🍃🔹 🌹اهمیت زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی و فضایل ایشان آیت الله مجتهدی تهرانی(ره) 🍃🌹 ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen

🔹🍃🌹🍃🔹 💢فرزند نامشروعی که انگلیسی‌ها در سال ۱۹۴۸ بدنیا آوردند، حالا پدر دیگری آن را گردن گرفته است! #طوفان_الاقصی #فلسطین 🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen

#بی‌احترامی‌به‌پدر 3 از خونه زدم بیرون و اولین تصمیمم این بود که یه شغل پیدا کنم تا بتونم با حقوقش یه خونه کرایه کنم و خواهرم رو هم از اون دیوونه خونه نجات بدم. اونقدر به هانیه بیچاره سخت می‌گیره که می‌ترسم آخرش از خونه فراری شه. قرار یه مصاحبه کاری داشتم. از ماشین پیاده شدم و به سمت شرکت رفتم. وارد شرکت که شدم رو به منشی گفتم_ خسته نباشید خانم ‌. بنده حامد مقدم هستم امروز قرار مصاحبه داشتم. با لبخندی گفت_ بله بفرمایید بشینید نوبت‌تون که شد صداتون می‌کنم. ممنونی گفتم و نشستم. نیم ساعتی گذشت که خانم منشی بلاخره صدام کرد_ آقای حامد مقدم‌. از جام بلند شدم که گفت_ بفرمایید داخل نوبت شماست. تشکری کردم و به سمت در رفتم. چند تقه ای به در زدم و با شنیدن صدای بفرمایید گفتن در رو باز کردم و داخل شدم. ادامه دارد. کپی حرام‌.

#بی‌احترامی‌به‌پدر 4 مردی مسن پشت میز نشسته بود . داخل که شدم سلام کردم . جواب سلامم رو داد و گفت که بشینم. نشستم و مصاحبه رو شروع کرد. با اینکه از قبل برای این مصاحبه خیلی تلاش کرده بودم و خیلی خونده بودم اما وقتی که اون مرد سئوال می‌پرسید تو جواب‌ها می‌موندم. انگار هر چی که خونده بودم از ذهنم پاک شده بود. خدایا چرا اینطور شدم من این همه برای این آزمون تلاش کردم اما الان انگار ذهنم تعطیل شده. تنها چیزی که یادم بود حرفا و توهینایی بود که به پدرم کردم! اعتراف می کنم که بغض بدی گرفته بودم‌ . بعد از اون همه تلاشی که تو این مدت کوتاه کردم‌ نباید بعد از هر سئوالی که مرد می پرسید لال می‌شدم. جوابا تو ذهنم بودن اما نمی تونستم درست حسابی به زبون بیارم. .تموم شد فرصتم تموم شد و مرد سری به نشونه تاسف تکون داد و با بی میلی گفت_ آقای مقدم تشریف ببرید ما خبرتون می‌کنیم ‌. ادامه دارد . کپی حرام.