#اتفاق_شوم ۱
بدبختیهای من از روزی شروع شد که موقع بارداری فهمیدم بچه م مشکل قلبی داره شوهرم اصرار بر سقط جنین داشت اما من دلم نمیومد این کار رو بکنم و با هزار بدبختی راضیش کردم تا نگهش دارم و همه عواقب رو به جون بخرم تا وقتی بچه بدنیا بیاد خیلی اذیتم میکرد و مدام میگفت اون بچه اگه به هزینه برای دکتر و درمان نیاز داشته باشه روی من حساب نمیکنی، نمیدونم لطف خدا شامل حالم شد که بچه سالم به دنیا اومد یا سونو و ازمایشات اشتباه کرده بودند ولی صاحب یه پسر تپل و زیبای باهوش شدم.
پسرم تا پنج سالگی با هوشش همه رو متعجب میکرد... یه روز که خواهر و برادرام خونه ی ما دعوت بودند بین برادرم و همسرم درگیری لفظی پیش اومد نقهمیدم دقیقا حق با کیه اما بخاطر اینکه برادرم مهمون مون بود از همسرم خواستم کوتاه بیاد و ادامه نده، از دستم ناراحت شده بود و مدام چشم غره میرفت و با نگاه برام خط و نشون میکشید
ادامه دارد
کپی حرام
#اتفاق_شوم ۲
برادرم شاهد همه چی بود توقع داشتم بخاطر من از دل همسرم در بیاره اما هیچ کاری نکرد.همون لحظه بچه ها توی اتاق باهم بازی میکردند که سر بازی دعواشون شد و پسر برادرم که چهارسال از پسر من بزرگتر بود با دسته ی راکت محکم توسر پسرم کوبیده بود. من خیلی دعواشون کردم و حتی برادرم پسرش رو کتک مفصل زد .
از اون موقع پسرم دچار تاری دید میشد و مدام میگفت مامان چرا همه جا سیاه شده ... من هم چون به تازگی ضربه خورده بود به چشم پزشک مراجعه کردم که براش ام ار ای و عکس رنگی از سر نوشت.بعد از انجام عکسها دکتر گفت یه لخته خون در قسمتی از مغز که مربوط به بینایی هست ایحاد شده.
داروهایی که برای از بین رفتن لخته خون وجود داشت خیلی گرون بود به هر سختی بود همسرم تهیه کرد ولی بعد از مصرف یک دوره دکترش گفت دوباره باید تهیه کنیم شوهرم گفت دیگه پول نمیده و باید از برادرم بگیرم
ادامه دارد...
کپی حرام
#اتفاق_شوم ۳
من اون روزا روم نمیشد سراغ داداشم برم بهرحال اون حادثه اتفاقی بین بچه ها افتاده بود و درست نبود پای داداشم رو وسط بکشیم هرروز باهام دعوا میکرد و حتی جلوی پسرم من رو میزد یه روز که به مادرم جریان رو گفتم و او هم به برادرم گفت، داداشم با بیرحمی گفته بود حالا خوبه اون بچه توی زمان بارداری دکترها گفته بودند مشکل داره تازه باباشم نمیخواست زنده بمونه حالا مشکل اون بچه رو انداختن گردن بچه من ؟
ابن حرفارو خواهرم برام تعریف کرد خیلی دلم شکست من بارها از برادرم جلوی خونواده زنش و حتی شوهر خودم حمایت کرده بودم و حالا که توقع داشتم بخاطر من و برای ختم غائله مقداری از هزینه ی درمان رو فعلا تقبل کنه یا لااقل یه عذرخواهی کوچیک ازمون بکنه امابا این حرفش دلم رو شکسته بود
ادامه دارد
کپی حرام
#اتفاق_شوم ۴
شوهرخواهرم که از قبل با برادرم مشکل داشت این حرفا رو به همسرم رسونده بود و حالا اونم مثل برج زهرمار باهام رفتار میکرد طفلک پسرم همزمان با درمان که نیاز به استراحت و جوی ارام داشت مدام شاهد کشمکش و دعوای ماها بود.
الحمدلله بعد از دوسال مشکل بینایی و لخته خون برطرف شد اما همسرم که بهونه ای برای لجبازی با من پیدا کرده بود سر اون موضوع خیلی اذیتم میکرد مدتی بود که دیر به خونه میومد و حتی از یزمان به بعد حتی شبها هم به خونه نمیومد تا اینکه فهمیدم زن گرفته خیلی خورد شدم وقتی علتش رو پرسیدم گفت تو خونواده و خصوصا برادرت رو به من ترجیح میدادی و همیشه من رو پیش اونها خورد کردی من زنی میخوام که حمایتم کنه هوام رو داشته باشه و با همین بهونه ترکم کرد حتی دیگه بهم خرجی هم نمیداد
ادامه دارد
کپی حرام
#اتفاق_شوم ۵
با بدبختی گاهی اوقات مقداری پول برای مخارج مدرسه ی پسرم میگرفتم تا اینکه فهمیدم زنش دوقلو بدنیا اورده فهمیدم دیکه به برگشتنش امیدی نیست برادرم اصلا براش مهم نبود من چه روزگاری دارم و مشغول زندکی خودش بود.
تا اینکه با کمک یکی از دوستام تو یه کارخونه مشغول به کار شدم کار سختی نبود اما محیطش برام جالب نبود ولی چاره ای جز تحمل نداشتم در اون دوران تونستم یاد بگیرم چطور قوی باشم و رو پای خودم بایستم ....
پسر برادرم یسال پیش در حادثه ای که خودش پشت فرمون بود طی تصادف خودش رو به کشتن داد .تحمل اون اتفاق برای همه مون خیلی سخت بود .
روزگارم همیشه پر از تلاطم و سختی و پستی بلندی بوده اما تونستم همه رو پشت سر بذارم.
ادامه دارد
کپی حرام
#اتفاق_شوم ۶
پسرم تازه سربازی رفته دلم میخواد پس از اتمام سربازی دختر یکی از دوستام که خیلی محجوب و موقر و مهربونه رو براش خواستگاری کنم نمیدونم پسرم موافقت میکنه یا نه اما امیدوارم ازدواج موفقی داشته باشه و با دیدن خوشبختی اون خستگی همه ی این سالها از تنم در بیاد.
اگه برادرم کمی پشتم بود و حمایتم میکرد و خود من میدونستم هیچ چیزی در زندگی یک زن مهمتر از همسر و فرزندش نیست کمی بیشتر حواسم رو به همسرم میدادم و با حمایتهای بیمورد از برادرم اون رو از زندگی با خودم دلسرد نمیکردم.
البته این دلیل نمیشد همسرم من و پسرم رو رها کنه اما بعضی مردا برای شونه خالی کردن از تعهد به خونواده و تنوع طلبی دنبال کوچکترین بهونه هستند و من با یه اشتباه کوچیک بهونه رو دستش داده بودم.
پایان.
کپی حرام