#باطن
ما سه تا خواهر و یه برادر بودیم...
برادرم فرزند کوچیک خونواده بود و مورد محبت همه خانواده...
کم کم بزرگ شدیم و هرکدوم از خواهرا ازدواج کرد و سر زندگی خودش رفت
چندسال بعد وقت ازدواج برادر کوچیکه شد داداشم یکی رو خودش انتخاب کرد اما من و مامانمو خواهرام مدام ایراد میگرفتیم... داداشم عاشق دختر عمهم شده بود اما از نظر ما برای تنها برادرمون باید یه دختر از یه خونواده اصیل و زیبا رو نشون میکردیم که تو کل فامیل تک باشه...بیچاره داداشم خیلی مقاومت کرد اما هربار یکی از ما ناراضی بود
تا اینکه به پیشنهاد یکی از خواهرا دختر یکی از همسایهها که به تازگی به محله مامانم اومده بود رو درنظر گرفتیم دختر زیبا تحصیلکرده ای که پدر پولداری هم داشت...
ادامه دارد
کپی حرام
#باطن
از نظر ما بهترین گزینه بود وقتی برای خواستکاری رفتیم شرایط سختی برامون در نظر گرفتند اما برادرم که با دیدن ناهید یک دل نه صد دل عاشق شده بود اینبار کوتاه نیومد وگفت الا و بلا همین دختر...
به ناچار بعد از چند هفته همگی اعلام رضایت کرده و قرار خواستکاری رسمی گذاشتیم...
مهریه و شیربهای سنگین که پدر عروس از برادرم خواسته بود علت نارضایتی ما بود اما چون برادرم گفته بود اگه اینبار کوتاه نیاییم قهر میکنه و از خونه میره یا ترس و نگرانی همگی قبول کردیم...
پدر عروس گفت برای خرید عقد داماد باید مقدار زیادی طلا برای دخترم تهیه کنه و یه تیکه زمین یا باغ و ملک هم پدر داماد بعنوان ضمانت ضمیمه ی مهریه کنه... پدرم گفت من با حقوق بازنشستگی کمک زیادی نمیتونم به پسرم کنم
اینبار مادرم به خاطر برادرم محسن قبول کرد وبابا روهم راضی کرد...
ادامه دارد
کپی حرام
#باطن
تا موقع عروسی هربار به خاطر توقعات بالا اشک ما رو در اوردند ...
حتی وقتی من بعنوان پاگشا به عروس یه دستبند ظریف هدیه داده بودم همون شب به مادرم پس داده و گفته بود مگه من گدام ...
مامانمم برای اینکه من ناراحت نشم چیزی بهم نگفت اما وقتی به گوشم رسید به مادر ناهید زنگ زدم وگفتمشوهر من یه کارگر سادهست درآمد چندانی نداره...
حتی خود من فقط یه کوشواره و یه انگشتر طلا دارم و این دستبندکادویی دختر شما رو هم با هزار بدبختی فراهم کردم...
کمی به دخترت یاد بده شرایط دیگرون رو درک کنه...
اما مادرش با پررویی گفت اونی که باید از اول شرایط رو میسنجید شما بودید...
از اول متوجه اختلاف طبقاتی بینمون شده بودید اما اونقدر پافشاری کردید تا همسرم قبول کرد پس باید هرطور شده با شرایطی که موافقت کردید پیش برید...
ادامه دارد
کپی حرام
#باطن
نزدیک مراسم عروسی برادرم بهمراه عروس رزرو تالار و بقیه کارهارو انجام داده بودند چهار روز مونده به عروسی قلب مادرم دچار مشکل شد و بصورت اورژانس عمل قلب باز شد و تا یک هفته باید در بیمارستان وتحت مراقبت میموند
وقتی پدر زنداداشم فهمید برادرم تصمیم داره عروسی روعقب بندازه همون شب با پسرش به خونه پدرم اومدند...
اولش ما فکر کردیم برای عیادت واحوالپرسی از مادرم اومدند اما پدر ناهید با بیشرمی گفت اگه قرار باشه عروسی عقب بیفته هزینههایی که دامادم محسن متضرر میشه
رو کی براش جبران میکنه؟
خواهر بزرگم گفت مادرمون حال خوشی نداره وبیمارستان بستریه...
حالا چند روز عروسی عقب بیفته یا مقداری از جهت مالی برادرم ضرر کنه اشکالی نداره...
ادامه دارد
کپی حرام
#باطن
بهر حال بخاطر شرایط مادرم چاره دیگهای نداریم... گفت پس شما ضررهارو متحمل میشی؟ گفتم چرا من؟ گفت همه ی ضرر و زیانهایی که داماد من متحمل میشه یعنی کاسته شدن از میزان داراییهای اون و اذیت شدن دختزم در زندگی...
خلاصه هرچه کردیم قبول نکرد این بار هم برادرم گفت خودم مامان رو راضی میکنم...
بابا هم علیرغم اینکه اصلا راضی نبود قبول کرد
عروسی همون روز تعیین شده و بدون حضور مامان نجام شد ...
بعد از عروسی هم سر مهمونیها خیلی فیس و افاده داشت و چون برادرم در همه حال ازش حمایت میکرد کمکم از هم فاصله گرفتیم تا جاییکه الان نزدبک به پنج ساله که فقط در عید دیدنیها همدیکه رو در حد پذیرایی مختصر میبینیم...
ادامه دارد
کپی حرام