#بی_گناه
اسمم علیِ. اهل مازندران هستم. از ۱۵ سالگی درگیر بیماری مغز استخوان شدم. پدرم خونهش رو فروخت و خرج من کرد اما این بیماری تمومی نداره و هر لحظه و هر ساعت باید درمان بشی.۲۰ سالمبود که با یه خانمی آشنا شدم. بهم ابراز علاقه کردیم.از اول بهش گفتمبیمارم اون هم قبول کرد. مادرموقتی فهمید دختری حاضر شده با من ازدواج کنه خیلی خوشحال شد. خانوادهش مخالف بودن و همین باعث شد ازدواج ما چهار سال عقب بیافته. اما بالاخره ازدواج کردیم
در عرض ۵ سال خدا به ما دو تا بچه داد.دختر بزرگم ۴ سالهش بود و پسر کوچیکم ۲ سال. مستاجر بودیم و به خرج دو تا بچه نمیرسیدیم. خانواده ها زیاد کمکمون میکردن. اما باز کممی آوردیم. من بیمار بودم و بیشتر از دو جا نمیتونستم کار کنم.پدرمم هر ماه حاصل زحمتش رو خرج درمان من میکرد. هر دو قانع بودیم و به این زندگی راضی. یه روز که یه کوچه رد میشدم دیدم یه کیف کوچیکافتاده روی زمین. خمشدمو برداشتمش. دو تا شناسنامه توش بود یه سری برگه.شماره تلفن همداخلش بود.
⛔️هرگونه کپی برداری وفوروارد از داستانهای کانال ندای رضوان حرام میباشد
╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮
@NedayeRezvan
╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─
#بی_گناه
از تلفن عمومی شماره رو گرفتم.خانمی گوشی رد برداشت گفتممن کیفتون رو پیدا کردم داخلش شناسنامه هست. خوشحال گفت اگر بیاریش جلوی در خونه دو میلیون تومن بهت مژدگانی میدم. اونروز ها حقوق من ۳۰۰ تومن بود. دو میلیونبرای من معجزه بود. خوشحال ادرس گرفتم زنگ زدم خونمون به خانمم گفتم پولدار شدیم گفت چه پولی منم براش تعریفدکردم. از خوشحالی گریه میکردیم. اما وقتی رسیدم به آدرس پلیس ها ریختندورم و بهم دستبند زدن. اون زن با نقشه من رو کشونده بود اونجا. ادعا داشت که تو کیفش یککیلو طلا بوده که من ازش دزدیدم
هر چی قسم و ایه خوردم که من کیف خالی رو پیدا کردم تو گوشش نرفت. مادرم تو دادگاه گفت پسر من دزد نیست اما تو بگو چقدر توش طلا بوده ما جور کنیم بهت بدیم. گفت ۳۰ میلیون تومن. ما نداشتیم این پول رو بدیم.من به ۵ سال زندان و رد مال محکومشدم.
مادرم خیلی رفت خونهی اون زن تا ازش رضایت بگیره اما نداد. ۵ سال زندان من تموم شد و توی این مدت خانودهمنتونستن اونپول رو جور کنن.دادگاه گفت تا رد مال نشه باید زندان بمونی
⛔️هرگونه کپی برداری وفوروارد از داستانهای کانال ندای رضوان حرام میباشد
╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮
@NedayeRezvan
╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─