eitaa logo
ندای رضوان
5.6هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
3.3هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ من و شوهرم زندگیمون خوب بود شوهرم دستش باز بود و توان مالی بالایی داشت منم از زندگیم راضی بودم کاری نمیکرد که دلم بشکنه یا ناراحت بشم منم دل به دلش داده بودم و فکر میکردم زندگیم همیشه همین شکلی میمونه خدا بهمون ی پسر داد و ی دختر، بخاطر فاصله سنیم کمی که با بچه هام داشتم اکثرا فکر میکردن که ما‌خواهر برادریم، کم کم بچه ها بزرگ میشدن و دیگه نقریبا ۸ ساله بودن که رفتارهای باباشون مشکوک شد همش خودم رو دلداری میدادم که من گیر دادم و چیز خاصی نیست اما هر روز رفتارش بیشتر تغییر میکرد تا اینکه تحقیق کردم و متوجه شدم که شوهرم ی خانمی رو صیغه کرده، یواشکی رفتم سراغ هووم و التماسش کردم به دست و پاهاش افتادم که توروخدا از زندگیم برو بیرون اونم خندید و گفت که مشکل خودته میخواستی برای شوهرت کافی باشی که جذب من نشه تو بی عرضه بودی به من چه؟
۲ حرفی بهش نزدم بعد از دون ملاقاتم با هووم دیگه شوهرم زن دومش رو علنی کرد خانواده ش باهاش مخالفت کردن و گفتن که حق نداشته به من خیانت کنه و اشتباه کرده اما شوهرم سر حرفش بود و مصمم بود که زن دومش رو نگهداره و نگه داشت هفته ای یک بار یا دو بار بخاطر بچه ها میومد به ما سر میزد همون هفته ای یکی دو بار که میوما زن دومش همش تماس میگرفت و پیام‌ میداد که شوهرم رو بکشونه خونه ش، من از شوهرم نفرت داشتم ولی بخاطر بچه ها تحمل میکردم تا اینکه پدرم فوت شد، پدرم مرد ثروتمندی بود همسرم از همون موقع دیگه همش‌ میومد پیش من و در هفته پنج روز کنار ما بود خوش اخلاقی میکرد و مارو میبرد گردش بعد از چهلم به برادر بزرگم گفت ارث رو تقسیم کنیم‌ گفتم هر چقدر که به من میرسه بمونه دستت بکنش سرمایه و باهاش کار کن، برادرم‌ مصالح فروشی داشت و شروع کرد با پول منم کار میکرد دو ماه گذشت که ی روز شوهرم اومد خونه و گفت من دیگه میخوام بیشتر با تو باشم ولی نیاز دارم سرمایه گذاری کنم برای اینده بچه هامون، تو ارثت رو بگیر و بده من سرمایه کارم کنم ی ماشینم میخرم به نام خودت
۳ با خودم‌ گفتم عه من پول بدم ماشین بخری بزنی به نامم با اون زنت بری بیرون، لبخندی زدم و گفتم نه نمیشه من ارثم‌ رو دادم به برادرم برام سرمایه گذاری کنه دیگه پولی ندارم بهت بدم شوهرم خیلی ناراحت شد و بعد از کمی داد و بیداد رفت، دوبارا نیومدن هاش شروع شد دیگه هموم هفته ای دوبار هم کمتر کرد اما برام مهم‌ نبود دخترم شد ۱۶ ساله که برادرشوهرم‌ خواستگاریش کرد برای پسرش، دخترمم پاسخ مثبت داد پسرم دو سال از دخترم بزرگتر بود و وقت سربازیش رسیده بود رفت سربازی، وقتی اومد‌مرخصی بهش گفتم من همش ۳۵ سالمه بچه بودم زن باباتون شدم اونم‌ که تو اوج جوونی رفت سرم هوو اورد من جوونم میخوام طلاق بگیرم و ازدواج کنم باباتون بهم‌ محبتی نکرد ولی منم ادمم دلم‌میخواد شوهرم کنم و خوشبخت شم اولش پسرم‌ مخالفت کرد و داد بیداد کرد اما بعد از ی مدت موافقتش رو اعلام کرد و منم برای شوهرم پیغام فرستادم که یا توافقی طلاقم‌ میدی یا اینکه میرم شکایت میکنم مهرم رو میذارم اجرا
۴ شوهرم از خدا خواسته که بتونه زن دومش رو عقد کنه فوری اومد طلاقم داد، منم هیچی‌ ازش نگرفتم توی یکی از خونه های خودم زندگی کردم خبر رسید که شوهر سابقم زن دومش رو عقد کرده و جشن گرفتن برای خودشون برام‌ خنده دار بود با ی بچه ده ساله عروسی گرفتن، ی مردی اومد خواستگاریم جراح قلب بود و زنش توی تصادف فوت شده بود بچه دار هم‌ نمیشد منم زنش شدم مرد خیلی خوبی بود و عاشقانه میپرستیدمش خدا بهمون ی پسر داد، همه جا میرفتیم‌ مسافرت تا اینکه همسرم در اثر سکته فوت شد عمر خوشبختی ما هفت سال بود، بچه هایی که از شوهر سابقم داشتم هر دو صاحب زندگی و بچه بودن با نوه هام مدام‌ بهم سر میزدن ی روز شوهر سابقم‌ اومد سراغم‌گفت ببخشید غلط کردم اذیتت کردم این زنه منو بیچاره کرده دارو ندارم رو خرج قروفرش میکنم توروخدا بیا ازدواج کنیم، حس انتقام در وجودم‌گفت قبول کن و منم قبول کردم صیغه کردیم اما شرط کردم حق نداره به پولام‌ کاری داشته باشه گذشته تکرار شد هووم اومد‌ به دست و پام افتاد که اینکارو نکن من ی بچه دارم حرفهایی که خودش سالها پیش بهم‌ گفته بود رو تحویلش دادم و از خونه بیرونش کردم بخاطر ارامشی که تو خونه م بود و حضور بچه ها و نوه هام‌همسرم مدام میومد پیش من و یکی دو بار در هفته به اون زنش سر میزد
۵ اون زن‌هم طاقت نیاورد و طلاق گرفت اما مهریه و نفقه هر چیزی که بهش تعلق میگرفت و از همسرم گرفت شوهرم رو بیچاره کرد همسرم‌ با ی ساک و ی پراید داغون اومد پیش من، هر چی التماسم کرد که از اموالت بده من سرمایه کار کنم قبول‌ نکردم مخارج پسرم رو از ارثیه پدر خودش میدادم نهار ها با پسرم غذاهای خوشمزه و خارجی میخوردیم هر چی اضافه میومد میریختم دور و شب با درامد شوهرم شام‌ میپختم، میگفتم‌ دیگه همینارو تو خونه داریم شوهرم با ی پراید که هر روز خراب بود و خرج زیادی داشت توی اژانس کار میکرد علت کمک نکردنم بهش این بود که ی بار خیانت کرده و اگر‌پول دستش بیاد بازم‌ اینکارو میکنه حتی اجازه ندادم‌بچه زن دومش رو بیاره تو خونه من، هر چی التماس کرد اجازه ندادم و گفتم‌ نمیتونم، شوهر من مرد غیرقابل اعتمادی هست یک بار خیانت کرده و اگر بتونه بازم میکنه تنها دلیل ازدواج مجددم باهاش بچه ها و نوه هامون هستند.
۱ وقتی محمد به خواستگاریم اومد خیلی خوشحال بودم آخه ارزوی هر دختری بود که مروی مثل اون وارد زندگیش بشه پسر خیلی خوبی بود تنها مشکلی که داشت این بود که یه مادر پیر داشت، شب خواستگاری گفت نگهداری مادرم با منه من قبول کردم اما مادر و پدرم گفتند به هیچ عنوان اجازه نمیدیم دخترمون مادرتو نگهداری کنه اون کلفت مادرت نیست اما من گفتم من فقط محمد رو میخوام و هرکاری هم بگه برای مادرش انجام میدم... بعد از ازدواج فهمیدم مادرشوهرم واقعا نمیتونه از پس کارهاش بربیاد برای همین محمد یه پرستار نیمه وقت براش گرفته. منم هفته‌ای یبار به خونه‌ش میرفتم و یه غذایی درست میکردم و دور هم میخوردیم، بااینکه کار زیادی نبود... ادامه دارد
۲ اما اونقدر مادرخودم بهم گفت شدی کلفت مادرشوهرت چند وقت دیگه که کاملا زمین گیر شد همه‌ی کاراش میفته گردن خودت که کم‌کم منم سرناسازگاری گذاشتم و به محمد میگفتم کارهای خونه خستم میکنه و نمیتونم همون هفته‌ای یبار کمک مادرت کنم گفت اشکالی نداره خودم براش انجام میدم... چندسال بعد حتی دوهفته یبار هم به مادرش سر نمیزدم یه بار محمد بهم اعتراض کرد و گفت هرروز دست بچه‌هارو میگیری میری خونه مادرت گاهی یه سر هم به مادر من بزن... نمیخواد کاری براش کنی هرچند روز یبار بچه‌هارو ببر خونش یه چای بذار باهم بخورید اونم بچه‌هارو کمی ببینه حال و هواش عوص بشه... به زبون چشم میگفتم اما باز هم کار خودم رو میکردم اون زمان اوضاع مالی خوبی داشتیم چند وقت بود به محمد گفته بودم برام ماشین ظرفشویی بخره اونم گفت باید چند ماه صبر کنی، ادامه دارد
۳ یروز که گفت ویلچر مادرم خراب شده و دیگه و قابل تعمیر نیست برای همین میخوام یه دونه برقیشو بخرم با ناراحتی گفتم میدونی قیمت ویلچر برقی چقدره؟ پول برای ویلچر مادر خودت داری اما برای من نداری که یه ماشین ظرفشویی بخری؟ از حرفم دلخور شد اما چیزی نگفت چند روز قبل از روز مادر بود که یروز محمد گفت امسال اولین شب ولادت حصرت زهرا میریم خونه مادرم چند ساله روز مادر اونجا نبودیم...طوری حرفش رو زد که نتونستم مخالفت کنم‌. وقتی به خونه مادرشوهرم رسیدیم چشمم به ویلچری که روش نشسته بود افتاد پس محمد کار خودش رو کرده... دلخور نگاهش کردم با چشم و ابرو بهم فهموند چیزی نگم و حرفام رو نگه دارم برای وقتی که به خونه برگشتیم ادامه دارد
۴ بمحض اینکه فرصتش پیش اومد جریان رو پرسیدم که گفت این ویلچر رو امانت از کسی گرفته ، خدا میدونه با شنیدن این حرف چقدر خوشحال شدم... آخر شب محمد صدام کرد و گفت میخواد خیلی جدی باهام حرف بزنه گفت خودت دیدی من هیچوقت به خونواده تو بی احترامب نکردم اما تو برای مادرم اصلا ارزش قایل نیستی نه بهش سر میزنی نه کمکی بهش میکنی و حتی وقتی فهمیدی یه ویلچر اقساط براش بخرم ناراحت شدی ضرورت این ویلچر رو با ماسین ظرفشویی خودت در یه مرتبه میدونی...بهم برمیخوره با مادر منم مثل غریبه‌ها رفتار میکنی، درسته محمد حرفای بدی نمیزد اما توقعاتش ناراحتم کرد برای اینکه دعوامون نشه سکوت کردم. از اون شب به بعد با محمد کمی سرد برخورد میکردم یه روز که مادرم حالش بد شد و به بیمارستان رسوندیم فهمیدیم مبتلا به نوعی سرطان شده ادامه دارد
۵ داروهای کمیابی داشت که به سختی پیدا میشد به هرکی رو میزدیم نمیتونست کمکی بهمون کنه تا اینکه محمد گفت از طریق دوستانش سعی میکنه داروهارو پیدا کنه و پیدا هم کرد.اگه کمکهای محمد نبود معلوم نبود چه بلایی سرمامانم بیاد با جون و دل کمک کرد چند ماه درگیر بیماری مادرم بودیم و گاهی اوقات شبها پیشش می‌موندم و محمد هم بابت این موضوع اعتراضی نداشت، بالاخره شر اون بیماری کنده شد ومامانم کاملا درمان شد و تازه بعد از اون بود که متوجه رفتارهای سرد محمد نسبت به خودم می‌شدم، شبها دیر به خونه میومد و چند باری هم حتی به خونه نیومد، وقتی به مامان گفتم اونم مثل من فکر میکرد که پای زن دیگه ای وسط باشه بخاطر همین وقتی به خونه اومد همه چی رو بهش گفتم اونم ناراحت شد و گفت از وقتی باهم ازدواج کردیم با مادرم مثل یه فرد غریبه‌ی مزاحم رفتار کردی هیچوقت جرات نداشتم اونو به خونمون بیارم‌ یا باهم به دیدنش بریم ادامه دارد
۶ هربار هم که میفهمیدی من به دیدنش میرم کلی سین جیمم میکردی تا بفهمی چیزی براش خریدم و هزینه‌ای براش کردم یا نه، اما درست هشت ماهه که خودت همه روزه در خدمت مادرت هستی و حتی کلی از هزینه‌های درمان ایشون رو یا من یا خودت پرداختی ،یبار هم خم به ابروت نیومد که آی خسته‌ام و آی پولمون، و خودمون بیشتر بهش نیاز داریم. مادر تو مثل مادر خودم برام عزیزه و موظفم همه کار براش بکنم... اما اینکه حتی یکبار هم به روت نیاوردی چقدر در حق من و مادرم اجحاف کردی دلم میسوزه که این همه سال مادرم رو فدای تو و خودخواهی‌های خودمون کردم... از وقتی تو درگیر مادرت بودی تازه وقت پیدا کردم برای مادر خودمم وقت بگذارم و در حقش وظایم رو انجام بدم... بخدا مادر من هم مثل مادر تو آدمه و نیاز به محبت و توجه و مراقبت من داره . ادامه دارد
۷ روزها که سرکارم لااقل شبها میرم بهش رسیدگی کنم. محمد راست میگفت چقدر من بد بودم که این سالها اونو از مادرش دور کردم و اجازه ندادم بهش رسیدگی کنه اون شب ازش عذرخواهی کردم و قول دادم گذشته رو جبران کنم... محمد با مادر و پدرم خیلی خوب برخورد میکرد و حالا وقتش بود خوبیهاش رو جبران کنم. اونم گفت کمک زیادی ازم نمیخواد همینکه اجازه بدم روزهای تعطیل و ساعت اول شب رو بیشتر به مادرش سر بزنه و رسیدگی کنه کفایت می‌کنه. خداروشکر محمد اهل تلافی کردن نبود وگرنه خیلی راحت میتونست ایام بیماری مادرم بخاطر رفتارهای بد من با مادرش اذیتم کنه پایان