#جواب_صبر ۱
باهاش مهربون تر بودم محبت میکردم و شوخی، اصلا نمیذاشتم حوصله ش سر بره یا بیکار بشه که بره سرگوشی از نادر عصبی بودم اما دلم نمیخواست نقشه الناز عملی بشه و زندگی منم از هم بپاشه رفتم سراغ مهلا و بهش گفتم همش نقشه النازه کوتاه بیا و برگرد شوهرتم که پشیمونه، عصبی بهم گفت پشیمونه؟ اصلا چرا گذاشت زندگیمون به اینجا برسه؟ درسته منم ی مشکلاتی داشتم شاید اصلا از من بی محبتی دیده ولی هر مردی بی محبتی ببینه باید بره سراغ بقیه؟ من کم تو زندگی کوتاه اومدم و باهاش ساختم که جوابم بشه این؟ یا انقدر این زندگی بی ارزش بود که به راحتی خرابش کنه؟
دستش رو گرفتم حق کاملا با تو هست ولی کاریه که شده میخوای زندگیت رو خراب کنی که چی؟ بیا و گذشت کن بذار خودتم اروم شی ولی مهلا قبول نکرد گفت درسی بهش میدم تا اخر عمر یادش نره و بفهمه که نباید خیانت کنه، نوبت دادگاه مهشید رسیده بود و حرفهای منم روش تاثیری نداشت با اینکه من بهش گفته بودم طناز داره زندگی جفتمون رو خراب میکنه
میگفت سینا نباید روی خوش نشون میداد
#جواب_صبر ۲
بهش گفتم کارت اشتباهه و نباید اینکارو بکنی عصبی خندید و گفت کدوم کارم اشتباهه؟ اگر من خیانت میکردم و منو با ی پسر میدید سینا همینطور اقا بود و منو میبخشید؟ هیچی بهش نگفتم حق داشت که عصبی باشه و از شوهرش متنفر باشه عین من، قرار شد طلاق بگیرن مهلا طلاق گرفت بردیا در هفته سه روز پیش مهلا و بقیه هفته پیش پدرش بود...
یکم که آتیش مهلا خوابید افسردگیش شروع شد و فهمیده بود همونی که الناز میخواسته شده درست تو زمین الناز بازی کرده بود. پشیمون بود اما غرورش اجازه نمیداد بگه.نادر و هرطور شده خونه نگه میداشتم نمیذاشتم حوصله اش سر بره کلی شاد بودیم و معنی زندگیو تازه فهمیده بودیم نادر هم به نوبه خودش تلاش میکرد عصر هامیرفتیم پیاده روی و رستوران.
#جواب_صبر ۳
ی روز دیدم سرش تو گوشیه و تند تند پیام مینویسه اون لحظه هزار جور بهش شک کردم یعنی تمام تلاش های من الکی بود و بازم با الناز هست؟ یا شایدم با هم هماهنگن که نادر با من خوب باشه شک نکنم و با هم ارتباط داشته باشن تا لحظه ای که گوشیش رو بذاره زمین هزار و یک فکر به سراغم اومد از جاش بلند شد و رفت دستشویی پریدم و گوشیش رو برداشتم و پیامهاش رو چک کردم به شماره الناز پیام داده و گفته بود از زندگیم گمشو بیرون. من عاشق زن و زندگیمم تو ی اشتباه کوتاه مدت بودی برای من که ی ننگ حساب میشب نمیخوام دل زنم رو بشکنم و ناراحتش کنم دیگه هیچ وقت بهم زنگ و پیام نزن بلاکش کرده بود خیلی خوشحال شدم که تونستم جلوی الناز وایسم و زندگیم رو نجات بدم هر ادمی ممکنه اشتباه کنه و پا تو مسیر اشتباه بذاره نادرم مثل بقیه ادما
#جواب_صبر ۴
بعد از اون روز چندباری الناز پیگیر شد و نادر هر بار ردش میکرد حتی یه بار اومد در خونه نادر درو باز کرد و رنگش پرید صداش میلرزید و تلاش میکرد من نفهمم که کی مشت دره اما الناز بلند بلند حرف میزد و نادر هی بهش میگفت هیس اروم، منم رفتم و دیدم النازه شروع کرد به حرف زدن منو نادر عاشق همیم اون منو میخواد و از تو خوشش نمیاد منم گفتم من از نادر مطمئنم که منو دوس داره اگر دوسم نداشت تو الان جای من وایساده بودی الناز بلند بلند میخندید و گفت پس جرا بهم پیامای عاشقانه داده؟ برای اینکه الناز رو بسوزونم پوزخندی بهش زدم و گفتم اره خب بهت گفته حرف که چیزی نیست الکی گفته عاشقته و ازت استفاده کرده دلش تنوع خواسته توامکه مثل دستمال کاغذی هستی ازت ی استفاده ای کرده و میندازتت بیرون میدونی چرا؟ چون تو ی چیز موقتی هستی
#جواب_صبر ۵
کارش تموم شد باهات اومده سراغ زنش و زندگیش الانم برو و دیگه برنگرد نادر هم از خونه بیرونش کرد اما خیلی شرمنده شد و نشست کل ماجرا رو برام گفت و اخرشم بهم گفت فکر نمیکردم ازم حمایت کنی و اینقدر تحقیرش کنی قول میدم دیگه پامو کج نذارم منم بخشیدمش حالا دیگه از زندگیم مطمئن بودم. هم من به مشکلات اخلاقیم پی بردم هم نادر به خودش اومد و دیگه یه دختر هم داریم.
دارم سعی میکنم دوباره مهلا و سینا و راضی کنم برگردن سرزندگیشون حداقل بخاطر بردیا درسته که اتفاق تلخی افتاده این هم هست که بعضی ها ممکن مریض باشن و انسانهای درستی نباشن و هوسران باشن که اصلا نمیتونن اصلاح بشن.
اما سینا وناصر هم دچار یه اشتباه شدند
که زمینه سازش هم ما بودیم امیدوارم مهلا برگرده و خوشبخت بشن