eitaa logo
ندای رضوان
5.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ مدتی بود که به همسرم مشکوک شده بودم، یه روز برادرم زنگ زد و گفت مادرم خورده زمین و پا و لگنش شکسته... از اینکه مجبور بودم شوهرم رو توی خونه تنها بذارم و خودم به شهرستان برم خیلی ناراحت بودم ... بعد از یه هفته که حال مادرم رو به بهبود رفت به خونه برگشتم... یه روز با یکی از همسایه‌ها در مورد همسایه‌ی جدید صحبت میکردیم فهمیدم یه زن مطلقه و با دوتا دخترای نوجوونش به اپارتمان ما اومدند...از شنیدن این موضوع خیلی ناراحت شدم... وقتی خانم جلیلی بهم گفت اسم خانمه نصرته خیلی تعجب کردم، آخه همیشه فکر می‌کردم نصرت اسم آقاست... از اونجایی که قبلا تو گوشی ساعد دیده بودم اسم یکی از مخاطبینش نصرته مشکوک شدم که نکنه همین خانمه‌ست و بینشون ارتباطی هست . ادامه دارد...
۲ یه روز که ساعد از سرکار به خونه برگشت با تلفن مشغول صحبت بود مستقیم به اتاق رفت و در رو هم بست... یکم که گذشت وارد اتاق شدم متوجه کنجکاویم شد برای همین با بداخلاقی بهم گفت که بیرون برم ناراحت از برخوردش بیرون رفتم و خودم رو مشغول کارای خونه کردم... وقتی شب شد و خوابید گوشیش رو چک کردم و با دیدن اسم نصرت و ساعت تماسشون فهمیدم تمام این دوساعت با زن همسایه صحبت میکرده... صبح که از خواب بیدار شد بهش گفتم من میدونم که دیشب با یه زن حرف میزدی اما اون دعوا راه انداخت و گفت تو یه ادم بددل روانی هستی این چه حرفیه که میزنی؟ من با یکی از همسایه‌ها صحبت می‌کردم و به حالت قهر از خونه بیرون رفت... خدای من خودش گفت یکی از همسایه‌ها... ادامه دارد...
۳ با خودم گفتم باید به بقیه ی همسایه‌ها بگم این نصرت خانمی که حسابی تعریفش رو میکنید چه مار خوش خط و خالیه تا گول معصومیتش رو نخوردن... باید هشدار بدم‌که مراقب باشن شوهرای اونارو هم مثل شوهر من از راه به در نکنه... یه بار که نصرت خانم رو با دختراش توی راهرو دیدم مبهوت زیبایی این مادر و دوتا دختراش شدم... به کنایه به دختراش گفتم حیف این صورتای زیبا نیست یه روزی مثل مادرتون تبدیل میشن به سیرت زشت؟ متوجه کنایه‌م شدند چون برگشتند و جلوم رو گرفتند و بهم گفتند منظورت چیه؟ مادرشون گفت من و دخترام تابحال هیچ خطایی نکردیم که مستحق شنیدن چنین حرفی باشیم باناراحتی گفتم دخترات شاید هنوز خطایی نکرده باشن اما خودت کردی ‌... ادامه دارد...
۴ فکر نکن من نمیفهمم اینجا چه خبره؟ تو بخاطر شوهر من اومدی تو این ساختمون تا زندگیمو از چنگم در بیاری... خجالت بکش درسته خوشگلی اما شوهر من جای پسر تویه... اگه پاتو از تو کفشم بیرون نیاری کاری میکنم پشیمون بشی... با گریه گفت خدا ازت نگذره چی داری میگی؟ من خودم دوتا دختر بزرگ دارم وقت عروس کردن ایناست اگه بتونم همینارو سروسامون بدم هنر کردم ... خواست رد بشه که جلوش ایستادم و گفتم اگه راست میگی پس چرا دیروز با شوهرم دوساعت صحبت میکردی؟ رنگ به رنگ شد و گفت من اصلا شوهر تورو نمیشناسم که باهاش حرف هم زده باشم... چی میگی برای خودت؟ دختراش هاج و واج داشتن نگاه می‌کردند که گفتم مواظب مامانتون باشید یه هفته که من خونه نبودم خوب نشسته زیر پای شوهرم... ادامه دارد...
۵ نصرت خانم با ناراحتی و گریه گفت به خدا واگذارت میکنم تو که اصلا منو نمیشناسی پس این چه حرفیه پیش دخترام بهم میگی؟ یه دخترش دست مامان و خواهرش رو گرفت و گفت ولش کنید معلومه دیوونه‌ست و رفتند،منم پشت سرشون داد زدم من دیوونم؟ وقتی کاری کردم همسایه‌ها بیرونتون کنند میفهمی. شب ساعدبا عصبانیت به خونه اومدو گفت تو رفتی سراغ همسایه چیا بهش گفتی؟ گفتم چه زودم بهت چغولی کرده؟ پرسید جریان چیه چرا آبروریزی میکنی؟ الان که میومدم آقای جلیلی و خانمش منو توی راه پله دیدند و گفتن امروز چیا به این خانمه گفتی... ادامه دارد...
۶ گفتم خودم دیروز فهمیدم دوساعت باهم حرف زدین، خودم دیشب اسم اون زنیکه رو تو گوشیت دیدم ... چپ چپ نگاهم کرد... بعد هم اسم نصرت رو توی گوشیش نشونم داد و گفت بر چه اساسی دادی تهمت میزنی؟ بعد هم همون شماره رو گرفت وقتی جواب دادند گفت اگه میشه باخانمت بیا خونمون... چند لحظه بعد صدای در خونه بلند شد اقای جلیلی و خانمش بودند ... بعدا فهمیدم اسم کوچک اقای جلیلی نصرته و دیشب شوهرم با اون بوده که صحبت میکردند و موضوع صحبتشون اعتیاد پسر کوچیکه‌ ایشون بوده... گویا ساعد چند بار توی پارکینگ متوجه این موضوع شده و وقتی دیروز پای تلفن به اقای جلیلی میگه اونم دوساعت تمام باهاش درددل میکنه ... ادامه دارد...