eitaa logo
ندای رضوان
5.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ پسرم ی روز اومد و دم از عاشقی و این حرفها زد بهش گفتم زندگی فقط همون خوش خوشان اولش نیست زندگی مشکلات داره بدبختی داره فکر نکن همش قراره دست زنتو بگیری و همش بری بگردی زن گرفتن این نیست که امروز بگیریش فردا سیر بشی ها باید پاش وایسی انقدر اصرار کرد تا رفتیم خواستگاری و جواب مثبت دادن با خوبی و خوشی با هم زندگی میکردن خدا بهشون دوتا پسر داد منم که دیدم بچه هام سر و سامون گرفتن گفتم‌بیاید ارث باباتون رو تقسیم کنیم که بچه هام دغدغه مالی نداشته باشن کم کم تو کوچه و خیابون از مردم ی حرفهایی میشنیدم که علی زن گرفته باورم‌ نمیشد از خودش می‌پرسیدم که طفره رفت و گفت مردم حرف‌ زیاد میزنن منم فکر کردم که حق با پسرمه و مردم حرف در اوردن تا اینکه چند نفر مستقیم به خودم گفتن و ادرس خونه زن دومشم بهم دادن ، منم رفتم و دیدم که راسته و واقعا پسرم ی زن دیگه‌ گرفته خیلی دلم شکست باورم‌ نمیشد پسرم انقدر نامرد باشه به پسرم گفتم چطور دلت اومد با زنت اینکارو بکنی گفت مرد تنوع میخواد ادامه دارد... کپی حرام
۲ عروسم وقتی فهمید دلش شکست یمدت وایساد پای زندگیش ولی بعد دید فایده نداره و گفت طلاق میخواد هر چی به عروسم التماس کردم طلاق نگیر گوش نداد گفت نمیتونم زندگی کنم، پسرمم گفت این زن زندگی نیست و طلاقش داد به پسرم گفتم خدا جای حق نشسته اگر میدونستم که اینکارو میکنی ارثتو بالا میکشیدم که حداقل دل ی نفر نشکنه زن اول پسرم که رفت بچه هاش اواره شدن پسرم ندادشون به مادرشون دلم برای این بچه ها میسوخت افتادن زیر دست زن دوم باباشون به اسم کبری، خیلی اذیتشون میکرد و بدجنس بود از اولم از کبری خوشم‌نمیومد بچه ها رو اوردم پیش خودم چند روز پیشم بودن سنی ازم‌ گذشته بود و بچه داری برام سخت بود ولی مشکلی نداشتم تا اینکه پسرم اومد و بردشون گفت تو زندگیم دخالت نکن کبری این دوتا بچه و انقدر اذیت میکرد که حد نداشت از اونورم سال به سال یکی میزایید بچه ها بزرگ شدن و هر چی بزرگتر میشد از خونه فراری بودن امیر بزرگه بود و امین کوچیکه، امیر فوری زن گرفت و رفت دنبال زندگیش اما امین خیلی با امیر متفاوت بود بیشتر محبت میخواست و توجه من که مادر بودم میفهمیدم این بچه چی میخواد ادامه دارد کپی حرام
۳ به پسرم گفتم امین تو بچگی محبت ندید حداقل الان پدری کن و بهش محبت کن گفت مامان تو دخالت نکن اینام لنگه ننه شون ناسازگارن، باید ادم بشن گفتم مادر اونی که بی وفایی کرد تو بودی مادر اینا داشت زندگی میکرد اما حرف تو سرش نمیرفت حتی مادر بچه ها یواشکی میومد دیدنشون، ی روز مادرشون اومد خونه م و گفت امین و میخوام ببزم دیگه سنش قانونیه اما پسرم مخالف بود و میگفت مادر بودی وایمیسادی بزرگشون میکردی امین هم یواشکی رفت پیش مادرش اونجا بود و خبر اشتم حالش خوبه اما خب مادرشونم شوخر کرده بود و نمیشد امین زیاد نتونست اونجا بمونه دلم برای نوه م میسوخت وقتی برگشت بهش گفتم بیا بریم برات زن بگیرم گفت نمیخوام من که محبت ندیدم بلد نیستم محبت کنم یکی ام بیارم بدبخت کنم که چی ادامه دارد کپی‌ حرام
۴ امین صبح تا شب میرفت سرکار و شب وقتی برمیگشت خونه میخوابید کسی حتی پیگیر غذا خوردن و نخوردنش نمیشد کاری از دستم بر نمیومد جلوی امین به پسرم گفتم براش زن بگیریم من بهش میگم راضی نمیشه اما پسرم گفت مادر من زن گرفتن پول میخواد امین مگه پول داره؟ گفتم تو باباشی خب بهش کمک میکنی‌گفت من باباشم وظیفه ندارم براش زن بگیرم گفتم من پولشو میدم که پسرم افتاد به جون امین و گفت انقدر رفتی ناله کردی صدقه بگیری نتیجه ش شده این جلوی کبری و بقیه انقدر زدش که دیگه نا نداشت بلند بشه امین هیچی نگفت فقط از خونه رفت بیرون چند روز ازش خبری نبود میدیدم که پسرم ناراحت و نگرانه ولی بروز نمیداد ی وقتا هم میخواست حرفی بزنه کبری بهش میتوپید و میگفت همه زندگی ما شده بچه های زن اولت تو که نمیتونستی مدیریت کنی غلط کردی اومدی منو گرفتی اول زندگی میگفتی نمیذارم زندگی اولم تاثیری توی زندگیمون بذاره اما عرضه نداشتی همه زندگی و وجودت شدن بچه های زن اولت ادامه دارد کپی‌ حرام
۵ پسرمم از ترس ساکت میشد و هیچی نمیگفت که ی وقت کبری حرف بارش نکنه ی بار طاقت نیاوردم و به کبری‌گفتم ببخشید گبری جان حق با توعه اخه مادر امین اومد وسط زندگی تو، زندگیت خراب شد حق داری انقدر طلب داشته باشی کبری هیچی بهم نگفت ولی از اون بعد دهنشو حداقل جلوی من بست نزدیک دو ماه خبری از امین نبود هر جا میدونستم که میشه میداش کرد گشتم ولی نبود که نبود به پسرم گفتم و به پلیس خبر دادیم ولی بازم خبری نشد بعد دو ماه ی روز دیدم برگشت خیلی مرتب بود و خوشحال گفت ننه عاشق شدم پرسیدم کجا بودی که گفت اونوخیلی بهم برخورد رفتم‌ تهران سرکار، ی دختریو اونجا دیدم دلمو برد عاشقش شدم بهش گفتم و با هم دوست شدیم باباش خیلی پولداره ولی دختره بهم گفت پول برام مهم نیست فقط خودتو میخوام اومدم ببینم بابام میاد بریم خواستگاری یا نه یکم خودم‌پس انداز دارم یکمم بهم قرض بده عقدش میکنم خیلی براش خوشحال شدم گفتم خودم بهت میدم نمیخواد از اون بگیری، یواشکی بچه هام به امین پول دادم و گفتم‌ من با بابات حرف میزنم برای خواستگاری، با پسرم حرف زدم اما از ترس کبری نیومد منم با مادر امین رفتیم خواستگاری تمام مخارج مراسم عقد و عروسیش رو خودم دادم و ی عروسی شاهانه برای امین گرفتم کبری وقتی فهمید قیامت کرد که چرا امین زن گرفته انگار امین باید زندگیش سیاه میشد و بدبخت میشد که کبری دلش خنک بشه ادامه دارد کپی حرام
۶ انقدر کبری خرص خورد و ناراحتی کرد که رناراحتی اعصاب گرفت و روانی شد میگفت مادرت چرا پول به امین داده اون پول بعد از مرگ مادرت میشد ارث ما، امین با زنش خوشبخت شدن و پدر زنش دستشو گرفت در عوض کبری هر روز حالش بدو بدتر شد تا اینکه همش قرص میخورد تا فقط بخوابه اگر بیدار میموند حالش بدتر میشد پسرمم گفت این زن همش مریضه و ما نیاز به مراقبت داریم هر چی کبری سال به سال زاییده بود که جاشو سفت کنه خدا جوابشو داد پسرم رفت زن گرفت و کبری هم از بی کسی نتونست جایی بره شوهرش جلوی چشمش با زن جوون و جدیدش بگو بخند و شوخی میکرد کبری زندگیش سیاه شد و خدا خوب جوابی بهش داد منم تمام اموالم رو به نام امیر و امین کردم که خیال کبری راحت بشه و اگر این بچه ها حقی به گردنم دارن ادا کرده باشم پایان کپی حرام