eitaa logo
ندای رضوان
5.6هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی بچه بودم مامان و بابام از هم جدا شدند. مامانم ازدواج کرد و بابامم من رو سپرد دست مادربزرگم... اونم هر دشمنی که با با مامانم داشت سر من خالی میکرد... کمی که بزرگ شدم دختر ۱۵ ساله‌ی چشم و گوش بسته‌‌ای بودم که شوهرم دادند. جهاز چندانی بهم ندادند و بابت همین موضوع همیشه مادرشوهر و خواهرشوهرم خیلی بهم سرکوفت می‌زدند.اما شوهرم خیلی هوام رو داشت وقتی خونه بود کسی جرات نداشت اذیتم کنه. دوسال بعد وقتی تازه دخترم بدنیا اومده بود شوهرم از داربست افتاد و فوت کرد. زندگی برام تیره و تار شده بود هر کدوم ار اعضای خونواده شوهرم یجور اذیتم میکرد‌...هربار مادرشوهرم میگفت با قدم نیست بچم رو به کشتن دادی حالا هم که سربار من و بچه‌هام شدی دست بچت رو بگیر و از این خونه برو.. ادامه دارد کپی حرام