eitaa logo
ندای رضوان
5.6هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی به سن راهنمایی رسیدم یبار پسرخالم صابر بهم ابراز علاقه کرد با اینکه تفاوت سنی‌مون زیاد بود اما درک بالایی داشت و همیشه همه جا مراقبم بود و اجازه نمیداد کسی از بچه‌های فامیل اذیتم کنه و همین باعث میشد بیشتر از قبل بهش دلبسته و علاقمند بشم وقتی کلاس نهم بودم خواهرم متوجه رابطه ماشد مدعی بود که صابر ادم متعهدی نیست و اهل رفیق بازی و دود و دمه... اما من که حسابی وابسته‌ش شده بودم باور نمیکردم مهدیس بعد از یه دعوای حسابی وقتی دید نمیخوام رابطمو با صابر قطع کنم موصوع رو به مامان و بابام گفت... مامانم میگفت صابر از تو خیلی بزرگتره و من بچه خواهرمو میشناسم اون معتاد و رفیق بازه یدره غیرت و شرف نداره اما من زیر بار نمیرفتم تا مدتها توی خونه بحث و دعوا بود حتی برای اینکه منو از این رابطه منصرف کنند مدتی روابطشون رو با خالم اینا قطع کردن اما من و صابر هنوز تلفنی و به صورت چت در تلگرام با هم در ارتباط بودیم ... صابر میگفت مامانت اینا از من خوششون نمیاد برای همینه با ازدواجمون موافق نیستند ادامه دارد... کپی حرام❌
عشق چشمای منو کور کرده بود قبلا هم این صفتهارو در موردش شنیده بودم اما برام مهم نبود فکر میکردم بعد از ازدواج میتونم براحتی تغییرش بدم البته صابر هم قول داده بود به محض ازدواج اونی بشه که من میخوام‌... یه روز خالم اومد سراغم و کلی قربون صدقه‌م رفت و گفت صابرم عاشق تویه اگه تو پشتش باشی همه خلافهاشو میذاره کنار... گفت اگه بتونی بچه‌م رو از رفیقاش جدا کنی و اعتیادشو ترکش بدی ماشین شاسی بلند شوهرمو به نام خودت میکنم‌... اخه شوهر خاله‌م اوصاع مالی خیلی خوبی داشت...حتی گفت تو بهترین جای تهران به نامت خونه میخرم... من که عاشق صابر بودم این وعده های خاله بیشتر از قبل مصممم کرد برای ازدواج با صابر پافشاری کنم. تا اینکه یه روز سرد زمستون وقتی بابام با خاستگاری رسمی صابر مخالفت کرد تهدیدشون کردم به خودکشی اخه نقطه ضعف بابامو میدونستم که خیلی از این اتفاقات میترسه برای همین موافقتشو با چشم گریون اعلام کرد بهم گفت باشه زن صابر شو ادامه دارد... کپی حرام❌
اما میدونم اونقدر اذیتت میکنه که یه روز خودت برای طلاق پیش قدم میشی اما بابا هروقت صابر ادیتت کرد به خودم بگو تا حقشو کف دستش بذارم اما من پروتر از این حرفا بودم و محبت بابامو با بی ادبی جواب دادم. بعد از ازدواج خالم خیلی هوامو داشت هنوز نه ماشینی به نامم شده بود نه خونه‌ای اما تلاش میکزدم صابر رو تغییر بدم ولی برام جای تعجب داشت که چرا هرچه بیشتر تلاش میکنم کمتر جواب میگرفتم سه ماه بعد از عروسی فهمیدم باردارم تا به صابر گفتم اصرار داشت که باید بچه رو سقط کنیم خاله که فهمید مانعمون شد میگفت این بچه برکت زندگیتون میشه اما صابر یه روز بی خبر از مامانش منو برد یه جا که بچه رو سقط کنم بعد از سقط تا مدتها خودنریزی شدید داشتم و خوب نمیشدم اونقدر که دچار کم خونی شدید و ضعف و بیماری شدم کمتر از یکسال فهمیدم مبتلا به هپاتیت c شدم. گویا صابر میدونسته مبتلا به هپاتیت c هست یه روز اونقدر خودم رو زدم و به صابر فحش دادم که حقیقتو بگه... که گفت اون وقتی که تازه باردار شده بودی خودمم همون روزا فهمیده بودم هپاتیت دارم ادامه دارد... گپی حرام❌
۴ حدس میزدم تو هم مبتلا شده باشی و اون بچه هم همین طور برای همین خواستم که بچه رو سقط کنی... از صابر بدم اومده بود اما چازه ای جز زندگی نداشتم خالم وقتی فهمید به چه بیماری مبتلا شدم اول خونه‌ای که توش بودیم رو به نامم کرد بعد هم ماشینی که قولشو بهم داده بود... اما من بیمار و اقسرده‌تر از اونی بودم که این چیزا به دردم بخوره... بخاطر سقط بچه در شرایط نامناسب و خونریزی زیاد بیماری هپاتیت خیلی زود داشت از پا درم میاورد... صابر حتی یذره هم خودش رو بخاطر این اتفاقات ملامت نمیکرد حتی وقتی رنجورتر از قبل به حضورش احتیاج داشتم با رفقاش وقت میگذروند و مامانش بهم میرسید... اوایل نذاشتم مامانم اینا چیزی بفهمن اما وقتی متوجه شدند بابام گفت میبرمت دکتر و مداوات میکنم.. اما خالم اجازه نداد و گقت خودم هرکاری لازمه برا عروسم میکنم من که دوست نداشتم از پدرومادرم سرزنش بشنوم باهاشون نرفتم خالمم چند هفته بعد گفت دیسک کمرم عود کرده ادامه دارد... کپی حرام❌
۵ و نمیتونم ازت مراقبت کنم به مامانم زنگ زد که بیان دنبالم خیلی طول کشید تا بتونم با اتفافات اخیر کنار بیام...از مامان و بابام خجالت میکشیدم اما چاره ای نداشتم یه روز پیششون گریه کردم و ازشون بابت اینکه برای ازدواجم به حرفشون گوش نکردم حلالیت خواستم و هردو چه با محبت از اشتباهم گذشتن و دلداریم دادن... یه روز شنیدم که صابر تو بیمارستان بستریه.. هنوز از هم طلاق نگرفته بودیم از بابام خواهش کردم منو ببره به ملاقاتش اونجا بود که فهمیدم که خیلی حالش بده و قسمت اعظمی از کبدش رو از دست داده و دکترا جوابش کردن بخاطر اعتیاد شرایط جسمیش اجازه نمیداد پیوند کبد انجام بده...توقع داشتم ازم حلالیت بخواد اما وقتی بهم گفت حضور تو توی زندگیم و کل‌کل کردن با مامان و بابات باعث شد بیشتر سراغ رفقام برم و اعتیاد منو به این بیماری نزدیک کرد دلم میخواست خودم با دستای خودم خفه‌ش کنم... ادامه دارد.. کپی حرام❌
۶ این بشر اونقدر پررو و بی معرفت بود که باز هم نمیخواست مسیولیت اشتباهش رو بپذیره... وقتی ما عاشق هم شدیم من یه دختر ۱۴ ساله بودم و اون یه پسر ۲۹ ساله... و تازه میفهمیدم خونواده‌م همیشه راست میگفتن که صابر فهم و شعورش از یه بچه ۵ ساله هم کمتره... نه تنها جون خودش که جون من و بچه تو شکمم به خاطر اشتباهات اون به خطر افتاده... کاش اونروزها به حرفای خونواده‌م گوش کرده بودم و اولین قدم عاشق شدن دور از عرف و شان خانواده برنمیداشتم که اخرش به این نقطه از زندگیم برسم... به خاطر کمکها و پیگیریهای پدرومادرم هنوز اونقدر از پا در نیومدم و در صف انتظار برای پیوند کبد هستم. امیدوارم شما دخترهای جوون قبل از خواستگاری عاشق کسی نشید تا بتونید با فراغ خاطر و عقلانی برای ازدواج تصمیم بگیرید و مثل من بخاطر عشق پوشالی چشماتون به حقایق کور نشه پایان. کپی‌حرام❌