#غبطه 1
دختر بزرگم انیس ۸ سالش بود و کلاس دوم بود ...دخترم خیلی خانم و مودب بود .
تو فامیل میگفتند انیس خیلی دختر سر به زیر و با ادبیه خدا برای پدر مادرش حفظش کنه .
دختر کوچیکم رقیه ۵ سالش بود منو احسان شوهرم هر دو به دخترامون افتخار میکردیم و دوستشون داشتیم.
هر از گاهی دلم میخواست پسر داشته باشم .
شوهرم مخالف کرد و گفت کاش بتونیم همین دوتا بچه رو به ثمر برسونیم
فعلاً هم فکر پسردار شدن زو از ذهنت بیرون کن...
جاریم که ۶ سال از خودم کوچکتر بود اونم یه دختر ۳ ساله داشت خانواده شوهرم همین دوتا عروس رو داشتن که مام همیشه توی جمع سعی میکردیم با هم خوب باشیم که یه وقت مادر شوهرم از بحث های بین عروساش ناراحت نشه.
ادامهدارد.
کپی حرام.
#غبطه 2
جاریم بازم حامله شد با خودم گفتم _حتماً بچه دومشم دختره.
البته این فکر خودش بود میگفت بیشتر شیرینی جات دوست داره و به حتما این بچهام هم دختر.
یه روز که مادر شوهرم سفره حضرت فاطمه داشت همگی جمع شده بودیم جاریم زینب به مادر شوهرم گفت یه خبر خوش دارم بهتره همگی باشن که منم بگم .
مادر شوهرم خیلی کنجکاو بود.. البته همه افراد توی جمع کنجکاو بودن.
اصلاً به فکر کسی نرسید که موقع تعیین جنسیت زینب رسیده و جنسیت بچه را تشخیص داده .
بعد از جشن میلاد حضرت زهرا جاریم با هیجان گفت_ مامان جون امروز صبح با محسن رفتیم برای سونوگرافی.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#غبطه 3
جاریم ادامهداد_ جنسیت بچهام مشخص شد مامان جون من و محسن قرار پسردار بشیم.
مادر شوهر و خواهر شوهرام خیلی خوشحال شدن... اما من احساس خوبی نداشتم.... همگی بهش تبریک گفتن جارین زینب مدام از خودش تعریف میکرد که من قراره یه پسر برای این خانواده بیارم و کلی کلاس بالا می رفت.
یک لحظه نتونستم جلوی زبون خودم بگیرم و با شوخی گفتم_ وای زینب جون حالا هرکی ندونه انگار قراره پسر شاه به به دنیا بیاری! حالا خوبه الان دیگه مردم خجالت میکشن بگن پسر زاییدیم .... دختر باعث سر افرازیه و همه دختر دوست دارند من جای تو باشم پسرم که به دنیا اومد یکی دو ماهی قایمش میکنم که آبروت توی فامیل نره!
من به شوخی این حرفا رو زدم اما اون جدی گرفت و شروع کرد به گریه که لیلا تو جمع به من توهین کرده و اشک منو درآورده.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#غبطه 4
مادر شوهرم و خواهر شوهرام خیلی ازم شاکی شدن... مادر شوهرم دست منو گرفت و داخل اتاق برد.
با تشر گفت_ ببینم این چه حرفی بود که تو زدی؟ اصلاً عقل داری که اینو گفتی؟
آدم عاقل توی جمع یه همچین چیزی رو میگه؟ ببین حال روز زینب بدبخت رو... بیچاره حامله است اما به خاطر حرفای تو داره مثل ابر بهار گریه میکنه .
با کلافگی گفتم _ مادر جون به خدا شوخی کردم من از کجا بدونم که زینب انقدر حساس شده.
مادر شوهرم با تشر گفت_ دخترم کجای حرفت شوخی بود؟
اون بنده خدا با کلی ذوق و شوق خبر حاملگیش رو داد... اونوقت تو جا اینکه بهش تبریک بگی داری میگی بچهت رو از بقیه پنهون کن تا آبروت نره! مگه بچهاش عقب افتاده است یا مشکلی داره؟
ادامه دارد.
کپی حرام.
#غبطه 5
مادر شوهرم اونقدر حرف بارم کرد که اشک منم در اومد ....با ناراحتی از اتاق بیرون رفتم و به همه افراد تو جمع گفتم من به قصد شوخی اون حرف رو زدم اگه باعث دلخوریت شدم زینب جان واقعاً معذرت میخوام.... انشالله که تن بچهات سالم باشه و زیر سایه پدر و مادرش بزرگ شه.
نگاههای همه طوری بود که طاقت نگاههاشون رو ندارم.
دست دخترامو گرفتم و از اون خونه بیرون اومدم.
با خودم فکر کردم شاید کار اشتباهی کردم.
به خونه که رفتم خواهر شوهرم قبل از اینکه من حرفی بزنم تلفنی جریان را به شوهرم گفته بود.
شوهرم خیلی شاکی بود و گفت
_ تو خجالت نمیکشی که اونطوری با کنایه باهاش حرف زدی؟
طلبکار بهش گفتم _ تو رو خدا کافیه مادرت اینا به اندازه کافی حرف بارم کردن تورو خدا تو دیگه کشش نده.
با عصبانیت گفت_ حقته!
هرکی ندونه من که خوب میدونم تو از روی حسادت اون حرفو زدی چون خودت پسر دوست داری.
ادامهدارد.
کپی حرام.
#غبطه 6
خوب که فکر می کردم شوهرم راست میگفت خدایا من چقدر بخیل شدم که همچین کاری کردم؟
رفتم تو اتاق و در روی خودم بستم.
گریه کردم به حال و روز خودم... از اینکه انقدر سنگدل شدم که دل یه مادر باردار رو شکوندم.
انگار شیطون تو جلدم فرو رفت و من رو وادار به گفتن همچین حرفایی کرد.
خدایا من پشیمونم توبه میکنم و حاضرم برای اینکه دل جاریم رو به دست بیارم هر کاری بکنم.
یکی دو ساعتی تو اتاق گریه میکردم که شوهرم اومد تو بهم گفت_ خودتو ناراحت نکن کاری که شده ...
امشب میریم خونه داداشم توهم از دل زینب در میاری.
بعد از شام با جعبه شیرینی به خونشون رفتیم و تبریک گفتیم.
از زینب عذرخواهی کردم و بهش گفتم به خدا ناخواسته بوده قصدم این بوده که باهات شوخی کنم و الانم خیلی پشیمونم زینب بغلم کرد و گفت_ عزیزم شاید اون لحظه ناراحت شدم اما تو مثل خواهرمی و نمیتونم ازت کینهای به دل بگیرم. جاریم خیای مهربون بود من اشتباه کردم با حرفی که تو جمع زدم باعث ناراحتیش شدم اونم بزرگواری کرد و منو بخشید.
پایان.
کپی حرام.