eitaa logo
ندای رضوان
5.6هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۲ کمی از مسافت رو کع رفتم با صداش سرجام میخکوب شدم بهش نمیومد طنین صداش اینقدر جذاب باشه محل ندادم و به راهم ادامه دادم اما اونقدر صدام کرد تا از ترس اینکه مبادا یه اشنا من رو در اون وضعیت ببینه برگشتم و بهش گفتم مزاحم نشو اقا اینجا همه اشنا هستند اگه دلت کتک میخواد یبار دیگه صدام کن تا یه فریاد بزنم همه بریزن سرت ...ماشینش رو خیلی دورتر پارک کرده بود و پیاده دنبالم گز کرده بود راهم رو کشیدم سمت مدرسه اما درست سر کوچه مدرسه جلوم سبز شد و گفت قصدم مزاحمت نیست بخدا جهت خاستکاری شماره میخوام. نمیدونم چطور شد گفتم مدرسه م دیر شد حالا بمونه واسه بعد خودمم باورم نمیشد برا دک کردنش این رو گفته باشم. اونروز تو مدرسه هیچی از درس نفهمیدم و همه حواسم پی اون پسره بود موقع برگشتن اومذ سراغم سوار ماشینش شدم.
۳ نمیدونم مسخ شده بودم انگار منی که از جنس مخالف و ارتباطات این چنینی فراری بودم حالا باهاش حرف میزدم یه دلم میگفت خفه شو همین جا پیاده شو یه دلم میگفت خودت خفه شو قصدش ازدواجه چرا نباید بهش فرصت بدم خودش رو بهم اثبات کنه مامان و بابام اصرار داشتند با پسر عمه م که بتازگی ازم خاستکاری کرده ازدواج کنم اما این پسر که حالا فهمیدم اسمش یاشاره کجا و منصور پسرعمه م کجا؟ منصور کارگر یه کارخونه بود و ماشین نداشت قیافه و هیکل و پول هم نداشت اما از تیپ و قیافه ی یاشار معلوم بود سرش به تنش میارزه. گفت دانشجوی حقوق هستم و با پس اندازم یه تاکسی خریدم و دادم دست راننده برام کار کنه ...چند روز رفته شهرستان خودمم تعطیلات بین ترم بودم از سر بیکاری اومدم مسافرکشی و دور دور مدتیه توفکرم که ازدواج کنم که دیروز تو ماشین دیدمت و ازت خوشم اومد.
۴ شماره ی خونمون رو دادم و گفتم میتونی به پدرومادرت بگی زنگ بزنن با مامانم هماهنگ بشن. خندید و گفت بهت نمیاد اینقدر شبیه قدیمیا فکر کنی. توچطور میخوای دانشکاه بری با این تفکرات قدیمیت؟ تو نمیخوای یکم بیشتر با خصدصیات من اشنا بشی؟ شاید اصلا یه هفته دیکه دیدی اونی نیستم که نشون میدم پدرمادرا رو که میشناسی تا بحث خاستکاری میشه مینشوننت سر سفره عقد من دلم میخواد اول کنی باهم اشنا بشیم. معلوم بود وکیل خوبی میشه چون اونقدر قشنگ حرف زد که خامش شدم اونم منی که هیچوقت این حرفا رو قبول نداشتم. دوماه باهم ارتباط داشتیم روزای زوج بعد از ساعت مدرسه کلاس کنکور داشتم اونروزا خودش من رو میرسوند و برمیگردوند ...
۵ بین راه گاهی یکی دو جا جلوی ارایشکاه یا بوتیک زنونه نگه میداشت دو سه تا مشمای کوچک که چیزی شبیه قابلمه ی کوچیک تک نفره توش بود بهم میداد تا ببرم و‌تحویل بدم. میگفت باهاشون قرارداد بسته تا از در خونه هاشون نهار شون رو تحویل بگیره و سر ظهر بدستشون برسونه تا غذای داغ مادرپز میل کنند . ازین کار خوشم نمیومد میگفتم تو که وکالت میخونی ازت بعیده کار به این بی کلاسی انجام بدی. میگفت من ارزوهای بزرگ برا اینده مون دارم دفتر وکالت و مجوز گرفتن هزینه هنگقت میخواد ، خونه ی بزرگ در شان تو هزینه میخواد جشن عروسی مفصل برای تو هزینه مفصل میخواد بعد از اتمام درسم و فروش این تاکسی باید یه پول قلمبه بذارم روش تا یه ماشین خارجی لوکس برای تو بخرم یانه؟
۶ خدای من چه ارزوهای دورودرازی اولین بارم بود یکی رو با اینهمه انگیزه و فکر اقتصادی میدیدم ازینکه از حالا به فکر توسعه دادن به زندگی ایندع مونه ذوق مرگ میشدم تا اینکه اون اتفاق شوم افتاد. همینکه جلوی اموزشگاه رسیدیم چندتا مامور که یکیش خانم بود سمتمون اومدند یاشار خواست فرار کنه اما نتونست. ترسیده بودم بهم دستبند زدند و به کلانتری بردنم. اونجا فهمیدم از من بعنوان پوشش استفاده میکرده و اون مشماهایی که من به صاحبنش میرسوندم حاوی مقدار بالایی مواد مخدر بوده و در واقع قاچاقچی مواد بودند نه تنها پدرومادرم از رابطه ما مطلع شدند بلکه سوءسابقه هم خوردم و مدتی حبس کشیدم. وقتی ازاد شدم حتی پسرعمه م نگاهم نمیکرد رفت و‌با یکی دیگه ازدواج کرد و من موندم و حسرت گذشته و اینده ی تباه