#نفرینی_که_برگشت ۱
با صدای جیغ سارا از خواب پریدم... دوباره بیتاب شوهرشه که چند روز پیش جلوی چشماش کشته شده... با جیغ میگفت من کمال رو به کشتن دادم و مامان هم سعی در آروم کردنش داشت...
جلوتر رفتم و بغلش کردم...
بمیرم برات آبجی جان چرا با خودت اینکارو میکنی؟
تو اون اتفاق تو خودتم یه قربانی بودی... چرا اینقدر خودتو عذاب میدی؟
یاد چند هفته پیش افتادم...
سارا مثل همیشه که هروقت از کسی رنجیده میشد اونروز هم داشت نفرین میکرد...اخه همیشه از اینکه مادرشوهر و پدرشوهرش هوای جاری کوچیکهش رو داشتند ناراحت میشد.
اونروز که سارا خونمون بود دوباره زبون به نفرین باز کرد و با عصبانیت اسم جاریش رو آورد و گفت بتول الهی آواره بشی الهی از چشم همه بیفتی که از وقتی اومدی منو از چشم همه انداختی
ادامه دارد...
کپی حرام❌
#نفرینی_که_برگشت ۲
ولی با واکنش تند پدرم روبرو شد بهش گفت دختر تو شوهر کردی اما هنوز دست از این کارت برنداشتی؟ هزار بار بهت گفتم روا نیست سر هر موصوع بی اهمیتی مردم رو نفرین میکنی...
از کجا معلوم جاریت واقعا از قصد تورو اذیت میکنه... شاید اون بی تقصیره... دخترم صدبار بهت گفتم جاریت ساداته، حرمت داره اینطوری نفرینش نکن... نه تنها اون رو بلکه هیچ کسو نفرین نکن...
بعد از کمی مکث با لحن آرومتری ادامه داد... دخترم تو که تو دل جاریت نیستی ... شاید واقعا منظور بدی در حق تو ندازه یا شایدم از سر نادونی و بی عقلی این کارایی که تو میکنی رو انجام میده...
تو که خدا و پیغمبر حالیت میشه بجای نفرین کردن بیا و واگذارش کن به خدا
...خدا خودش بهتر میدونه چطور باید بندههای خطاکارش رو تنبیه کنه...
نفرینت اگه به ناحق باشه و بلایی که در حق فامیلای شوهرت آرزو میکنی اگه بیشتر از خطاهاشون باشه به خودت برمیگرده باباجان...
ادامه دارد...
#نفرینی_که_برگشت ۳
مادرمم برای حمایت از سارا رو به پدرم گفت به این دختر چکار داری؟ خب دلش شکسته که الان ناراحته و بدوبیراه به اونا میگه
سارا هم با گریه رو به مامان گفت
دیشب مادرشوهرم مهمون داشت ما هم اونجا بودیم بتول اونقدر اونجا خودشیرینی کرد که اصلا کار کردنها و زحمات من دیده نمیشد تا جایی که مادرشوهرم جلوی مهموناش با تمسخر بهم گفت یوقت خسته نشی همش بچه به بغل اینجا نشستی خوب اون بچه رو بده بمن برو کمک بتول تا ظرفارو بشوره...
منم با ناراحتی کاری که گفته بود رو انجام دادم
میدونستم که اگه اعتراض کنم شوهرم اسفندیار هم دعوام میکنه...
مامانم دست به آسمون برد و گفت الهی اون مادرشوهرت اتیش بگیره اینجوری اتیش به جونت انداخته... بتول الهی رسوای عالم بشی که به خاطر تو خون به دل دخترم شده... اسفندیار بمیری که یذره غیرت نداری پشتیبان دخترم بشی...
ادامه دارد...
#نفرینی_که_برگشت ۴
آروم طوری که بابا نشنوه رو به مامان و سارا گفتم ای بابا ... مامان جان تو هم که داری نفرین میکنی... خودتم بتول رو خوب میشناسی... اون اصلا اهل این کاری که سارا میگه نیست مادرشوهرشم اهل تیکه و کنایه و تمسخر نیست... اصلا گیریم که این کارو کردن... بجای اینکه به سارا یاد بدی چطور با سیاست رفتار کنه که اونم اونجا تو دل همه جا باز کنه خودتم نشستی و نفرین میکنی؟
خودت میبینی که سارا همش به شوهرش بی احترامی میکنه چند بار خودم دیدم پیش مادرشوهرش به اسفندیار تندی میکنه اما بتول به شوهرشو خانواده شوهرش احترام میذاره خب معلومه براشون عزیزترم میشه
این دلیل نمیشه که تا هرچی میشه نفرین کنید...مامانم یه نیشگون ازم گرفت که دیگه ساکت شدم...
ادامه دارد
#نفرینی_که_برگشت ۵
دلم برای خواهرم میسوخت اما من بتول رو میشناختم وجودش همیشه سرشار از محبت و احساس کمک به دیگران بود... اون بدون هیچ منظوری همیشه محترمانه قصد کمک و همراهی دیگران رو داشت و برای همین همه عاشقش بودن... درست برعکس خواهر بدعنق و بداخلاق من خب طبیعیه که مادرشوهرش اونو بیشتر از سارا دوست داشته باشه... و سارا هم بجای اینکه تلاش کنه مثل بتول رفتار کنه هرجا ازش کم میاورد فقط نفرین میکرد نه تنها اون که هر کسی که باعث ناراحتیش میشد رو نفرین میکرد حتی خود من و بقیه خواهر برادرارو...
با گریهی سارا به خودم اومدم... قرص آرامبخشی که دکتر داده بود بهش دادم تا بخوره...
اتفاقی که برای شوهرش و آبروی خودش افتاد واقعا تاسفبار و وحشتناک بود ...
طفلکی سارا مستحق این عذاب نبود...
ادامه دارد...
#نفرینی_که_برگشت ۶
بابا راستمیگفت بالاخره اون همه نفرین به زندگی خود سارا برگشت...
سه هفته پیش یه شب وقتی که سارا حالش بد بوده با شوهرش سوار ماشین میشن که به بیمارستان شهر برن که بین راه سه تا راهزن با ماشین جلوشون سبز میشن و ماشین رو متوقف میکنند...
به زور در ماشینو باز میکنند و کمال رو از ماشین پیاده میکنند و چون داشته مقاومت میکرده جلوی چشم سارا اونو میکشن...
از شانس خوب سارا
برادرشوهرش و پدرشوهر و مادرشوهرش بخاطر ابری بودن هوا با نگرانی از حال سارا بالافاصله راه افتاده بودن تا خودشونو به ماشین کمال برسونن و باهم سارا رو ببرن بیمارستان
و وقتی به اونا میرسن که میبینن سه تا مرد عوضی دارن سارا رو که از ماشینش پیاده شده رو به زور سوار ماشین میکنند...
ادامه دارد...
#نفرینی_که_برگشت ۷
گویا قصد دزدیدن ماشین و خود سارا و تعرض به اون بیچاره رو داشتند...
که خدارو شکر به موقع میرسن و با اون عوضیا گلاویز میشن...
و میتونن سارا رو نجات بدن...
طفلکی سارا از اون شب یه لحظه هم اروم و قرار نداره...
ای کاش سارا و مامان به حرف بابا گوش میکردند... نفرینهای همیشگی مامان و سارا خیلی بد بودن...
سارا همیشه تو نفرینهاش آرزوی بی آبرو شدن بتول رو داشت و برای مادرشوهرش هم نفرینش این بود که داغ عزیزانش رو ببینه...
فارق از این بود که یکی از عزیزان مادرشوهرش همون کمال شوهر بیچاره خودشه...
با دیدن قامت شکستهی بابا در مقابل در که با غصه به حال و روز مامان و سارا نگاه میکرد یاد حرفاس افتادم
"نفرینی که به جا نباشه به زندگی خودتون برمیگرده..."
پایان.