#وعده_دروغ ۱
دختر سر به زیر و بی سر زبونی بودم
تمام توجه ام به درسم بود و سعی داشتم به حاشیه نرم اونموقع همه ی دوستام با کسی توی رابطه بودند و فقط من این وسط سرم تماما توی کتاب بود. خیلی وقت ها خیلی از دوستانم بهم پیشنهادهایی می دادند. ولی من قبول نمیکردم
تا اینکه یک روز فرناز امیر رو بهم معرفی کرد. عکسش رو که دیدم ازش خوشم اومد.
پسر قد بلند و خوش چهره ای بود.
با دیدنش گل از گلم شکفت . فرناز لبخندی زد و خودش دست به کار شد.
شماره ی من رو به امیر داد.
درست یادمه که آبان ماه بود
داشتم میرفتم امتحان زبان بدم که رابطه ی من و امیر شروع شد. اولین پیام ما رد و بدل شد. اون شب تا صبح از ذوق نخوابیدم
هر دو دانش آموز بودیم من چهارده سال و امیرهم هفده سال سن داشت هر دو مدرسمون رو به روی هم بود.
قبل و بعد مدرسه همدیگر رو میدیدیم کار هر روزمون شده بود. حالا من با عشق مدرسه میرفتم تا فقط بتونم امیر رو ببینم بعد از مدتی که گذشت خانواده ام متوجه ی ارتباط ما شدن گوشیمو ازم گرفتن و خیلی حرفها بهم زدن دوری و نداشتن خبر از امیر دیوونم کرده بود تا اینکه یک روز توی راه مدرسه امیر برام گوشی آورد. مدتی با اون گوشی باهم در ارتباط بودیم که یک شب وقتی داشتیم صحبت میکردیم بابام رو بالای سرم دیدم قلبم توی دهنم میزد. با صدای خشمگینی گفت: اون گوشی لامصب رو بده بهم
از جا پریدم و گفتم بابا تو رو خدا بخدا چیزی نیست.
ادامه دارد
کپی حرام
ندای رضوان🇮🇷
#وعده_دروغ ۱ دختر سر به زیر و بی سر زبونی بودم تمام توجه ام به درسم بود و سعی داشتم به حاشیه نرم ا
#وعده_دروغ ۲
بابا با صدای بلندتری گفت: خفه شو
و گوشی رو از دستم کشید بیرون
اون شب هم شب سخت و بدی بود تموم امیدم به اون گوشی بود که اونم گرفتن خیلی اذیت شدم شبانه روز گریه میکردم مدام کارم شده بود گریه روزها میگذشت و من و امیر فقط توی راه همدیگرو میدیدیم تا اینکه خانواده ام دوباره بهم اعتماد کردن و گوشیم رو دادن ولی اینبار خودم بیشتر رعایت میکردم
زیاد گوشی رو دستم نمیگرفتم به امیر هم کلی سفارش کرده بودم که حواسش باشه
خیلی همو دوس داشتیم
احساس میکردم دیگه مرد زندگی من همینه! گذشت تا دانشگاه قبول شد. دانشگاه رو تموم کرد رفت سربازی بهش گفتم منتظرت میمونم بری سربازی و خیالت بابت همه چی راحت باشه زمانی که سربازی میرفت من دانشگاه قبول شدم
تمام فکر و ذکرم پیشش بود هر ثانیه هر لحظه هر دقیقه از جلوی چشم کنار نمیرفت
اون دوران هم با دلتنگی زیادمون تموم شد بالاخره من باهاش موندم تا سربازیش تموم شه و تموم هم شد. حالا باید دنبال کار میکشت اینکه قدم قدم داشتیم به خواستمون نزدیک میشدیم خوشحال بودم بهش گفتم باز هم خیالت راحت کنارت میمونم تا کار پیدا کنی.
بعد از کلی دوندگی بالاخره کار مورد علاقه اش رو پیدا کرد. پشت کار خوبی داشت تونست توی مدت کوتاهی ماشین مدل بالا و خونه بخره رابطه ی ما خوب بود
ادامه دارد
کپی حرام
#وعده_دروغ ۳
امير حالا همه چی داشت و من منتظر بودم بیاد جلو تا همه چیز رسمی بشه.
توی کار خیلی تلاش میکرد و من هیچ وقت منکر تلاشش نبودم ولی هر وقت میگفتم برای من تلاش نمیکنی برای زندگی خودته شاکی میشد. قبول نمیکرد قهر میکرد.
چون هیچ وقت برای من خرج هایی که بقیه برای کسایی که دوستشون داشتند میکردند رو انجام نمیداد هر دو سال یک بار در حد خیلی جزئی و کم منم قانع بودم میگفتم تلاش میکنه برای اینکه باهم بریم سر زندگیمون. ولی اینطور نبود.
یک جای کار احساس میکردم میلنگه
منم در طول این مدت هم کار میکردم هم درس میخوندم تا فقط این امیر نباشه که داره یک طرفه سختی میکشه
حتی چند تا تیکه وسیله برای جهازم خریدم
گفتم بهش نگم سوپرایزش کنم ولی هیچ وقت نشد بهش بگم چون رفتارش باهام عوض شده بود و دیگه ایراد گرفتناش از اینکه تو به خودت نمیرسی شروع شده بود تا به این جمله که من بهت حسی ندارم رسید
وقتی اینو از زبان امیر شنیدم امیری که دنیا و زندگی من بود فرو ریختم به معنای واقعی ترک خوردم و شکستم احساس پوچی میکردم اما نه نباید بعد اینهمه مدت کم میاوردم بازم
گفتم درستش میکنم اما نشد یعنی نخواست که درست بشه ! من حتی پادری خونمون رو هم تصور کرده بودم گل آینده ام رو با اون
چیده بودم
ادامه دارد
کپی حرام
ندای رضوان🇮🇷
#وعده_دروغ ۳ امير حالا همه چی داشت و من منتظر بودم بیاد جلو تا همه چیز رسمی بشه. توی کار خیلی تلا
#وعده_دروغ ۴
یک مدتی بود که دعواهامون بالا گرفته بود. انقدر ازم دور شده بود که سالگرد دوستیمون رو یادش رفته بود منم ناراحت شدم و قهر کردیم این قهر چهار روز طول کشید تا آخر خودم پیش قدم شدم خودم رفتم منتش رو کشیدم خواستم در دودل کنم باهاش گفتم امیر من تو رو خیلی دوست دارم ما همدیگرو خیلی دوست داریم . اینهمه سال کنار هم بودیم خب بهم حق بده ناراحت شم از اینکه این تاریخ مهم رو یادت رفته باشه
انتظار داشتم مثل قبل نازم رو بکشه و از دلم دربیاره اما در کمال ناباوری بهم گفت ببین عسل من اصلا این تاریخ ها برام مهم نیست این چیزایی که برای تو مهمه و اهمیت داره برای من اهمیت نداره من همینم، همینه که هست بخاطر این چیزهای جزئی و مسخره اوقاتمون رو تلخ نکن چون من مخم نمیکشه.
گفتم یعنی چی امیر؟ واقعا این تاریخ برات اهمیتی نداره؟ پس یک دفعه بگو تو برام اهمیتی نداری
دوباره بحثمون بالا گرفت
با عصبانیت گفت: من انقدر دغدغه دارم انقدر سرم شلوغه و کار روی سرم ریخته که دیگه حوصله ی رفتارهای بچگانه ی تو رو ندارم
دوباره شکستم باورهام یکی یکی نابود میشدند. چقدر دیگه باید پیش
میرفتیم تا بهم ثابت بشه که این امیر امیر چند سال بیش نیست بنابراین باهاش خداحافظی کردم و گفتم دیگه همه چی بین ما تمومه
اما جوابی دریافت نکردم واقعا هیچی بهم نگفت. کاش فحش میداد کاش داد میزد یک کاری میکرد به هر حال اما اینجوری نسبت بهم بی تفاوت نبود که عشق چند ساله ات که همه ی زندگیش و رویاهاش گذاشت و برای همیشه ازت خداحافظی میکنه اما تو چیزی نگی حتی یک خداحافظی
مدتی گذشت تا بعد چهارماه دیدم تو اینستا هی استوری غمگین میذاره احساس کردم دلش برام تنگ شده و اینا رو میذاره تا من برگردم با هزار استرس و ترس از نوع رفتارش بهش پیام دادم
ادامه دارد
کپی حرام
#وعده_دروغ ۵
اما گ سرد جوابمو داد گفت از دست قهر کردنات خسته شدم کم آوردم دیگه
گفتم درستش میکنم قول میدم روی خودم کار کنم تا اذیتت نکنم
گفت باشه اما صحبتی از درست شدن نزد طفره میرفت انقدر باهام سرد بود که خودمم دیگه روم نمیشد چیزی بگم کاملا باهاش احساس غریبگی میکردم انگار نه انگار که من سالهای طولانیه کنارش بودم و شده بود پوست و گوشت و استخونم
دم عید بود چند روزی به همین منوال گذشت تا تحویل سال یک پیام خیلی عادی بهم داد و عید رو تبریک گفت. منم کرونا گرفته بودم. بهش پیام دادم و از حالم گفتم بهش نیاز داشتم تا چیزی بگه.
اما گفت مراسم خواهرمه شب حرف میزنیم.
نفس عمیقی کشیدم گوشی مدام دستم بود تا هر وقت پیام داد سریع چک کنم. شب شد و بالاخره صدای گوشیم در اومد. پیام داد و یکم معمولی حال و احوال کرد. بین صحبت هامون با اینکه دید حالم بده ولی گفت: عسل من نمیتونم باهات ازدواج کنم حسی بهت ندارم
چس میشنیدیم؟ چی داشت میگفت؟ هر جمله اش شده بود سیلی که این سالها باید میخوردم تا از خواب بیدار شم جونی برام نمونده بود در حالی که صدام میلرزید و ته قلبم خالی شده بود بهش گفتم باورم نمیشه بخدا من همون عسلم همونی که میگفتی بی تو میمیرم پس چی شد؟ مگه تو همونی نبودی که میگفتی تا ابد کنارتم؟
ادامه دارد
کپی حرام
ندای رضوان🇮🇷
#وعده_دروغ ۵ اما گ سرد جوابمو داد گفت از دست قهر کردنات خسته شدم کم آوردم دیگه گفتم درستش میکنم
#وعده_دروغ ۶
با خونسردی جواب داد اشتباه کردم غلط کردم برای همچین روزیه حقیقتش میخوام ی چیزی بهت بگم اما تورو خدا ننه من غریبم بازی در نیار این رابطه برای تو عاشقانه است برای من وقت گذرونی بود ببین من انتظار دارم درکم کنی
ناباور گفتم پس این سالها چی؟
خونسرد لب زد من اون موقع نوجوون بودم دنبال این بودم که سرگرم بشم بعدم تو بودی دیگه خودت نخواستی بری وگرنه من که مجبورت نکردم با من بمونی خودت بهم چسبیدی بعدشم من ی پسرم خب نیاز دارم یکی بهم انگیزه بده و هلم بده سمت اهدافم تو بهم کمک کردی ممنون ولی واقعا فکر اینکه باهات ازدواج کنم و باقی عمرمو کنارت بمونم عین خوره منو میخوره حتی فکرشم کابوسه
خیلی ناراحت شدم تو تمام این سالها من هرچی عشق داشتم به پاش ریخته بودم و حالا اون داشت بهم می گفت که تمام اون عشق و علاقه من براش فقط یه بازی بوده و یه اهرم فشار که بتونه به سمت اهدافش حرکت کنه ضربه ی روحی بدی خوردم اونم از کسی که حتی فکرشم نمی کردم همچین آدمی باشه حرفهاش رو که زد تماس رو قطع کرد و من رو با یه دنیا فکر و سردرگمی تنها گذاشت
تازه به حرف مادرم رسیدم که بهم می گفت با پسرا دوست نشید فقط دنبال سو استفاد هستن و اینکه کارشون تموم شه رهاتون کنن تازه می فهمیدم که مامانم راسته می گفت و حق داشت واقعا این دوستی با پسر هیچ عاقبتی برای من نداشته و نداره تا چند وقت همش منتظر بودم که برگرده هر لحظه از زندگیم به این امید می گذشت که برمیگرده پیشم و بهم میگه پشیمونه و منم می بخشمش تا اینکه روز توی اینستاگرام عکسشو با یه خانم دیدم از دکور اتاق مشخص بود که اتاق عقده و متنی که زیر عکس نوشته بود دنیامو دگرگون کرد نوشته بود من خیلی خوشحالم که بعد از دو سال تلاش تونستم به عشق زندگیم برسم
مدام این حرف توی سرم زنگ می خورد دو سال یعنی تو تمام این مدتی که من بال بال می زدم تا کمی بهم توجه کنه سرش جای دیگه ای گرم بوده
همون لحظه ازش بریدم هم خیانتش بهم ثابت شد همین که منو بازی داده و اینکه اون دیگه یه مرد متاهله
الان مجردم و از اون ماجرا مدتی گذشته تونستم با خودم کنار بیام خواستگارای مختلفی دارم و میخوام از بین یکیشون انتخاب کنم ولی هیچ وقت یادم نمیره که چه جوری با احساسات من بازی کرد و امیدوارم جوابشو خودش پس بده نه دختر یا همسرش
پایان
کپی حرام