#پدرومادر ۱
من ی دختر سی و یک ساله م و کارمند بیمارستانم تک دخترم و فقط ی داداش دارم ک ی سال ونیم از من کوچیکتره از وقتی یادم میاد کسی کاری بهم نداشته و همیشه خودم کارامو از بچگی انجام میدادم از همون بچگی دلم میخواست وقتی بزرگ شدم خودم کار کنم و ی زن مستقل باشم و برای خودم پول در بیارم از همون موقع شروع کردم به سخت درس خوندن
پدر مادرم همش بد دل بودن حتى جرات نداشتم باپسرعمه م سلام کنم بگذریم که دوران کودکی و نوجوونی بدی داشتم و با درس خودمو سرگرم میکردم که ذهنم مشغول بشه و کمتر غصه بخورم
حتی پدرم نمیذاشت موهامو بلند کنم تا یکم بلند میشدن خودش قیچی میکرد و میگفت موی بلند باعث میشه خوشگل بشی و به چشم بقیه بیای و اونوقت دختر بدی میشی
خلاصه ک من درس خوندم رفتم سرکار من همیشه اعتماد بنفس بالا و قدرت جذب بالایی داشتم با اینکه از طرف خانواده به شدت سرکوب میشدم ولی بازم خودمو نباختم و تلاش کردم که اجازه ندم این رفتارها منو از اهداف و زندگی اصلیم دور کنه.
خیلی از پسرا میومدن سمتم ولی بی میل بودم بهشون کلا فقط تمرکزم رو این بود که درس بخونم و شاغل شم تا اینقدر زور نشنوم از خانواده م
چه شب هایی باگریه میخوابیدم داداشم دنبال این بود ازم اتو بگیره ک من دوست پسر دارم ولی خب کسی نبود که داداشم بتونه مچ منو بگیره تو جمع های خانوادگی همش بمن میگفتن تو سیاهی زشتی بهم میخندیدن یا جایی میخاستن برن منو ب زور کتک میبردن هر میگفتم درس دارم و میخوام درس بخونم میگفتن میخای زنگ بزنی دوس پسرت بیاد
ادامه دارد
کپی حرام
#پدرومادر ۲
بعضی وقت ها امتحان داشتم میگفتم درخونه قفل کنید تلفن رو بردارید موبایل هم نداشتم که بتونم تو خونه بمونم و درس بخونم اما بازم اجازه نمیدادن تنها بمونم
ی شب خبر رسید پدرم تصادف کرده و اسیب بدی دیده خودمون رو رسوندیم بیمارستان و متوجه شدیم پدرم دیگه نمیتونه تکون بخوره خیلی دلم سوخت برادرم کاملا بی تفاوت رفتار کرد انگار نه انگار چیزی شده یادم نمیره هیچوقت اون شب باگریه خابیدم گفتم خدایا توانی بهم بده که بتونم از پس مشکلات زندگیمون بر بیام
در کنار درسم از پدرم مراقبت میکردم مامانم زن بی دست و پایی بود و خیلی از پس کارها بر نمیاومد از هر دوشون مراقبت میکردم و درسمم میخوندم تا اینکه فارغ التحصیل شدم و تونستم توی بیمارستان مشغول به کار شم.
حقوق پدرم اونقدری نبود که بتونه کفاف زندگیمون رو بده برای همین حقوقی که از بیمارستان میگرفتم رو خرج پدرم میکردم اوضاع پدرم خوب نبود و هر چقدر به برادرم میگفتم تو هم کمکمون کن
کاملاً خودش رو کنار کشید و گفت من میخوام زندگی کنم و نمیتونم عمرمو به پای شماها بسوزونم
مادرم از غصه بابام سرطان گرفت زندگیمون شده بود بد بیاری پشت بد بیاری ی وقتا خودمم کم میاوردم و نمیدونستم به کجا و کی پناه ببرم
ادامه دارد
کپی حرام
#پدرومادر ۳
مادرمم افتاد گردن من و خیلی فشار روم زیاد شد همون موقع بود که برادرم گفت زن میخوام بازم بابام انقدر دوسش داشت خونه رو فروخت و نصفشو داد به داداشم که بتونه زن بگیره هر چقدر گفتم بابا اینکارو نکن ما الانم به زور از پس مخارج بر میایم الان حداقل ی خونه هست توش زندگی میکنیم از پس اجازه بر نمیایم
گوش نکرد و خونه رو فروخت بعد از عروسی برادرم ما هم مستاجر شدیم و داداشم عملا قید ما رو زد خیلی کم میومد و وقتی میومد زود میرفت
کم کم داداشام قطع رابطه کرد و دیگه حتی ی زنگم نمیزد مامان و بابام مدام سراغشو میگرفتن و میگفتم خبری ازش نیست ناراحت میشدن
مدتی گذشت و سرو کله داداشم پیدا شد میگفت پول لازم دارم
بهش گفتم این همه وقت نبودی حالا اومدی دنبال پول ؟ خودتم میدونی با چه بدبختی داریم روزگار میگذرونیم هزینه های درمانی و دارویی مامان بابا سنگینه توام خودتو کشیدی کنار
شروع کرد به داد و بیداد گفت من پول لازم دارم و این حرفها سرم نمیشه این دوتا که قراره بمیرن بذاریمشون سالمندان پول پیشو بدید به من
هیچ کدوم توان اینکه جلوش وایسیم رو نداشتیم ولی کم نیاوردم و به زور بیرونش کردم برادرمم رفت و دیگه سراغمون نیومد
دوسال گذشت ی روز عموی بابام اومد و گفت ی خونه دو طبقه از پدر بزرگم به بابام ارث میرسه و ارزش بالایی داره خیلی خوشحال شدیم اون شب بابام تا صبح نخوابید قرار بود فرداش ببریمش دفتر ثبت اسناد که خونه رو به نامش بزنن اما بابام فردا صبحش گفت میخواد خونه رو به نام من بزنه
ادامه دارد
کپی حرام
#پدرومادر ۴
بهش گفتم چرا میخوای این کارو انجام بدی این تنها دارایی توعه بابا
نگاهش رو ازم دزدید و گفت از وقتی که یادم میاد تو رو اذیتت کردم و عذابت دادم با اینکه سرت به درس بود و کاری به کار کسی نداشتی مدام بهت تهمت میزدم که با ی پسر دوست شدی و کتکت میزدم وقتی که بزرگتر شدی انتظار داشتم به محض اینکه فرصتشو پیدا کردی از ما فاصله بگیری اما تو این کارو نکردی وقتی که منو مادرت به این روز افتادیم فکر میکردیم به محض استخدامت تو بیمارستان رهامون میکنی و ما تنهایی میمیریم و برادرت کنارمون میمونه دقیقاً برعکس شد تویی که این همه سختی و عذاب بهت داده بودیم کنارمون موندی و برادرت که اون همه دوسش داشتیم رهامون کرد تو خودتو ثابت کردی برادرت میخواست تورو اواره کنه و مارو بذاره سالمندان اما تو جلوش وایسادی بابا جان تو اینهمه خودتو ثابت کردی و نشون دادی مارو رها نمیکنی منم میخوام تنها داراییم به تو برسه برادرت به اندازه خودش از من گرفته
خونه رو در حضور فامیل و چندین شاهد به نامم زد محضر دار از چند نفر خواست از بابام فیلم بگیرن که خودش اعلام میکنه در صحت و سلامت و بدون هیچ اجباری این خونه رو به نام من میزنه و چندتا شاهدم تو فیلم حرف زدن که بعدا برادرم نتونه شکایت کنه و بگه من بابام رو گول زدم
یک ماه گذشت و ما تازه نقل مکان کرده بودیم ی طبقه هم اجاره دادم و با پولش دیگه کم و کسری نداشتیم برادرم به محض اینکه متوجه شد بابام همچین ارثی بهش رسیده دوباره اومد و میخواست مستاجرو بلند کنیم تا اون بتونه تو خونه زندگی کنه
ادامه دارد
کپی حرام
#پدرومادر ۵
به برادرم گفتم اگر تو میخوای بیای اینجا زندگی کنی مشکلی نداره مستاجر رو بیرونش میکنیم ولی باید همین اجارهای که اون میده رو تو هم بدی چون این پول برای تامین مخارج پدر و مادرمونه
برادرم خیلی ناراحت شد و حق به جانب گفت برای تو خونه بابام بودنم باید پول بدم اصلاً ارثمه میخوام ارثمو بگیرم و توش زندگی کنم
با خونسردی گفتم تو موقع ازدواجت ارثتو گرفتی و الان دیگه نمیتونی هیچ ادعایی داشته باشی بعدم این خونه مال بابا نیستش که تو بخوای براش برنامهریزی کنی که زندگی کنی
متعجب گفت یعنی چی مگه اینجا مال بابا نیست؟
بهش گفتم ببین داداش بابا خونه رو زده به نام من چون من دارم ازشون پرستاری میکنم و هرچی که من بگم همون میشه منم دارم بهت میگم اگر میخوای اینجا زندگی کنی باید اجاره بدی
چشمهاش چهار تا شد و ناباور لب زد واقعاً داری جدی میگی بابا اینجا رو زده به نام تو؟ سرم رو به معنی آره بالا و پایین کردم برادرم هرچی که از دهنش در اومد به پدر و مادرم گفت و از خونه رفت دو ماه بعد از اون اتفاق پدرم فوت کرد و من خیلی ناراحت بودم یک سال بعد از فوت پدرم یکی از همکارام که پزشک بود به خواستگاریم اومد و جواب مثبت دادم خیلی خوشحال بودم شوهرم مرد خوبی بود و برام چیزی کم نمیذاشت ولی خوشحالی من عمرش کوتاه بود یک سال بعد از ازدواجم مادرمم فوت کرد و من تنها شدم
ادامه دارد
کپی حرام
#پدرومادر ۶
بیقرار پدر و مادرم بودم و همسرم خیلی دل داریم میداد واقعا درکم میکرد
اما نیاز به دلداری هم خون داشتم وقتی رفتم سراغ برادرم و بهش گفتم که پدر و مادرمون فوت شدن و من تنها شدم باهام بدرفتاری کرد و گفت تو اون خونه رو از چنگ بابا درآوردی از خدات بوده که اونا فوت بشن برو این فیلما رو برای من بازی نکن
خیلی دلم شکست اما نفرینش نکردم دیگه هیچ وقتم سراغ برادرم نرفتم
خدا بهم بچه داد و انقدر سرم گرمه بچه و شوهرم شد که همه چیزک تقریبا فراموش کردم و با مشکلات خودم کنار اومدم بعد از چند سال ی روز دلم هوای برادرم رو کرد و به دیدنش رفتم زن داداشم رو که دیدم احساس کردم چند سال پیر شده
ازش پرسیدم چی شده؟
با بغض و ناراحتی لب باز کرد و گفت هیچی اون روز که تو رفتی چند روز بعدش برادرت تصادف کرد و دقیقاً همون بلایی که سر پدرتون اومده بود سرش اومده
خیلی دلم سوخت بعد از اون زیاد بهشون سر میزدم و از لحاظ مالی خیلی کمکشون میکردم ولی برادرم چوب اشتباه خودش رو خورد اگه اونم یکم هوای پدر و مادرمون رو داشت الان زندگیش مثل من خوب بود اما دگترا گفتن درمان میشه و امید هست همین باعث میشه که همه امیدوار باشیم دوباره حالش خوب میشه
پایان
کپی حرام