#کور ۱
دوست برادرم اومد خواستگاریم داداشم خیلی بدش میومد و میگفت حق نداشته بیاد خواستگاری خواهر من.
اما مامان بابام قانعش کردن که نباید اینجوری فکر بکنه احمد پسر خوبی بود چون شرایطش با معیارهای من یکی بود بهش جواب مثبت دادم موقع عقد بهم گفت من فعلاً پول ندارم که بتونم برات خونه جدا بگیرم خونه پدریم حیاط بزرگی داره که گوشه حیاط یه واحد کاملاً مستقل از خونه پدر و مادرم ساختیم باید چند سالی رو اونجا زندگی کنیم تا بتونم یه خونه برات اجاره کنم یا بخرم.
منم قبول کردم و خیلی فوری عقد کردیم شوهرم مرد خیلی آرومی و منطقی بود رفتارهای خیلی معقولی از خودش نشون میداد چند ماه بعد از عقدمون عروسی گرفت و رفتیم سر زندگیمون. از زندگی کردن باهاش راضی بودم آدمی نبود که بخواد اذیتم کنه یا ناراحتم کنه و همین برای من یک دنیا ارزش داشت حتی بهم میگفت خیلی خونه مادرم نرو که رفت و آمد زیادی باعث میشه حرمتت از بین بره
ادامه دارد
کپی حرام
#کور ۲
به حرف شوهرم گوش کردم رفت و آمدم خیلی کم و محدود بود و هر چقدر مادر شوهرم گلایه میکرد نمیرفتم خونشون، توی حیاط پدر شوهرم اینا یه درخت پیوندی سیب و آلو بود میوههای خیلی خوشمزه و خوش عطری داشت من خودم عاشق میوههاش بودم چند بار که پدر مادرم اومده بودن خونمون و از میوههاش خورده بودن بابام عاشقش شده بود چند بار من از میوههای این درخت کندم و بردم برای بابام اونم کلی ذوق میکرد از این میوهها میخورد تقریباً شده بود کار هر ساله من که این درخت میوه بده و ببرم برای بابام و خوشحالش کنم.
این درخت هر سال به لطف رسیدگیهایی که من بهش میکردم هر سال میوهاش از سال قبل بیشتر و بهتر میشد یه روز مادر شوهرم اومد و ازم خواست با هم بریم خواستگاری برای برادر شوهرم منم باهاش رفتم دختر خوشگل خانمی بود ازش خوشم اومد یه مقدار که حرف زدیم بلند شدیم و اومدیم خونمون توی مسیر مادر شوهرم همش ازش تعریف میکرد و میگفت کاش تو هم مثل اون بودی دیدی حرف زدنشو دیدی نگاه کردنشو
ادامه دارد
کپی حرام
#کور ۳
جواب مادر شوهرم رو ندادم گذاشتم پای سن و سال بالاش و اینکه فکر میکنه مرغ همسایه غازه، وقتی برگشتیم خونه برای شوهرم تعریف کردم کلی دعوام کرد چرا همراه مادرم رفتی که بهت اینجوری بگه و نباید بی احترامی بهت کنه اصلا چرا وقتی که باهات اینجوری حرف زده جوابشو ندادی.
بهش گفتم نمیشه که با همه جنگید و دعوا کرد نمیشه که آدم نسبت به هر عملی یه عکس العملی نشون بده.
شوهرم خیلی بهش برخورده بود بهم گفت باید زودتر از این خونه بریم تلاش میکنم هر جوری که شده پول جور کنم یه جایی رو اجاره کنیم و بریم حداقل برای آرامش تو هم که شده فعلاً اونجا نرو تا ببینم تکلیف چی میشه.
منم قبول کردم چند ماهی گذشت و دیگه میگیر خواستگاری برادر شوهرم نشدم بالاخره تابستون شد و فصل باردهی اون درختی که بابام عاشق میوههاش بود رسیر رفتم خونشون بابام بهم گفت برام از اون میوهها نیاوردی؟
گفتم بابا به خدا هنوز نرسیده به محض اینکه برسه یه مشما میچینم براتون میارم خیالت راحت.
خونه بابام بودم که مادرشوهرم زنگ زد و گفت باید برای مراسم عقد برادر شوهرم حاضر شیم.
حوصله اینکه گلایه کنم و بگم چرا انقدر بیخبر نداشتم برای همین هر چیزی که گفت و گوش دادم بهش گفتم ما هم آماده میشیم برای هر تاریخی که بگید
ادامه دارد
کپی حرام
#کور ۴
همون شب وقتی که رفتم خونه همه جمع شده بودن خونه مادر شوهرم و برنامهریزی میکردن برای عقد برادر شوهرم یه لحظه برادر شوهرم گفت میوههای این درخته امسال خیلی زیاد شدن خدا را شکر که زن داداش داره بهشون کود میده و رسیدگی میکنه از وقتی که زن داداش حواسش به این درخته هست میوههاش خیلی بیشتر شده.
مادر شوهرم که انگار دلخور شده بود فوری گفت خب که چی میخوای بگی چیکار کرده برکته دیگه بخواد میاد بخواد نیاد مگه دست زن داداشته دست خداست حالا جای این حرفا بشین برنامهریزی کن ببین برای زنت باید چیکار بکنی زن داداش زن داداش.
من به روی خودم نیاوردم اما یه دفعه شوهرم گفت اتفاقاً میوههاش شیرینتر از قبل شده پدر زنم عاشقشه.
نمیدونم چرا اما یهو دهنمو باز کردم و گفتم آره بابام خیلی دوست داره همش سراغ میوههاشو میگیره بهش گفتم یکی دو روز دیگه که قشنگ حسابی برسه براتون میارم اول فکر میکردم یکی دو هفته کار داشته باشه اما امروز که نگاه کردم دیدم یکی دو روز دیگه کامل رسیدن
ادامه دارد
کپی حرام
#کور ۵
فردای همون روز با شوهرم رفتیم برای خرید لباس عقد برادر شوهرم وقتی برگشتیم خونه دیدم ی دونه میوه هم روی درخت نمونده و مادرشوهرم همه رو چیده و در نهایت خوشحالی گفت همه رو پخش کردم بین همسایه و فامیل هیچی نذاشتم به درخت بمونه.
خیلی دلم شکست حای ی کیلو نداد به ما که ی وقت نبرم برای پدرم شوهرمم بدش اومد ولی هیچی نگفت دو روز بعد بابام اومد خونمون مهمونی از میوه ها پرسید و منم همه چیزو براش تعریف کردم گفت فدای سرت بابا حالا چیزی نشده سال دیگه میخورم.
همون روز وقتی بابام رفت دیدم چشم راست مادرشوهرم به شدت باد کرده گفت رفتم دکتر اون روز که میوه ها رو چیدم ی برگ رفت توی چشمم و چون الوده به سم افت بوده چشمم عفونت داخلی کرده و نمیبینه.
مراسم برادرشوهرم یک هفته عقب افتاد و دکتر بهشون گفته بود نمیشه کاری کرد و باید فوری چشمش تخلیه بشه دروغ چرا دلم خنک شد که چشمشو تخلیه کردن
ادامه دارد
کپی حرام
#کور ۶
مادرشوهرم بعد از تخلیه چشمش خیلی افسرده بود اما تمام دلخوشیش شده بود عقد برادرشوهرم که حالا به جتی یک هفته یک ماه عقب افتاده بود و خانواده عروس پیغام دادن چون چشمشو تخلیه کردید و ی چشمش کور شده ما هم خجالت میکشیم تو فامیل کسی بفهمه عقد و بهم میزنیم خداروشکر که جوونامونوعقد نکرده بودن.
برادرشوهرم خیلی بهم ریخت مادرشو سرزنش کرد و گفت اه زن داداشه انقدر باهاش بد رفتاری کردی خدا جوابتو داد ی کلام گفت ی کیلو میوه ببرم برای بابام دوییدی همه رو چیدی که ی وقت نبره برا باباش زدی خودتو کور کردی منم بدبخت.
بعد از اون اتفاقات شوهرم ی خونه تونست با کلی وام بخره و برای همیشه از اون خونه رفتیم از خدا میخوام که همه مردم صاحبخونه بشن
پایان
کپی حرام