#کیسهیخلیفه
وقتی با حمید ازدواج کردم همه از خوبیهای حمید و خواهربرادراش و خونواده ش تعریف میکردند
پدرشون رو در بچگی از دست داده بودند
برادربزرگترشون از همون ۱۵ سالکی زحمتشون رو کشیده بود و همه رو سروسامون داده بود.
برای همین همیشه نسبت به برادربزرگترشون قدرشناس بودند و هرچی میگفت بی چون و چرا انجام میدادند...
مادرشوهرم از این ویژگی بچههاش سواستفادع میکرد
اونقدر به پسر بزرگ که هنوز مجرد مونده بود توجههای خاصی داشت که او هم چشم به لبهای مادر دوخته بود تا ببینه چه دستوری میده تا همون رو از برادراش بخواد...
اوایل ازدواج خیلی متوجه دشمنی عروس ودامادهای این خانواده با مادرشوهرم و پسر بزرگترش نمیشدم
ادامه دارد
کپی حرام