#قسم_دروغ ۳ اما من به دروغ گفتم همه‌ی دختر پسرای فامیل در جریان هستن و ما هم به تازگی شنیدیم ... با عصبانیت به زنگ زد و گفت بابا اون خونه‌ای که زهره گفته بود رو قولنامه کردی؟ با جواب مثبت بابا سلمان هم شروع کرد به داد و فریاد که فسخش کن... بابا که به خونه اومد سلمان بهش گفت من دیگه زهره رو نمیخوام برو به عمه بگو دخترت مال خودت مال بد بیخ ریش صاحبشه... بابا ناراحت دعواش کرد که این چه طرز حرف زدن در مورد دختر عمته... اونم گفت زهره چند وقته پاشو کرده تو یه کفش که به خاطر مشکل گوشم باید نزدیک خونه مامانم خونه رهن کنی من احمقم قبول کردم و به خودت گفتم الان تازه فهمیدم جریان چی بوده و حرفای من و الهه رو تحویل بابا داد ادامه دارد

❤️‍🔥 وقتی ارتباط مردم غزه با همه قطع است و فقط به تو وصل هستند ، بک یا الله ، بک یا الله ، بک یا الله... 😭🤲 🤲🏻 بخوانیم برایِ قلبِ مردمِ مظلومِ غزه و قوّتِ جبهه مقاومت 🇵🇸 مرحوم علامۀ طباطبائی می‌فرمودند: «هرگاه در میان مشکلات گیر کردید، #سیل_صلوات راه بیاندازید، زیرا آن سیل، حتماً مشکلات را با خود می‌برد.» ⬇️ ختم دسته‌ جمعی #صلوات به نیت گشایش هر چه بیش‌تر و سریع‌تر در امور تمامی مظلومین جهان، دفع فتنه و شر تمامی شیاطین جنی و انسی و سلامتی و فرج آقا صاحب‌الزمان(عج) https://EitaaBot.ir/counter/ncv 🔷🔹ـــــــــــــــــــــــ

#قسم_دروغ ۴ بابا با غضب بهمون نگاه کرد که این حرفا چیه؟ ما دونفر هم از ترس اینکه دروغمون لو نره شروع کردیم به قسم دروغ خوردن که خودمون بارها شنیدیم زهره با پسر همسایه‌شون در ارتباط بوده...مامان هم که بستر رو برای بهم خوردن نامزدی اماده دید کلی حرف به بابا گفت و بالاخره نامزدی سلمان و زهره به هم خورد... ابروی زهره در کل فامیل رفت دلم براش سوخت اما اون با گوش علیلش برای داداش من همسر مناسبی نبود سه سال بعد داداشم با یکی دیگه ازدواج کرد ‌... الهه هم با پسر یکی از همکارای بابا ازدواج کرد و من هم علیرغم ابنکه پسرخالم خواستگار سمجم بود اما با پسرهمکار بابام ازدواج کردم بعد از عقد به اصرار خونواده‌ی نامزدم به مسافرت شمال رفتیم... ادامه دارد