اگر مثل من مشتاق و منتظر خواندن روایتهای دوستان نویسندهام برای شرکت در چالش چطور نوشتن هستید، میتونین مدام به این پیام سر بزنین😅
طبیعیه که این لیست مدام بروزرسانی میشه😅
پ.ن. دیدم برخی از دوستان نویسندهام کانال ندارن و طبیعتا متنهاشون رو برای بنده ارسال میکنن. به ذهنم رسید یک جایی برای قرار دادن همه متنهای این چالش و چالشهای آینده درست کنم! لینک رو براتون همینجا میذارم😊
https://eitaa.com/ghalambedastan
کانال چالشهای قلم به دستان که همین امروز متولد شد، پذیرای تمام چالشهای همه دوستان نویسنده هست! هر کدوم از دوستان که تمایل به برگزاری چالش دارن یا خواهند داشت لطفا بم پیام بدن تا به عنوان ادمین توی کانال اضافهشون کنم😊
🌱دوستان شرکت کننده در چالش
@chiiiiimeh
@dokhtar_e_daryaa
@truskez
@maahjor
@behhbook
@hobut68
@gharghe
@masture
@varaghzar
@daroniyat
@hornou
@cherk_nevishamon
@mkeramatt
@faaash
@Shirin_Hezarjaribi
@mastoooor
@zonnoon
@hadar_132
#چالش_من_چطور_مینویسم
#در_حال_بروزرسانی
@Negahe_To
اگر از احوالات بنده جویا باشید خدمتتان عارضم که این روزها زیر بار انبوهی از برگهها، هنوز به لطف خدا نفسی میآید و میرود.
توی صورت سوال گفتهام برای فلان قضیه سه تا مثال بزنین. دقیقا سه تا مثال زده🙄🤪
#دانشجوهای_عزیز_من
#روایت_زندگی
@Negahe_To
🍃 عرفه، روز با خدا عاشقانه حرف زدنه...
#روز_عرفه
#قرار_عاشقی
#یک_عدد_محتاج_بهدعا
#لذت_عکاسی
@Negahe_To
لابهلای اشک ریختنا گفت چجوری تونست منو بذاره و بره؟... بش التماس کرده بودم بخاطر من دووم بیاره...
بش گفتم اگه میتونست بمونه حتما میموند... مگه مادری دلش راضی میشه بچهاش رو اینجوری تنها بذاره؟...
#روایت_زندگی
#دنیای_......
@Negahe_To
همیشه دلم میخواسته توی مراسم ختم، آن تَهمَهها باشم. همانجا که هیچکس تو را نمیبیند و نیاز هم نیست با هیچکس حرفی بزنی. دوست داشتم بروم برای خودم یک گوشه بنشینم، فکر کنم، قرآن بخوانم، اشک بریزم و بعد هم بدون اینکه لازم باشد جملههای تکراری و اعصاب خردکن "ایشالا غم آخرتون باشه و ..." را بگویم یا بشنوم، بیایم بیرون. به قول خواهرم، اینجور جاها خیلی مردمدار نیستم.
حتی برای مراسم مادربزرگ و پدربزرگم هم هر چه گفتند تو نوه اول خانوادهای و باید این جلو باشی برای عرض تسلیت، صدجور بهانه آوردم و باز رفتم ته مسجد، ته خانه، دور از چشم آدمهایی که میشناختندم. بهترین بهانه که البته واقعی هم بود خواهرزادههای عزیزتر از جانم بودند که توی آن شلوغی و آشفتگی، فقط پیش خالهشان آرام و قرار میگرفتند.
دیشب ساعت ۹ پیامش رسید: "فاطمه، مامانم رفت"
عین دیوانهها پیام دادم یعنی چی رفت؟! مگه میشه؟؟!!
اما شده بود. از اینکه کنار پیامم، دیگر دو تیک آبی خوشرنگ ننشست فهمیدم رفته واقعا. چیزی درون دلم میجوشید. هر کار کردم از پس آرام کردن دلم برنیامدم. به خودم که آمدم دیدم ساعت ۱۰ شب است و من جلوی خانهشان ایستادهام و دارم زنگ میزنم. میدانستم احتمالا طبق اصول و رسوم اصفهان که بعد از ۱۷ سال هنوز خیلیهایش را نمیتوانم هضم کنم، این کار فقط یک خبط بزرگ و بیادبی به حساب میآید.
توی ایوان حیاط در آغوش کشیدمش. نشستم کنارش. بیهیچ آداب و نگرانی، ناله کردیم، اشک ریختیم و درد کشیدیم. جملههای کلیشهای عرض تسلیت رنگ باخته بودند. دورشان انداختیم. نیازی بهشان نداشتیم. ما زبان بهتری برای رساندن عمق غم و درد به یکدیگر بلد بودیم. زبانِ قلب، زبانِ اشک، زبانِ آغوش، زبان قربان صدقه رفتن برای دل بیقرارش.
توی برگشت داشتم فکر میکردم که چه چیز باعث شده بتوانم فاطمه را از آن پستوهای مخفی و دور از دسترس آدمها در مراسم عزا، از آن تَهمَهها بیرون بکشم و اینجور خودخواسته و آگاهانه، آن هم همچین شبی بیاورم روبروی صاحب عزا بنشانمش؟ جواب دلم این بود: "داستان رفیق با تمام داستانهای عالم توفیر دارد."
#روایت_زندگی
#رفیق_عزیز
@Negahe_To
ما دهه شصتیها بعد اینهمه سال هنوز به
شبت شیک
شبت ستارهبارون
شبت بهشت و ...
برا شب بخیر گفتن عادت نکردیم! حالا امشب دانشجوم بعد از گپ و گفت درباره نمره درسش برام نوشته: "استاد، شبتون نوتلا"
خداییش چی میگن اینا🤔😵💫🤐
#روایت_زندگی
#دانشجوهای_عزیز_من
@Negahe_To
صدای میثم_تیر ۱۴۰۲.mp3
زمان:
حجم:
810.4K
صبح اول وقت بوی جنازه خورده بود زیر دماغم. صدای شیون و گریه رسوخ کرده بود در گوشهایم. تصویر آدمهای بیتاب و پریشان نقش بسته بود در چشمانم؛ و هر چه طعم تلخ در دنیا بود نشسته بود در ذائقهام.
از غروب در جستجوی چیزی بودم که توان شستن و بردن همهشان را حداقل برای چند ساعتی داشته باشد. صدایی از جنس بهشت به دادم رسید و نجاتم داد.
#میثم_عزیز_من
#خاله_خواهرزاده
#عشق_پنجم
#روایت_زندگی
#خدایا_برای_همه_نعمتهات_شکر
@Negahe_To
🌙
خواب
همه ما را با یکدیگر
برابر میکند،
درست مانند برادر بزرگش، مرگ...
آرتور شنیتسلر
🍃 شبت بخیر باد رفیق، غمت نیز هم...
#شب_شد_خیر_است
@Negahe_To
چند روز دیگه منتظرت بودیم فرشته کوچولو اما انگار قرار بود عیدی عید غدیر امسالمون باشی! اونم دقیقا سر ظهر که خالهات وسط نذری شلهزردش، دست تنها گیر افتاده بود😅
خوش اومدی😍
#فرشتهای_از_بهشت
#خاله_خواهرزاده
#عیدی_عید_غدیر
#روایت_زندگی
@Negahe_To