eitaa logo
[نگاه ِ تو]
379 دنبال‌کننده
614 عکس
62 ویدیو
2 فایل
من، بی نام ِ تو‌ حتی یک لحظه‌ احتمال ندارم. چشمان تو‌ عین الیقین من،‌ قطعیت "نگاه ِ تو‌" دین من است.‌‌‌ [قیصر امین‌پور] ‌ ‌ 🌱 روایت لحظه‌های زندگی 🌱‌ ‌ ‌ هم‌صحبتی: @MoHoKh ‌هم‌صحبتیِ ناشناس: https://daigo.ir/secret/21385300499
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌ ‌ ‌آیا طبیعی است که بعد از سالها درس خواندن و استرس امتحان داشتن، حالا هم استرس امتحان داشتن دانشجوهایت نگذارد کتاب دوست‌داشتنی جدیدت را بخوانی؟‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌@Negahe_To
‌ ‌ ‌صبح که بیدار شدم فهمیدم قرار است امروز همچنان درگیر سرفه باشم. لیوان قشنگم که این روزها همنشین لحظاتم بود را به همراه کمی تخم بِه و بالنگو برداشتم. انقدری که بتوانم به اندازه سه تا کلاس پشت سر هم حرف بزنم. دلم یک جوری بود. از آن وقت‌ها که خودت هم دقیقا نمی‌دانی چه حالی داری. به مامان پیام دادم که من همین الان انقدر صدقه برایت واریز کردم. می‌دانستم همین صبح، می‌رساندش دست مستحق.‌ ‌ ‌توی جاده بودم. کلا یک ثانیه طول کشید. سنگی از آسمان آمد و با شتاب زیاد محکم خورد گوشه شیشه ماشین. شیشه ترک خورد و من همینکه توانستم ماشین را کنترل کنم خدا را شکر کردم.‌ ‌ ‌رسیدم دانشگاه. وسایل را به همراه لیوان قشنگم گذاشتم و رفتم آب جوش بیاورم که ... تَرَق ... نفهمیدم چجوری لیوان از روی میز افتاد و کاملا خرد شد.‌ ‌ ‌بعضی روزها هم اینطور است دیگر؛ و البته الان خوشحالم که شب شده و خودم سالم هستم!‌ ‌ ‌‌ ‌ پ.ن. امیدوارم دو بار افتادن گوشی‌ از دستم توی کلاس و خش برداشتن محافظ صفحه به عنوان اتفاق سوم حساب شده باشد!‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌@Negahe_To
‌ ‌ خلاقیت در انتگرال‌گیری!‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ @Negahe_To
‌ ‌ امروز ۲۷۰‌امین روز از سال بود.‌ ‌با صفت زیبای "یا اکرم الاکرمین".‌‌ من هم با تمامی آلودگی‌هایم از این کرامت بی‌نصیب نبودم.‌ ‌ ‌یک تفاضل ساده، ۳۶۵ منهای ۲۷۰ می‌گوید که کمتر از صد روز یا به عبارت دقیق‌تر، ‌فقط ۹۵ روز تا پایان سال ۱۴۰۱ فرصت داریم!‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌@Negahe_To
‌ ‌ ‌از دوره اول روایت انسان، پابه‌پای حضرت آدم جلو آمده‌ام. با اینکه خیلی وقت‌ها نتوانستم به موقع صوت‌ها را گوش کنم اما تقریبا تنها دوره‌ای بود که می‌توانستم سه ساعت مداوم بدون خستگی، موقع رانندگی توی جاده بشنوم و لبریز از حس و هیجان شوم.‌ ‌ روایت انسانی‌شدن جزو معدود برنامه‌هایی است که می‌شود با خیال راحت برای همه توصیه‌اش کرد. بودن در جمع بچه‌های روایت انسان و بخصوص استاد بزرگوارش، جناب آقای نخعی عزیز هم از موهبت‌های الهی است که بالاخره بعد یک انتظار طولانی، نصیب اصفهان شده است☺️‌‌ ‌ ‌به امید روزی که روایت انسان آنقدر در جهان فراگیر شود که دیگر کسی نتواند روایت‌های سست و پر از اشتباه از دین را به خورد ذهن‌ آدم‌ها بدهد🌹‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌@Negahe_To
‌‌ ‌ ‌‌در زندگی‌ام استاد، کم ندیده‌ام. از استاد اخلاق و عرفان بگیر تا اساتید بزرگوار و عزیزم در دنیای ریاضیات و همینطور استاد طب و .... اما هیچوقت فکر نمی‌کردم یک نفر را اولین بار در فضای مجازی بشناسم و بعد کم‌کم به صورت واقعی بشود استادم. اول بشود استادِ دوره‌های نویسندگی‌ام و بعد هم استادِ دوره‌های زندگی. امروز بعد سه چهار سال آشنایی، برای اولین بار رودررو دیدمشان. تکه‌های پازل کنار هم چیده شد. بارها صدایشان را در صوت‌های کلاس نویسندگی، دستخط و یادداشت‌شان را در حلقه‌های کتابخوانی، افکارشان را در یادداشت‌های اینستا و تصویرشان را در لایوها و برنامه‌ها دیده بودم. بدون کوچکترین تفاوتی، خودشان بودند. خودِ واقعی با همان صدا، همان تصویر، همان افکار و همان اخلاق. کسی که سالها تلاش کرده است تا حرف درستی برای گفتن داشته باشد و من امروز خودم را خوشبخت می‌دانم که شاگرد چنین استادی‌ام.‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌@Negahe_To
8.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ ‌ ‌گفتم این آغاز، پایان ندارد‌ عشق اگر عشق است، آسان ندارد‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌@Negahe_To
‌ ‌ ‌شنبه، ۲۶ آذر ماه و ۲۷۲امین روز سال با این نام:‌ "یا سَنَدَ مَن لا سَنَدَ لَه"‌ ای پشتیبان آنکه پشتیبانی جز تو ندارد.‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌@Negahe_To
‌ ‌ امروز، روز خاصی شد برایم. روزی پُر از تجربه احساسات مختلف در کنار یکدیگر و البته گاهی ضد و نقیض. از تجربه حس ترس و دلهره تا استیصال و درماندگی، تا شک و تردید، تا غم و تا چشیدن یک شیرینی دلچسب و خاص.‌ امروز چندین نوبت اشک و لبخند با هم مسابقه گذاشتند و هر بار یکی‌شان برنده شد.‌ ‌ فکر می‌کنم زندگی واقعی دقیقا همین است. همینقدر درهم تنیده و پیچیده شده به انواع خوشی‌ها و ناخوشی‌ها، اشک‌ها و لبخندها.‌ ‌ ‌ ‌پ.ن. مهم‌ترین عنصر ثابت از صبح تا حالا، سرفه‌هایی بوده که نه در اشک‌ها و نه در لبخندها رهایم نکرده است. به این می‌گویند رفیق پایه و همه‌جوره همراه!‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌@Negahe_To
‌ ‌ ‌امروز عزیزی را دیدم. از بعضی آشفتگی‌هایم گفتم. از تصویر مبهم چند سال آینده. از اینکه نمی‌دانم انجام فلان کار درست است یا غلط. حرف‌هایم که تمام شد منتظر شنیدن کلی راهکار با جزئیات بودم.‌‌ ‌ ‌‌بعد از چند دقیقه سکوت گفت: "همه این آشفتگی‌ها مال اینه که دنبال آرامشیم اما یادمون میره برای رهایی از نگرانی‌های آینده راهی جز پناه بردن به خدا نداریم. اینکه چی قراره به ما برسه و ما قراره واسطه رسیدن چه چیزهایی به بقیه باشیم رو هم خدا باید روزی‌مون کنه.‌"‌ ‌ ‌گفتم مشکل اینه که نگرانم خودم خرابکاری کنم. از کجا معلوم مسیری که من انتخاب میکنم همون مسیری باشه که خدا برام میخواد. گفت "همون رو هم باید به خود خدا گفت که من با این فکر ناقص و این توان محدود به این مسیر رسیدم، دیگه بقیش با خودت!‌"‌ ‌ ‌‌از اتاق که آمدم بیرون انگار قلبم سبک شده بود. قفل گوشی را باز کردم و صفت امروز را دیدم: ‌ ‌ ‌"یا حِرزَ مَن لا حِرزَ لَه"‌ ‌ای پناه کسی که پناهی جز تو ندارد.‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌@Negahe_To